بریدههای کتاب همه می میرند Erfanm2009 1404/5/27 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 354 دوستش داشتم، اما در شادیها و غصهها و نگرانیهایش شریک نبودم: آنچه را که او دوست داشت دوست نمیداشتم. در کنار من تنها بود، و این را نمیدانست 0 18 Ali Heydari 1404/5/12 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 78 تو داری به این فکر می کنی که من دارم به چه چیزی فکر می کنم و این خود ضعف است. 0 53 Ali Heydari 1404/5/16 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 370 گفتم: انسان حتی طالب خوشبختی هم نیست. به وقت کشی قناعت میکند تا اینکه وقت او را بکشد. 0 22 نجمه صافدل 1404/5/20 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 8 کاش من دو نفر بودم؛ یکی حرف می زد و یکی دیگر گوش می داد، یکی زندگی می کرد و آن یکی به تماشای او می نشست. چه خوب می توانستم خودم را دوست داشته باشم! دیگر به هیچکس غبطه نمی خوردم. 0 12 نجمه صافدل 1404/5/21 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 40 "جاودانگی" معجزه ای نیست که از معجزه ی "به دنیا آمدن" و "مردن" بزرگتر باشد. 0 5 نجمه صافدل 1404/5/23 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 66 "ماه" همان ماهِ همیشگی است اما در دلِ هر کس، ماهی یگانه و بی همتا هست. 0 87 نجمه صافدل 1404/5/25 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 114 آه ! زندگی هر قدر دراز باشد، باز کوتاه است . 0 24 فاطمه رحیمی 6 روز پیش همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 18 اتاق هایی بی هیچ ویژگی که بسیار آدمها در آن زندگی کرده بودند بی آنکه از خود اثری به جا گذارند، و از او نیز هیچ اثری باقی نمی ماند. من اینجا نخواهم بود، و هیچ چیز اینجا تغییر نخواهد کرد. با خود اندیشید: مرگ یعنی همین. کاش دست کم جای ما در فضا خالی می ماند و باد در آن می دمید و زوره می کشید؛ اما نه؛ با رفتن ما هیج شیار و شکافی به جا نمی ماند. 0 0 ارمان 1403/12/16 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 213 0 6 ونسآ 1403/7/17 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 98 از مردن نمیترسم دست کم میدانم که چند سالی زندگی کردهام 0 12 Mahshid 1403/12/4 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 240 پیروزی بر قحطی و طاعون ممکن است؛ ایا می شود بر انسانها پیروز شد؟ 0 6 Mahshid 1403/12/4 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 40 به نظر من جاودانگی معجزه ای نیست که از معجزه به دنیا آمدن و مردن بزرگتر باشد. 0 7 setayesh loodi 1404/3/6 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 246 دادر آن لحظه دلم میخواست آمریکا را ببینم. آیا بعدا هم دلم می خواست ؟ باید همان هنگام رهسپار میشدم . 0 5 مهران م 1403/12/1 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 426 هرچیزی که بشر می سازد روزی خراب میشود،میدانم.و از همان لحظه ای که آدم به دنیا می آید مردنش شروع میشود.اما بین تولد و مرگ،زندگی وجود دارد. 0 15 محمدحسین خوشمهر 1402/7/5 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 1 با لبخندی گفت: از اینجا خوشم میآید. شما چطور؟ در آن طرف تالار زن جوانی وییل مینواخت و میخواند. جمعیت بر گردان ترانه او را به صدای بلند تکرار میکرد. معمولا از آن گونه هیاهوی انسانی و خندهها و سر و صداها متنفر بودم. اما ماریان لبخند میزد و من نمیتوانستم از آنچه چنان لبخندی را بر لبان او میآورد متنفر باشم. - من هم خوشم میآید. 0 8 مهران م 1403/12/1 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 348 با لبخندی گفت:میبینی،داری مشاور خیلی خوبی میشوی. گفتم:برای این است که دارم چیزها را با چشم تو میبینم. 0 6 محمدحسین خوشمهر 1402/7/4 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 1 این مردم خوشبختی را نمیخواهند؛ میخواهند زندگی کنند.[...] آنچه برایشان ارزش دارد هرگز آن چیزی نیست که به آنها داده میشود، بلکه کاریست که خودشان میکنند. اگر نتوانند چیزی را خلق کنند، باید نابود کنند. اما در هر حال باید آنچه را که وجود دارد طرد کنند، وگرنه انسان نیستند. و ما که میخواهیم به جای آنها دنیا را بسازیم و در آن زندانیشان کنیم، چیزی جز نفرت آنها نصیبمان نمیشود. این نظم، این آسایشی که ما آرزویش را داریم برای آنها بدترین نفرین است. 0 15 ح فرشاد 1402/9/6 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 43 0 25 آیلار 1403/6/12 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 24 _برای چه خودتان را گرفتار من کرده اید. +تصمیم گرفته ام خوبتان کنم. _من که مریض نیستم. +اما نمی خواهید زندگی کنید. 0 7 علی عقیلی نسب 1403/2/19 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 21 _شما جوانید، نیرومندید، چرا مثل مردهها زندگی میکنید؟ مرد گفت: _کار بهتری پیدا نکردهام. 0 19
بریدههای کتاب همه می میرند Erfanm2009 1404/5/27 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 354 دوستش داشتم، اما در شادیها و غصهها و نگرانیهایش شریک نبودم: آنچه را که او دوست داشت دوست نمیداشتم. در کنار من تنها بود، و این را نمیدانست 0 18 Ali Heydari 1404/5/12 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 78 تو داری به این فکر می کنی که من دارم به چه چیزی فکر می کنم و این خود ضعف است. 0 53 Ali Heydari 1404/5/16 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 370 گفتم: انسان حتی طالب خوشبختی هم نیست. به وقت کشی قناعت میکند تا اینکه وقت او را بکشد. 0 22 نجمه صافدل 1404/5/20 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 8 کاش من دو نفر بودم؛ یکی حرف می زد و یکی دیگر گوش می داد، یکی زندگی می کرد و آن یکی به تماشای او می نشست. چه خوب می توانستم خودم را دوست داشته باشم! دیگر به هیچکس غبطه نمی خوردم. 0 12 نجمه صافدل 1404/5/21 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 40 "جاودانگی" معجزه ای نیست که از معجزه ی "به دنیا آمدن" و "مردن" بزرگتر باشد. 0 5 نجمه صافدل 1404/5/23 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 66 "ماه" همان ماهِ همیشگی است اما در دلِ هر کس، ماهی یگانه و بی همتا هست. 0 87 نجمه صافدل 1404/5/25 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 114 آه ! زندگی هر قدر دراز باشد، باز کوتاه است . 0 24 فاطمه رحیمی 6 روز پیش همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 18 اتاق هایی بی هیچ ویژگی که بسیار آدمها در آن زندگی کرده بودند بی آنکه از خود اثری به جا گذارند، و از او نیز هیچ اثری باقی نمی ماند. من اینجا نخواهم بود، و هیچ چیز اینجا تغییر نخواهد کرد. با خود اندیشید: مرگ یعنی همین. کاش دست کم جای ما در فضا خالی می ماند و باد در آن می دمید و زوره می کشید؛ اما نه؛ با رفتن ما هیج شیار و شکافی به جا نمی ماند. 0 0 ارمان 1403/12/16 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 213 0 6 ونسآ 1403/7/17 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 98 از مردن نمیترسم دست کم میدانم که چند سالی زندگی کردهام 0 12 Mahshid 1403/12/4 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 240 پیروزی بر قحطی و طاعون ممکن است؛ ایا می شود بر انسانها پیروز شد؟ 0 6 Mahshid 1403/12/4 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 40 به نظر من جاودانگی معجزه ای نیست که از معجزه به دنیا آمدن و مردن بزرگتر باشد. 0 7 setayesh loodi 1404/3/6 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 246 دادر آن لحظه دلم میخواست آمریکا را ببینم. آیا بعدا هم دلم می خواست ؟ باید همان هنگام رهسپار میشدم . 0 5 مهران م 1403/12/1 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 426 هرچیزی که بشر می سازد روزی خراب میشود،میدانم.و از همان لحظه ای که آدم به دنیا می آید مردنش شروع میشود.اما بین تولد و مرگ،زندگی وجود دارد. 0 15 محمدحسین خوشمهر 1402/7/5 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 1 با لبخندی گفت: از اینجا خوشم میآید. شما چطور؟ در آن طرف تالار زن جوانی وییل مینواخت و میخواند. جمعیت بر گردان ترانه او را به صدای بلند تکرار میکرد. معمولا از آن گونه هیاهوی انسانی و خندهها و سر و صداها متنفر بودم. اما ماریان لبخند میزد و من نمیتوانستم از آنچه چنان لبخندی را بر لبان او میآورد متنفر باشم. - من هم خوشم میآید. 0 8 مهران م 1403/12/1 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 348 با لبخندی گفت:میبینی،داری مشاور خیلی خوبی میشوی. گفتم:برای این است که دارم چیزها را با چشم تو میبینم. 0 6 محمدحسین خوشمهر 1402/7/4 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 1 این مردم خوشبختی را نمیخواهند؛ میخواهند زندگی کنند.[...] آنچه برایشان ارزش دارد هرگز آن چیزی نیست که به آنها داده میشود، بلکه کاریست که خودشان میکنند. اگر نتوانند چیزی را خلق کنند، باید نابود کنند. اما در هر حال باید آنچه را که وجود دارد طرد کنند، وگرنه انسان نیستند. و ما که میخواهیم به جای آنها دنیا را بسازیم و در آن زندانیشان کنیم، چیزی جز نفرت آنها نصیبمان نمیشود. این نظم، این آسایشی که ما آرزویش را داریم برای آنها بدترین نفرین است. 0 15 ح فرشاد 1402/9/6 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 43 0 25 آیلار 1403/6/12 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 24 _برای چه خودتان را گرفتار من کرده اید. +تصمیم گرفته ام خوبتان کنم. _من که مریض نیستم. +اما نمی خواهید زندگی کنید. 0 7 علی عقیلی نسب 1403/2/19 همه می میرند سیمون دو بووار 4.1 42 صفحۀ 21 _شما جوانید، نیرومندید، چرا مثل مردهها زندگی میکنید؟ مرد گفت: _کار بهتری پیدا نکردهام. 0 19