بریدههای کتاب مرگی بسیار آرام Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 27 پدر و مادرها آخرین کسانی هستند که میپذیرند پسرشان دیوانه است و فرزندان هم آخرین کسانی هستند که قبول میکنند مادرشان سرطان دارد. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 32 تا آن شب، هرگاه غم و اندوهی مرا فرا میگرفت، علتش را میدانستم. حتی وقتی چیزی مرا از پا در میآورد، باز تنها خودم را در آن میدیدم. اما این نومیدی خارج از اختیارم بود، انگار یکی غیر از خودم در من میگریست. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 48 او علیه خود زندگی میکرد. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 49 به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 80 چگونه میتوانست مرا درک کند وقتی از آنچه درون خودش میگذشت رویگردان بود. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 80 هر اتفاق پیش بینی نشدهای وحشت زدهاش میکرد، چون به او یاد داده بودند خارج از چارچوبهایی از پیش تعیین شده، نه دست به کاری بزند و نه چیزی احساس کند. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 82 او مادرم بود و هر حرف ناخوشایندش بیش از آن آزارم میداد که آن را از زبان بیگانهای بشنوم. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 110 ابدیت خواه ملکوتی باشد خواه زمینی، نمیتواند تسلیبخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 112 وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست. آنچه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا. 0 0 مهران م 1403/10/6 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 16 با این همه،چیزی تسکینش میداد: او را به درمانگاهی آورده بودند که در مزایایش غلو میکرد."در بوسیکو میخواستند همان روز اول عملم کنند!اما به نظرم این جا بهترین درمانگاه پاریس است." و انگار لذت این تایید ها کامل نمیشد مگر با حمله ای تازه،چون بلافاصله به درمانگاه دیگری در آن نزدیکی اشاره کرد. 0 2 homagharibi 1404/2/13 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 112 وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زندهماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. 0 4 علی عقیلی نسب 1402/3/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 88 در این کشمکش میان درد و مرگ، مشتاقانه امیدوار بودیم مرگ پیروز میدان شود. 0 26 مهران م 1403/10/9 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 96 وای که چقدر تنها بود.نوازشش کردم و با او حرف زدم،ولی محال بود بتوانم عمق دردش را درک کنم. 0 2 homagharibi 1404/2/12 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 48 دائم کتاب میخواند و با وجود حافظهی خوبش همه را فراموش میکرد، چون اگر به شناختی دقیق و عقیدهای ثابت میرسید، دیگر نمیتوانست دمبهدم و بسته به موقعیت رنگ عوض کند و تغییر عقیده بدهد. 0 3 homagharibi 1404/2/12 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 39 او به خاطر ما و به خاطر پدرم از خودش گذشت، اما کیست که بگوید((من از خودم گذشتم)) و احساس تلخکامی نکند؟ 0 3 مهران م 1403/10/9 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست.آنچه بر سر انسان می آید هرگز نمیتواند طبیعی باشد،زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد.همه میمیرند اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است.حتی اگر آنرا بشناسد و به آن تن در دهد،باز خشونتی است ناروا. 0 1 homagharibi 1404/2/13 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 110 ابدیت، خواه ملکوتی باشد خواه زمینی، نمیتواند تسلابخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند. 0 4 علی عقیلی نسب 1402/3/12 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست. آنچه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا. 0 11 مهران م 1403/10/9 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 127 اندوه پیران و مرگ آنان بیشترشان فکر نمیکنند به آخر خط رسیده اند.حتی من نیز این جمله ی کلیشه ای را در مورد مادرم به کار برده ام.نمیفهمیدم چگونه میتوان در مرگ یکی از والدین ،پدربزرگی هفتاد و چند ساله،صادقانه گریست.وقتی زن پنجاه ساله ای را میدیدم که مرگ مادرش او را از پا در آورده، با خود میگفتم اون حتما به بیماری اختلال اعصاب دچار است.میگفتم همه میمیریم اما آدم هشتاد ساله دیگر آنقدر پیر شده که مرده به حساب می آید. اما، نه انسان بدین سبب نمیمیرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده،بلکه به علتی میمیرد. 0 1
بریدههای کتاب مرگی بسیار آرام Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 27 پدر و مادرها آخرین کسانی هستند که میپذیرند پسرشان دیوانه است و فرزندان هم آخرین کسانی هستند که قبول میکنند مادرشان سرطان دارد. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 32 تا آن شب، هرگاه غم و اندوهی مرا فرا میگرفت، علتش را میدانستم. حتی وقتی چیزی مرا از پا در میآورد، باز تنها خودم را در آن میدیدم. اما این نومیدی خارج از اختیارم بود، انگار یکی غیر از خودم در من میگریست. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 48 او علیه خود زندگی میکرد. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 49 به او یاد داده بودند به خودش سخت بگیرد. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 80 چگونه میتوانست مرا درک کند وقتی از آنچه درون خودش میگذشت رویگردان بود. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 80 هر اتفاق پیش بینی نشدهای وحشت زدهاش میکرد، چون به او یاد داده بودند خارج از چارچوبهایی از پیش تعیین شده، نه دست به کاری بزند و نه چیزی احساس کند. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 82 او مادرم بود و هر حرف ناخوشایندش بیش از آن آزارم میداد که آن را از زبان بیگانهای بشنوم. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 110 ابدیت خواه ملکوتی باشد خواه زمینی، نمیتواند تسلیبخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 112 وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زنده ماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. 0 0 Yamiko 1404/5/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست. آنچه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا. 0 0 مهران م 1403/10/6 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 16 با این همه،چیزی تسکینش میداد: او را به درمانگاهی آورده بودند که در مزایایش غلو میکرد."در بوسیکو میخواستند همان روز اول عملم کنند!اما به نظرم این جا بهترین درمانگاه پاریس است." و انگار لذت این تایید ها کامل نمیشد مگر با حمله ای تازه،چون بلافاصله به درمانگاه دیگری در آن نزدیکی اشاره کرد. 0 2 homagharibi 1404/2/13 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 112 وقتی عزیزی میمیرد، ما بهای زندهماندن را با هزار تاسف و حسرت میپردازیم. با مرگ آن عزیز است که یگانگی بیهمتایش بر ما مکشوف میشود. 0 4 علی عقیلی نسب 1402/3/11 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 88 در این کشمکش میان درد و مرگ، مشتاقانه امیدوار بودیم مرگ پیروز میدان شود. 0 26 مهران م 1403/10/9 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 96 وای که چقدر تنها بود.نوازشش کردم و با او حرف زدم،ولی محال بود بتوانم عمق دردش را درک کنم. 0 2 homagharibi 1404/2/12 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 48 دائم کتاب میخواند و با وجود حافظهی خوبش همه را فراموش میکرد، چون اگر به شناختی دقیق و عقیدهای ثابت میرسید، دیگر نمیتوانست دمبهدم و بسته به موقعیت رنگ عوض کند و تغییر عقیده بدهد. 0 3 homagharibi 1404/2/12 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 39 او به خاطر ما و به خاطر پدرم از خودش گذشت، اما کیست که بگوید((من از خودم گذشتم)) و احساس تلخکامی نکند؟ 0 3 مهران م 1403/10/9 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست.آنچه بر سر انسان می آید هرگز نمیتواند طبیعی باشد،زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد.همه میمیرند اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است.حتی اگر آنرا بشناسد و به آن تن در دهد،باز خشونتی است ناروا. 0 1 homagharibi 1404/2/13 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 110 ابدیت، خواه ملکوتی باشد خواه زمینی، نمیتواند تسلابخش انسانی باشد که زندگی را دوست دارد اما مرگ را پیش روی خود میبیند. 0 4 علی عقیلی نسب 1402/3/12 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 128 هیچ مرگی طبیعی نیست. آنچه بر سر انسان میآید هرگز نمیتواند طبیعی باشد، زیرا حضور انسان جهان را به پرسش میکشد. همه میمیرند، اما مرگ هر آدمی برای او یک سانحه است. حتی اگر آن را بشناسد و به آن تن در دهد، باز خشونتی است ناروا. 0 11 مهران م 1403/10/9 مرگی بسیار آرام سیمون دو بووار 3.9 18 صفحۀ 127 اندوه پیران و مرگ آنان بیشترشان فکر نمیکنند به آخر خط رسیده اند.حتی من نیز این جمله ی کلیشه ای را در مورد مادرم به کار برده ام.نمیفهمیدم چگونه میتوان در مرگ یکی از والدین ،پدربزرگی هفتاد و چند ساله،صادقانه گریست.وقتی زن پنجاه ساله ای را میدیدم که مرگ مادرش او را از پا در آورده، با خود میگفتم اون حتما به بیماری اختلال اعصاب دچار است.میگفتم همه میمیریم اما آدم هشتاد ساله دیگر آنقدر پیر شده که مرده به حساب می آید. اما، نه انسان بدین سبب نمیمیرد که به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده،بلکه به علتی میمیرد. 0 1