بریدههای کتاب از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 معصومه شاکری 1403/3/13 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 67 ترس از کتک خوردن و شکنجه در من فروریخته بود فکر می کردم هرچه باید بشود شد با هر ضربه و لگدی کلمه خمینی در عمق وجود من حک شد 0 4 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 62 0 4 حمیدرضا فیاضی 1402/7/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 45 یاد روزی افتادم که از رابُر با احمد، پیاده به سمت دِهمان میرفتیم. معلم معروفِ رابُر، حسینینسب، با دوستش مشغول پوست کندن سیب بود. همین جور که میرفت، پوست های سیب را هم زمین میانداخت. من و احمد از عقب، پوست را جمع میکردیم و میخوردیم. 0 5 حمیدرضا فیاضی 1402/7/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 30 تعطیلی مدرسه و دریافت کارنامه قبولیِ ۱۳ برایم اهمیت نداشت. آنچه مهم بود، تَرکههای خوابیده در جو بود. هر صبح که چشممان به این میافتاد که یک بغل ترکه بید داخل جوب خوابانده شده، رعشه بر انداممان میانداخت. 0 4 فاطمه خدامی 1403/2/6 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 34 0 3 حمیدرضا فیاضی 1402/7/1 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 11 0 9 محمدطاها شیرزادی🇮🇷 1404/4/1 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 68 0 0 کله ماهی خور 1403/10/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 48 مرد صدا زد:«محمد، محمد، آمحمد.» مرد میانسالی آمد. گفت:«بله، حاجی.» گفت:«یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد. اولین بار بود میدیدم. بعداً فهمیدم به آن چلو خورشت سبزی (قرمه سبزی) میگویند. گفت:«بگذار جلوی این بچه.» طبْع عشایریام و مناعت طبع پدر و مادرم اجازه نمیداد اینجوری غذا بخورم. گفتم:«نه، ببخشید. من سیرم.» درحالی که از گرسنگی و خستگی، نای حرکت نداشتم. 0 0 زینب بهرامی 1402/10/7 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 29 0 0 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 65 0 2 حــدیث کریمی 1402/4/2 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 1 عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم،ساعتها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمانگرفتم؛ درحالیکه که عکس سیاه و سفیدی که حالا بشدت به او علاقمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم؛ احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم؛ خمینی بخشی از وجودم شده بود... 0 11 مریم محسنیزاده 1403/1/5 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 11 روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانه گذاری میکرد و خط میکشید. بله، اینطور با کتابها مأنوس میشد. 0 0 معصومه اسدی 1404/1/30 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 46 صدای نماز پدرم یادم است،همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد: الهی به عزتت و جلالت،خوارم مکن به جرم گُنَه،شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیش کس 0 15 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 41 عطای بزرگان، امت را به جای میآورد که نیایند به کار. 0 2 مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 61 [اوایل سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. اتاقی در یک مسافرخانه نزدیک حرم گرفتم. پس از زیارت به دنبال باشگاه میگشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم خوب میل میگرفتم و هم خوب کباده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم. تعدادی مرد میانسال و چند جوان مشغول ورزش بودند. بازوهای برهنهام و سینهای پهن، در سن جوانی حاکی از ورزشکار بودنم بود. از میاندار اجازه گرفتم. تعدادی شنا رفتم. میل گرفتم. بعد آمدم سنگ زدم. پس از اتمام ورزش و اجازه مجدد از میاندار، از گود خارج شدم. اصول ورود و خروج به گود را از مرحوم عطایی و حاجماشاالله جهانی به خوبی یاد گرفته بودم که نهایت ادب ورزشکاری است. اساساً ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود.] 0 3 حمیدرضا فیاضی 1402/7/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 55 دیدم بهرام هم حرفهای شبیه حرفهای علی یزدانپناه می زند؛ اما نه از فساد شاه، بلکه از ظلم شاه که؛ مردم را میگیرند، زندانی میکنند و میکُشند. شاه اجازه نمی دهد روضه امام حسین علیهالسلام خوانده شود. من که از کودکی با روضه امام حسین علیهالسلام رشد کرده بودم و از اول سال تا مهرجان، فصل کوچ ایل، در انتظار روضهخونیها بودم، با صدای بلند گفتم:(غلط میکنه!) با این کلمه، رنگ بهرام مثل گچ سفید شد. با دستپاچگی گفت:(میخوای بگیرنِمون؟) 0 3 محمدتقی ریاحی 1404/4/10 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 46 «اسمت چیه؟» گفتم :«قاسم.» - چندسالته؟ گفتم :«سیزده سال» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد اشک در چشمانم جمع شد. 0 0 محمدتقی ریاحی 1404/4/10 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 65 دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیادهرو یک پاسیان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفتهام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت و گو با هم شدند. برقآسا به آنها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد! حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم. 0 0 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 46 الهی به عزتت و جلالت، خوارم مکن به جرم گنه شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیش کس 0 14 حمیدرضا فیاضی 1402/7/5 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 65 عکس خمینی آینه روزانه من بود: روزی چند بار به عکس او مینگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جَنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود. 0 13
بریدههای کتاب از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 معصومه شاکری 1403/3/13 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 67 ترس از کتک خوردن و شکنجه در من فروریخته بود فکر می کردم هرچه باید بشود شد با هر ضربه و لگدی کلمه خمینی در عمق وجود من حک شد 0 4 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 62 0 4 حمیدرضا فیاضی 1402/7/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 45 یاد روزی افتادم که از رابُر با احمد، پیاده به سمت دِهمان میرفتیم. معلم معروفِ رابُر، حسینینسب، با دوستش مشغول پوست کندن سیب بود. همین جور که میرفت، پوست های سیب را هم زمین میانداخت. من و احمد از عقب، پوست را جمع میکردیم و میخوردیم. 0 5 حمیدرضا فیاضی 1402/7/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 30 تعطیلی مدرسه و دریافت کارنامه قبولیِ ۱۳ برایم اهمیت نداشت. آنچه مهم بود، تَرکههای خوابیده در جو بود. هر صبح که چشممان به این میافتاد که یک بغل ترکه بید داخل جوب خوابانده شده، رعشه بر انداممان میانداخت. 0 4 فاطمه خدامی 1403/2/6 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 34 0 3 حمیدرضا فیاضی 1402/7/1 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 11 0 9 محمدطاها شیرزادی🇮🇷 1404/4/1 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 68 0 0 کله ماهی خور 1403/10/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 48 مرد صدا زد:«محمد، محمد، آمحمد.» مرد میانسالی آمد. گفت:«بله، حاجی.» گفت:«یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آورد. اولین بار بود میدیدم. بعداً فهمیدم به آن چلو خورشت سبزی (قرمه سبزی) میگویند. گفت:«بگذار جلوی این بچه.» طبْع عشایریام و مناعت طبع پدر و مادرم اجازه نمیداد اینجوری غذا بخورم. گفتم:«نه، ببخشید. من سیرم.» درحالی که از گرسنگی و خستگی، نای حرکت نداشتم. 0 0 زینب بهرامی 1402/10/7 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 29 0 0 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 65 0 2 حــدیث کریمی 1402/4/2 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 1 عکس را از زیر پیراهنم بیرون آوردم،ساعتها در او نگریستم.رفتم ترمینال مسافربری و بلیت کرمانگرفتم؛ درحالیکه که عکس سیاه و سفیدی که حالا بشدت به او علاقمند شده بودم را در زیر پیراهن خود که چسبیده به قلبم بود، پنهان کرده بودم؛ احساس میکردم حامل یک شیء بسیار ارزشمندم؛ خمینی بخشی از وجودم شده بود... 0 11 مریم محسنیزاده 1403/1/5 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 11 روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت میخواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّلترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانه گذاری میکرد و خط میکشید. بله، اینطور با کتابها مأنوس میشد. 0 0 معصومه اسدی 1404/1/30 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 46 صدای نماز پدرم یادم است،همراه با دعای پس از سجده که پیوسته زمزمه می کرد: الهی به عزتت و جلالت،خوارم مکن به جرم گُنَه،شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیش کس 0 15 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 41 عطای بزرگان، امت را به جای میآورد که نیایند به کار. 0 2 مكتب حاج قاسم 1402/7/29 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 61 [اوایل سال ۵۶ برای اولین بار با اتوبوس به زیارت مشهد مقدس رفتم. اتاقی در یک مسافرخانه نزدیک حرم گرفتم. پس از زیارت به دنبال باشگاه میگشتم. چشمم به یک زورخانه در نزدیکی حرم افتاد. حالا دیگر هم خوب میل میگرفتم و هم خوب کباده میزدم و هم بیش از هفتاد مرتبه شنا میرفتم. تعدادی مرد میانسال و چند جوان مشغول ورزش بودند. بازوهای برهنهام و سینهای پهن، در سن جوانی حاکی از ورزشکار بودنم بود. از میاندار اجازه گرفتم. تعدادی شنا رفتم. میل گرفتم. بعد آمدم سنگ زدم. پس از اتمام ورزش و اجازه مجدد از میاندار، از گود خارج شدم. اصول ورود و خروج به گود را از مرحوم عطایی و حاجماشاالله جهانی به خوبی یاد گرفته بودم که نهایت ادب ورزشکاری است. اساساً ورزش تاثیر زیادی بر اخلاق دینی من داشت و یکی از مهمترین عواملی که مانع مهمی در کشیدهنشدنم به مفاسد اخلاقی بود، به رغم جوان بودن، ورزش بود.] 0 3 حمیدرضا فیاضی 1402/7/3 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 55 دیدم بهرام هم حرفهای شبیه حرفهای علی یزدانپناه می زند؛ اما نه از فساد شاه، بلکه از ظلم شاه که؛ مردم را میگیرند، زندانی میکنند و میکُشند. شاه اجازه نمی دهد روضه امام حسین علیهالسلام خوانده شود. من که از کودکی با روضه امام حسین علیهالسلام رشد کرده بودم و از اول سال تا مهرجان، فصل کوچ ایل، در انتظار روضهخونیها بودم، با صدای بلند گفتم:(غلط میکنه!) با این کلمه، رنگ بهرام مثل گچ سفید شد. با دستپاچگی گفت:(میخوای بگیرنِمون؟) 0 3 محمدتقی ریاحی 1404/4/10 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 46 «اسمت چیه؟» گفتم :«قاسم.» - چندسالته؟ گفتم :«سیزده سال» - مگه درس نمیخونی؟ - ول کردم. - چرا؟ - پدرم قرض دارد اشک در چشمانم جمع شد. 0 0 محمدتقی ریاحی 1404/4/10 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 65 دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیادهرو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود. در پیادهرو یک پاسیان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفتهام کرد. بدون توجه به عواقب آن، تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت و گو با هم شدند. برقآسا به آنها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد! حالا دیگر از چیزی نمیترسیدم. 0 0 فاطمه زهرا (حسنا)صالحی نسب 1403/1/21 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خودنوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 46 الهی به عزتت و جلالت، خوارم مکن به جرم گنه شرمسارم مکن مرا شرمساری به روی تو هست مکن شرمسارم مرا پیش کس 0 14 حمیدرضا فیاضی 1402/7/5 از چیزی نمی ترسیدم: زندگی نامه خود نوشت قاسم سلیمانی 1335 تا 1357 قاسم سلیمانی 4.5 186 صفحۀ 65 عکس خمینی آینه روزانه من بود: روزی چند بار به عکس او مینگریستم. انگار زنده در کنارم بود و من جَنب او که مشغول خواندن قرآن است، نشسته بودم. او بخشی از وجودم شده بود. 0 13