بریده‌های کتاب کآشوب: بیست و سه روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم

بریدۀ کتاب

صفحۀ 129

کم کم میان این گل سرخ به تشریح بردن‌ها، اسم های رمز را کشف کردم. همان اسم هایی که بی هیچ حرف اضافه و پسوند و پیشوندی می‌توانند دست دل آدم‌ها را بگیرند و ببرند سر یک اتفاق تازه. این اسم‌ها مثل قراری نانوشته تا گفته می‌شوند پاره ای آتش می‌افتد به جگرها. کم‌کم لحظه های خاص و مکان‌های خاص را از بَر شدم. به «گودال قتلگاه» که می‌رسیدیم، می‌دانستم آه از نهادها بلند می‌شود. به خداحافظی خواهر از برادر که می‌رسیدیم، می‌دانستم این لحظه با دل آدم‌ها چه می‌کند. یک جاهایی منتظر می‌ماندم که «گلی گم کرده‌ام، می‌جویم او را» بخوانند. یا مثلا مطمئن بودم که این‌جا « بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا» را می‌طلبد. اگر روضه خوان همان را می‌خواند گل از گلم می‌شکفت و اگر نمی‌خواند، پکر می‌شدم. داد و فریاد را دوست نداشتم یا آن‌هایی را که از زیادی گریه از حال می‌رفتند یا تکه‌هایی از روضه را که با عقل جور در نمی‌آمد. عوضش آخرهای روضه که مداح چند لحظه سکوت می‌کرد و مردم نرم‌نرم با هم گریه می‌کردند باب میلم بود. این لحظات طراوت پس از باران را داشت.

9

ریحانه شهبازی

ریحانه شهبازی

3 ساعت پیش

بریدۀ کتاب

صفحۀ 29

توی مجلس تا بیایم ردّ روضه را بگیرم که مستند است یا نه، روضه‌خوان رسیده است به «وَ سَیَعلَمُ الذینَ ظَلَمُوا». تا بیایم چرتکه بیندازم که نوحه ضعیف است یا قوی، مداح دارد «بِالنَّبی و آلِه» می‌گوید. تا بیایم مضمون دعاها را بسنجم از نظر معرفتی، بغل‌دستی‌ام رفته تحت قبه و حاجتش را گرفته و برگشته. و هنوز به جمع‌بندی نرسیده‌ام که بشقاب قیمه را می‌دهند دستم. هزارها حسین، هزارها عاشورا، هزارها کربلا در ذهنم، صبح تا شب با هم در بحث و ستیزند. هر بار یکی غالب می‌شود. هر بار یکی حقانیتش را اثبات می‌کند و من حیرانم آن وسط که حسین من کجاست؟ عاشورای من کدام است؟ برای همین است که خیلی وقت‌ها غبطه می‌خورم به حال همین پیرمردروضه‌ای‌ها که نمی‌دانند مقتل معتبر و نامعتبر چیست و نمی‌دانند عاشوراپژوهی دیگر چه صیغه‌ای‌ست و نمی‌دانند آسیب‌شناسی با سین است یا صاد و از خط‌کشی‌های سیاسی و باندی مداحان و منبری‌ها و مجالس بی‌خبرند، اما همان پای سماور یا دم کفش‌کن تا «السلام علیک یا اباعبدالله» به گوش‌شان می‌رسد اشک‌شان به پهنای صورت جاری می‌شود...

1