بریدههای کتاب خردم کن زینب 1403/5/4 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 70 اگر از تو نترسند ، شکارت میکنند مردم چیزهایی که میترسند شکار میکنند . (آرون وارنر ) 0 7 فاطمه ایرجی 1403/11/24 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 25 به قدری روح بخش وصمیمی است که مانند ضربه ی ناگهانی صاعقه وجودم را در بر می نوردد 0 1 emma 1402/10/14 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 218 وسط اقیانوس تصوراتم سرگردان رها شده ام و شنا هم بلد نیستم <<جولیت>> 0 15 Mae"y 1402/10/22 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 72 به این باور رسیده ام که خطرناک ترین آدم دنیا کسی است که حس پشیمانی ندارد. کسی که هرگز عذر خواهی نمیکند و در نتیجه در صدد طلب بخشش بر نمی آید. چون در نهایت احساساتمان است که تضعیفمان میکند،نه اعمالمان... 0 6 قاصدکی که میزد توی هوا پرسه:) 1402/9/13 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 145 وارنر اسمم را فریاد میزند و من به رغم تمام تلاشم سرم را بلند میکنم و نگاه میکنم. چشم هایش دو گلوله سبز رنگ اند که قاب شیشه ای را سوراخ کرده اند. در وجودم رسوخ می کنند. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم نمیرم. نفس عمیقی می کشم و آهسته از طناب پایین می روم. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم وارنر نفهمیده باشد کمی قبل چه اتفاقی افتاد. امیدوارم نفهمیده باشد کمی قبل دستش به پایم خورد. و هیچ اتفاقی نیوفتاد. 0 8 هندونه بنفش 1402/10/3 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 20 "پس چرا اسمت را به من نمیگی؟" به جلو خم میشود و من یخ میزنم. یخم آب میشود. ذوب میشوم. زمزمه میکنم:" جولیت. اسمم جولیته." 0 10 Nova 1403/2/2 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 228 "دارم از کوهی بالا می روم و پاهایم مدام لیز میخورند. باید دستآویزی پیدا کنم." 0 19 قاصدکی که میزد توی هوا پرسه:) 1402/9/10 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 21 ماه مصاحب باوفایی است. هرگز ترکمان نمی کند. همیشه آنجاست، مراقب، استوار، ما را در لحظات تاریک و روشنمان می شناسد، و درست مثل ما مدام در تغییر است. هرروز نسخه ای متفاوت از خودش است. گاهی ضعیف و رنگ پریده است، گاهی نیرومند و پر نور. ماه درک می کند انسان بودن یعنی چه. 0 29 Nova 1403/1/31 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 214 "لمس دست های تو تنها چیزیه که نمیزاره عقلم رو از دست بدم." 0 10 Nova 1403/1/31 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 199 "«تو یه مریضی...تو یک هیولای عوضی مریضی..» «این جواب درستی نیست...» «این تنها جوابیه که ازم میشنوی.» به نظر میرسد واقعا نا امید شده است «اما من دوست دارم.» «ازت متنفرم»" :) 0 9 تامیلا 1403/3/26 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 83 "زندگی سرد و غم انگیزه. گاهی باید یاد بگیری چطور اول شلیک کنی..." 0 2 •fatemeh• 1402/10/20 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 21 0 1 هایون- 1402/11/1 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 71 «مردم چیز هایی رو که میترسند شکار میکنن» 0 1 محبوبه احمدی 1402/10/6 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 92 امید مرا در آغوش میکشد،میان بازوانش نگه میدارد،اشکهایم را پاک میکند و میگوید امروز و فردا و دوروز بعد خوب خواهد بود و من چنان وهم زده ام که به خودم جرأت میدهم باور کنم. 0 14 گمشده ای در کتاب 1403/6/31 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 110 تو مدت ها سعی کردی کسی باشی که نیستی و فرقی نمی کرد هرکاری میکردی اون حرومزاده ها هیچ وقت راضی نبودند. اون ها هیچ وقت قانع نمیشدند. اون ها هیچ وقت عین خیالشون نبود،بود؟ 2 18 مامانِ لیام:) 1403/3/31 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 91 نجوا میکند:《 زندگی سرد و غم انگیزه. گاهی باید یاد بگیری چطور اول شلیک کنی.》 3 23 Mobina 1403/5/13 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 28 خورشید متکبر و خودبین است ، همیشه وقتی از ما خسته می شود دنیا را رها می کند و می رود. ماه صاحب با وفایی است . هرگز ترکمان نمی کند. همیشه انجاست، مراقب، استوار، مارا در لحظات تاریک و روشنمان می شناسد، و درست مثل ما مدام در حال تغییر است. .. 0 5 Mohadeseh 1404/1/4 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 28 خورشید متکبر و خودبین است،همیشه وقتی از ما خسته می شود دنیا را رها می کند و می رود.ماه صاحب با وفایی است.هرگز ترکمان نمی کند.همیشه آنجاست،مراقب،استوار،ما را در لحظات تاریک و روشنمان می شناسد،و درست مثل ما مدام در حال تغییر است... 0 1 سرباز امام 1403/3/1 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 61 《من زندگی ام را لابه لای صفحات کتاب ها سپری کرده ام . در نبود ارتباطات انسانی با شخصیت های کاغذی پیوندی نزدیک داشتم .در خلال داستان های بافته در تاروپود تاریخ عشق و شکست را زندگی کردم ؛با آن ها نوجوانی را تجربه کردم .دنیای من شبکه ی درهم تنیده ای از کلمات است ،عضو را به عضو،استخوان را به زردپی ، و افکار و تصاویر را به هم متصل کرده است . وجود من متشکل از حروف است ،شخصیتی که با جملات خلق شده ،ساخته و پرداخته ی تخیلات داستانی است.》 0 13 Mohadeseh 1404/1/4 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 75 _لااقل من راستگوام. +تو خودت همین الان قبول کردی که دروغ گویی! ابروهایش را بالا می اندازد. _لااقل راستش رو می گم که دروغگو ام. 0 2
بریدههای کتاب خردم کن زینب 1403/5/4 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 70 اگر از تو نترسند ، شکارت میکنند مردم چیزهایی که میترسند شکار میکنند . (آرون وارنر ) 0 7 فاطمه ایرجی 1403/11/24 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 25 به قدری روح بخش وصمیمی است که مانند ضربه ی ناگهانی صاعقه وجودم را در بر می نوردد 0 1 emma 1402/10/14 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 218 وسط اقیانوس تصوراتم سرگردان رها شده ام و شنا هم بلد نیستم <<جولیت>> 0 15 Mae"y 1402/10/22 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 72 به این باور رسیده ام که خطرناک ترین آدم دنیا کسی است که حس پشیمانی ندارد. کسی که هرگز عذر خواهی نمیکند و در نتیجه در صدد طلب بخشش بر نمی آید. چون در نهایت احساساتمان است که تضعیفمان میکند،نه اعمالمان... 0 6 قاصدکی که میزد توی هوا پرسه:) 1402/9/13 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 145 وارنر اسمم را فریاد میزند و من به رغم تمام تلاشم سرم را بلند میکنم و نگاه میکنم. چشم هایش دو گلوله سبز رنگ اند که قاب شیشه ای را سوراخ کرده اند. در وجودم رسوخ می کنند. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم نمیرم. نفس عمیقی می کشم و آهسته از طناب پایین می روم. نفس عمیقی می کشم و امیدوارم وارنر نفهمیده باشد کمی قبل چه اتفاقی افتاد. امیدوارم نفهمیده باشد کمی قبل دستش به پایم خورد. و هیچ اتفاقی نیوفتاد. 0 8 هندونه بنفش 1402/10/3 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 20 "پس چرا اسمت را به من نمیگی؟" به جلو خم میشود و من یخ میزنم. یخم آب میشود. ذوب میشوم. زمزمه میکنم:" جولیت. اسمم جولیته." 0 10 Nova 1403/2/2 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 228 "دارم از کوهی بالا می روم و پاهایم مدام لیز میخورند. باید دستآویزی پیدا کنم." 0 19 قاصدکی که میزد توی هوا پرسه:) 1402/9/10 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 21 ماه مصاحب باوفایی است. هرگز ترکمان نمی کند. همیشه آنجاست، مراقب، استوار، ما را در لحظات تاریک و روشنمان می شناسد، و درست مثل ما مدام در تغییر است. هرروز نسخه ای متفاوت از خودش است. گاهی ضعیف و رنگ پریده است، گاهی نیرومند و پر نور. ماه درک می کند انسان بودن یعنی چه. 0 29 Nova 1403/1/31 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 214 "لمس دست های تو تنها چیزیه که نمیزاره عقلم رو از دست بدم." 0 10 Nova 1403/1/31 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 199 "«تو یه مریضی...تو یک هیولای عوضی مریضی..» «این جواب درستی نیست...» «این تنها جوابیه که ازم میشنوی.» به نظر میرسد واقعا نا امید شده است «اما من دوست دارم.» «ازت متنفرم»" :) 0 9 تامیلا 1403/3/26 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 83 "زندگی سرد و غم انگیزه. گاهی باید یاد بگیری چطور اول شلیک کنی..." 0 2 •fatemeh• 1402/10/20 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 21 0 1 هایون- 1402/11/1 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 71 «مردم چیز هایی رو که میترسند شکار میکنن» 0 1 محبوبه احمدی 1402/10/6 خردم کن جلد 1 طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 92 امید مرا در آغوش میکشد،میان بازوانش نگه میدارد،اشکهایم را پاک میکند و میگوید امروز و فردا و دوروز بعد خوب خواهد بود و من چنان وهم زده ام که به خودم جرأت میدهم باور کنم. 0 14 گمشده ای در کتاب 1403/6/31 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 110 تو مدت ها سعی کردی کسی باشی که نیستی و فرقی نمی کرد هرکاری میکردی اون حرومزاده ها هیچ وقت راضی نبودند. اون ها هیچ وقت قانع نمیشدند. اون ها هیچ وقت عین خیالشون نبود،بود؟ 2 18 مامانِ لیام:) 1403/3/31 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 91 نجوا میکند:《 زندگی سرد و غم انگیزه. گاهی باید یاد بگیری چطور اول شلیک کنی.》 3 23 Mobina 1403/5/13 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 28 خورشید متکبر و خودبین است ، همیشه وقتی از ما خسته می شود دنیا را رها می کند و می رود. ماه صاحب با وفایی است . هرگز ترکمان نمی کند. همیشه انجاست، مراقب، استوار، مارا در لحظات تاریک و روشنمان می شناسد، و درست مثل ما مدام در حال تغییر است. .. 0 5 Mohadeseh 1404/1/4 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 28 خورشید متکبر و خودبین است،همیشه وقتی از ما خسته می شود دنیا را رها می کند و می رود.ماه صاحب با وفایی است.هرگز ترکمان نمی کند.همیشه آنجاست،مراقب،استوار،ما را در لحظات تاریک و روشنمان می شناسد،و درست مثل ما مدام در حال تغییر است... 0 1 سرباز امام 1403/3/1 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 61 《من زندگی ام را لابه لای صفحات کتاب ها سپری کرده ام . در نبود ارتباطات انسانی با شخصیت های کاغذی پیوندی نزدیک داشتم .در خلال داستان های بافته در تاروپود تاریخ عشق و شکست را زندگی کردم ؛با آن ها نوجوانی را تجربه کردم .دنیای من شبکه ی درهم تنیده ای از کلمات است ،عضو را به عضو،استخوان را به زردپی ، و افکار و تصاویر را به هم متصل کرده است . وجود من متشکل از حروف است ،شخصیتی که با جملات خلق شده ،ساخته و پرداخته ی تخیلات داستانی است.》 0 13 Mohadeseh 1404/1/4 خردم کن طاهره مافی 4.1 127 صفحۀ 75 _لااقل من راستگوام. +تو خودت همین الان قبول کردی که دروغ گویی! ابروهایش را بالا می اندازد. _لااقل راستش رو می گم که دروغگو ام. 0 2