بریدۀ کتاب

داس مرگ؛ پژواک
بریدۀ کتاب

صفحۀ 640

لبخند مرد جان می‌گیرد. چشم‌هایش از اشک پر می‌شوند و چنان آرام فرو می‌افتند که گویی گرانش هم آرام‌تر و آسان‌گیر‌تر شده. سیترا می‌پرسد: «اون اتفاق‌ها مال کِی بود؟» روئن جواب می‌دهد: «یه لحظه پیش، همین یه لحظه پیش بود.»

لبخند مرد جان می‌گیرد. چشم‌هایش از اشک پر می‌شوند و چنان آرام فرو می‌افتند که گویی گرانش هم آرام‌تر و آسان‌گیر‌تر شده. سیترا می‌پرسد: «اون اتفاق‌ها مال کِی بود؟» روئن جواب می‌دهد: «یه لحظه پیش، همین یه لحظه پیش بود.»

25

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.