بریدههای کتاب داستان مرد ناشناس بشری 1403/7/13 داستان مرد ناشناس آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 79 راستش معتقدم که احساسات خوب درونی به معنای خوشبختی در این دنیا نیست. برای اینکه احساس آزادی و خوشحالی کنی، هرگز نباید از این واقعیت فرار کنی که زندگی بی رحم، خشن و ظالم است و دقیقا باید بر اساس ارزش ها و معیارهای دنیوی عکس العمل نشان دهی و رفتار کنی. 0 0 •-sara.m-• 1403/12/7 داستان مرد ناشناس آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 116 ┃📓 #تیکه_کتاب بیا زندگی کنیم! خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند، ما هم دو بار به دنیا نمیآییم. هر چه زودتر به آنچه از زندگیات باقی مانده بچسب... 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 40 هر چهقدر این خانه را با چیزهای زیادی و به دردنخور پر کنی, هوای کمتری برای نفس کشیدن باقی میماند. 0 1 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 34 اما آدم باید مغزش را هم به کار بیندازد. باید منطقی بود. هر داستان عشقیای که ما این روزها شنیدیم یا در داستانها و نمایشنامه ها به چشممانخورد، همگی متحدانه تایید میکنند که هیچ رابطه عاشقانه ای بیش از دو سال یا در نهایت سه سال، دوام نمیآورد. او باید این را بداند، و بنابراین تمام این کارها، خریدن قابلمه و قوری، و توقع یک عشق ابدی، هیچ نیست مگر فریب خودش و من. در این که او شیرین و جذاب است شکی نیست، اما او همه برنامه های زندگی من را به هم ریخت. هر چیزی را که تاکنون چرند و مزخرف میدانستم او به زندگیام وارد کرد، او با من در مورد مسائلی مثل وجود خدا و بت پرستی حرف میزند، بله او شیرین و جذاب است اما بنا به دلایلی وقتی از سرکار به خانه برمیگردم، احساس خوبی ندارم؛ گویی انتظار چیزی ناخوشایند را در خانه دارم، حال من درست مثل اجاق سازهایی است که همه اجاقها را خراب کرده اند و آجرهایشان را بر روی هم انبار کردهاند. خلاصه، من الان در ازای عشق پولی نمیپردازم، بلکه در ازای آن آرامش خاطرم را میدهم. و این اصلا خوب نیست. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 19 تمسخرهای اورلف و دوستانش هیچ حد و مرزی نداشت و هیچ کس و هیچ چیز از آنها مصون نبود. آن ها اگر درباره دین یا فلسفه یا امور مردم حرف میزدند، حرف زدنشان سرشار از تمسخر و طنز بود. در پترزبورگ یک روش تربیتی عجیب و غریب وجود دارد که باعث میشود مردم هر پدیده ای که در این دنیا وجود دارد را به تمسخر بگیرند. آنها حتی از کنار فقر و یا خودکشی هم بدون انداختن یک تکه ی بی مزه نمی گذرند. اما اورلف و دوستانش تنها به جوک گفتن یا مسخره کردن اکتفا نمی کردند. آنها میگفتند خدایی وجود ندارد و به هنگام مرگ، انسان کاملا ناپدید میشود؛ انسانهای جاودان تنها در آکادمی فرانسه یافت میشوند. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 76 مثل یک فراری هستی که از میدان جنگ میگریزد؛ اما برای این که خجالت و شرمش را پنهان کند، شجاعت و جنگ را به تمسخر میگیرد. 1 40 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 102 من در طول زندگی ام خیلی چیزها را تجربه کردم، آن قدر زیاد که خاطراتم همین الان هم در سرم رژه می روند؛ و من الان با همه عقلم، با همه روح درد کشیده ام، با تمام وجودم فهمیدم که هدف انسان یا یک چیز است و یا هیچ: عشق فداکارانه به یک نفر. این چیزی است که ما باید به سمتش برویم و هدفی است که برایش آفریده شده ایم. این عقیده ای است که من به آن ایمان دارم! 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 47 هر وقت که می خواهم به کسی ابراز عشق کنم، از گفتن حرف دلم ناتوان میشوم. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 89 وقتی که میدانی کسانی را داری که برای بهبودیات، درست مثل به انتظار عید نشستن، لحظهشماری میکنند حتی بیمار شدن هم دلپذیر است. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 15 همه مسائل انتزاعی، که در قلمرو احساس و درک قرار میگیرند، از نظر او غیر قابل درک و کسالت آور بودند درست مثل این که برای آدمی که گوش ندارد موسیقی بنوازی. او فقط از دید تجارت و کسب و کار به مردم مینگریست و آنها را به دو دسته توانا و ناتوان تقسیم میکرد. هیچ تقسیم بندی دیگری از نظر او وجود نداشت. صداقت و نجابت از نظر او تنها نشانه هایی از توانا بودن فرد بودند. از نظر او میگساری، ورق بازی، و غرق در فساد شدن تا زمانی که به کار و تجارت فرد آسیبی نمیزد مجاز بود. اعتقاد داشت که ایمان به خدا چندان عاقلانه نیست اما از دین به عنوان یک اصل بازدارنده مهم برای مردم باید پاسداری کرد، چرا که اگر دین نباشد، مردم کار نخواهند کرد. تنبیه تنها برای القای ترس است و هیچ دلیلی برای زندگی در روستا وجود ندارد چرا که زندگی در شهر کاملاً خوب و دوست داشتنی است و چیزهایی از این قبیل. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 89 چه شادی عظیمی به انسان میدهد؛ این فکر که در کنار زندگی خودت، زندگی کسی دیگر هم در جریان باشد.❤️ 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 110 شانس زندگی کردن فقط یک بار به انسان داده میشود، و او دوست دارد که شادمانه، هدفمند و زیبا زندگی کند، هر انسانی دوست دارد که یک نقش برجسته، مستقل و باشکوه در زندگی ایفا کند، انسان میتواند تاریخ را طوری رقم بزند، که هیچ یک از آیندگان حق نداشته باشند به او بگویند: او موجود بی ارزشی بود. یا حتی بدتر از آن.... من به هدفمند بودن در زندگی و نیز ضرورت هر چیزی که در اطرافمان اتفاق میافتد ایمان دارم، اما من به این ضرورتها چه کار دارم؟ من چرا باید خودم را به تباهی بکشانم و دست از زندگی بکشم؟ 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 28 خانه یک مرد پاک و نجیب باید درست مثل یک کشتی جنگی خالی از هرگونه چیز اضافی باشد نه زنی، نه بچهای، نه کهنه ای و نه ظرف و ظروف آشپزخانه ای... 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 30 هر آنچه شما به تمسخر گرفتید، هم اکنون شما را به تمسخر گرفتند. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 54 سال نو مبارک، همراه با بهترین آرزوها. زودتر با من تماس بگیر، دلم خیلی برایت تنگ شده. با رفتنت روح زندگی هم از اینجا رفت. حیف که نمیتوانم هزاران بوسه برای تو بفرستم. شاد باشای شادی من. 0 1 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 12 یک بار سر شام - ما هر شب برای شام سوپ و کباب از رستوران سفارش می دادیم من که حالی خوش داشتم از او پرسیدم پولیا تو به خدا اعتقاد داری؟" "فکر کن که نداشته باشم " من گفتم:" خوب پس معتقدی. آیا اعتقاد داری که محاکمه ای وجود خواهد داشت و همه ما برای اعمالمان پاسخگو خواهیم بود؟ " او پاسخم را نداد فقط شکلکی مسخره از خودش در آورد و این بار وقتی که به چشمان سرد و از خودراضیاش نگاه میکردم. فهمیدم که برای این موجود سالم و کامل، نه خدا، نه وجدان، نه قانون، هیچ چیز معنی ندارد و اگر میخواستم کسی را بکشم، چیزی بدزدم، یا جایی را به آتش بکشم، شریکی بهتر از او پیدا نمیکردم؛ البته در صورتی که برای این کار به او پول میدادم. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 92 معنی زندگی فقط در یک چیز خلاصه میشود: مبارزه! این که پایت را بر سر ابلیس بدطینت بگذاری و آن را بشکنی. معنی زندگی اینست، تنها همین و هیچ معنی دیگری ندارد. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 109 ما ابتدا موجوداتی ضعیف هستیم، سپس جوانه زده و تنومند میشویم و در پایان هم سقوط خواهیم کرد. سرنوشت ما در نهایت به پزشکها و عزادارها ختم میشود. تنها چیزی که ما بلدیم، صحبت درباره خستگی و از پاافتادگی است، اما هیچ کس نمیتواند نه من و نه تو را از این بابت سرزنش کند؛ ما برای این که سرنوشت یک نسل را به خواست خودمان تغییر دهیم، بسیار کوچکیم. اینجاست که باید بدانیم حتما این حقیقت دلایلی مهم و اساسی دارد. که شاید از نقطه نظر بیولوژیکی بتوان گفت این امر یک دلیل وجودی محکم دارد. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 98 بگذار با این لحن سبکسرانه و توهینآمیز با من صحبت کند، بگذار هر کاری بکند، فقط مرا رها نکند او گنجینه من است. الان میترسم که تنها بمانم. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/24 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 7 تو به من بگو چه می خوانی تا من به تو بگویم چگونه انسانی هستی. 1 28
بریدههای کتاب داستان مرد ناشناس بشری 1403/7/13 داستان مرد ناشناس آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 79 راستش معتقدم که احساسات خوب درونی به معنای خوشبختی در این دنیا نیست. برای اینکه احساس آزادی و خوشحالی کنی، هرگز نباید از این واقعیت فرار کنی که زندگی بی رحم، خشن و ظالم است و دقیقا باید بر اساس ارزش ها و معیارهای دنیوی عکس العمل نشان دهی و رفتار کنی. 0 0 •-sara.m-• 1403/12/7 داستان مرد ناشناس آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 116 ┃📓 #تیکه_کتاب بیا زندگی کنیم! خورشید روزی دو بار طلوع نمیکند، ما هم دو بار به دنیا نمیآییم. هر چه زودتر به آنچه از زندگیات باقی مانده بچسب... 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 40 هر چهقدر این خانه را با چیزهای زیادی و به دردنخور پر کنی, هوای کمتری برای نفس کشیدن باقی میماند. 0 1 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 34 اما آدم باید مغزش را هم به کار بیندازد. باید منطقی بود. هر داستان عشقیای که ما این روزها شنیدیم یا در داستانها و نمایشنامه ها به چشممانخورد، همگی متحدانه تایید میکنند که هیچ رابطه عاشقانه ای بیش از دو سال یا در نهایت سه سال، دوام نمیآورد. او باید این را بداند، و بنابراین تمام این کارها، خریدن قابلمه و قوری، و توقع یک عشق ابدی، هیچ نیست مگر فریب خودش و من. در این که او شیرین و جذاب است شکی نیست، اما او همه برنامه های زندگی من را به هم ریخت. هر چیزی را که تاکنون چرند و مزخرف میدانستم او به زندگیام وارد کرد، او با من در مورد مسائلی مثل وجود خدا و بت پرستی حرف میزند، بله او شیرین و جذاب است اما بنا به دلایلی وقتی از سرکار به خانه برمیگردم، احساس خوبی ندارم؛ گویی انتظار چیزی ناخوشایند را در خانه دارم، حال من درست مثل اجاق سازهایی است که همه اجاقها را خراب کرده اند و آجرهایشان را بر روی هم انبار کردهاند. خلاصه، من الان در ازای عشق پولی نمیپردازم، بلکه در ازای آن آرامش خاطرم را میدهم. و این اصلا خوب نیست. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 19 تمسخرهای اورلف و دوستانش هیچ حد و مرزی نداشت و هیچ کس و هیچ چیز از آنها مصون نبود. آن ها اگر درباره دین یا فلسفه یا امور مردم حرف میزدند، حرف زدنشان سرشار از تمسخر و طنز بود. در پترزبورگ یک روش تربیتی عجیب و غریب وجود دارد که باعث میشود مردم هر پدیده ای که در این دنیا وجود دارد را به تمسخر بگیرند. آنها حتی از کنار فقر و یا خودکشی هم بدون انداختن یک تکه ی بی مزه نمی گذرند. اما اورلف و دوستانش تنها به جوک گفتن یا مسخره کردن اکتفا نمی کردند. آنها میگفتند خدایی وجود ندارد و به هنگام مرگ، انسان کاملا ناپدید میشود؛ انسانهای جاودان تنها در آکادمی فرانسه یافت میشوند. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 76 مثل یک فراری هستی که از میدان جنگ میگریزد؛ اما برای این که خجالت و شرمش را پنهان کند، شجاعت و جنگ را به تمسخر میگیرد. 1 40 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 102 من در طول زندگی ام خیلی چیزها را تجربه کردم، آن قدر زیاد که خاطراتم همین الان هم در سرم رژه می روند؛ و من الان با همه عقلم، با همه روح درد کشیده ام، با تمام وجودم فهمیدم که هدف انسان یا یک چیز است و یا هیچ: عشق فداکارانه به یک نفر. این چیزی است که ما باید به سمتش برویم و هدفی است که برایش آفریده شده ایم. این عقیده ای است که من به آن ایمان دارم! 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 47 هر وقت که می خواهم به کسی ابراز عشق کنم، از گفتن حرف دلم ناتوان میشوم. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 89 وقتی که میدانی کسانی را داری که برای بهبودیات، درست مثل به انتظار عید نشستن، لحظهشماری میکنند حتی بیمار شدن هم دلپذیر است. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 15 همه مسائل انتزاعی، که در قلمرو احساس و درک قرار میگیرند، از نظر او غیر قابل درک و کسالت آور بودند درست مثل این که برای آدمی که گوش ندارد موسیقی بنوازی. او فقط از دید تجارت و کسب و کار به مردم مینگریست و آنها را به دو دسته توانا و ناتوان تقسیم میکرد. هیچ تقسیم بندی دیگری از نظر او وجود نداشت. صداقت و نجابت از نظر او تنها نشانه هایی از توانا بودن فرد بودند. از نظر او میگساری، ورق بازی، و غرق در فساد شدن تا زمانی که به کار و تجارت فرد آسیبی نمیزد مجاز بود. اعتقاد داشت که ایمان به خدا چندان عاقلانه نیست اما از دین به عنوان یک اصل بازدارنده مهم برای مردم باید پاسداری کرد، چرا که اگر دین نباشد، مردم کار نخواهند کرد. تنبیه تنها برای القای ترس است و هیچ دلیلی برای زندگی در روستا وجود ندارد چرا که زندگی در شهر کاملاً خوب و دوست داشتنی است و چیزهایی از این قبیل. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 89 چه شادی عظیمی به انسان میدهد؛ این فکر که در کنار زندگی خودت، زندگی کسی دیگر هم در جریان باشد.❤️ 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 110 شانس زندگی کردن فقط یک بار به انسان داده میشود، و او دوست دارد که شادمانه، هدفمند و زیبا زندگی کند، هر انسانی دوست دارد که یک نقش برجسته، مستقل و باشکوه در زندگی ایفا کند، انسان میتواند تاریخ را طوری رقم بزند، که هیچ یک از آیندگان حق نداشته باشند به او بگویند: او موجود بی ارزشی بود. یا حتی بدتر از آن.... من به هدفمند بودن در زندگی و نیز ضرورت هر چیزی که در اطرافمان اتفاق میافتد ایمان دارم، اما من به این ضرورتها چه کار دارم؟ من چرا باید خودم را به تباهی بکشانم و دست از زندگی بکشم؟ 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 28 خانه یک مرد پاک و نجیب باید درست مثل یک کشتی جنگی خالی از هرگونه چیز اضافی باشد نه زنی، نه بچهای، نه کهنه ای و نه ظرف و ظروف آشپزخانه ای... 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 30 هر آنچه شما به تمسخر گرفتید، هم اکنون شما را به تمسخر گرفتند. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 54 سال نو مبارک، همراه با بهترین آرزوها. زودتر با من تماس بگیر، دلم خیلی برایت تنگ شده. با رفتنت روح زندگی هم از اینجا رفت. حیف که نمیتوانم هزاران بوسه برای تو بفرستم. شاد باشای شادی من. 0 1 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 12 یک بار سر شام - ما هر شب برای شام سوپ و کباب از رستوران سفارش می دادیم من که حالی خوش داشتم از او پرسیدم پولیا تو به خدا اعتقاد داری؟" "فکر کن که نداشته باشم " من گفتم:" خوب پس معتقدی. آیا اعتقاد داری که محاکمه ای وجود خواهد داشت و همه ما برای اعمالمان پاسخگو خواهیم بود؟ " او پاسخم را نداد فقط شکلکی مسخره از خودش در آورد و این بار وقتی که به چشمان سرد و از خودراضیاش نگاه میکردم. فهمیدم که برای این موجود سالم و کامل، نه خدا، نه وجدان، نه قانون، هیچ چیز معنی ندارد و اگر میخواستم کسی را بکشم، چیزی بدزدم، یا جایی را به آتش بکشم، شریکی بهتر از او پیدا نمیکردم؛ البته در صورتی که برای این کار به او پول میدادم. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 92 معنی زندگی فقط در یک چیز خلاصه میشود: مبارزه! این که پایت را بر سر ابلیس بدطینت بگذاری و آن را بشکنی. معنی زندگی اینست، تنها همین و هیچ معنی دیگری ندارد. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 109 ما ابتدا موجوداتی ضعیف هستیم، سپس جوانه زده و تنومند میشویم و در پایان هم سقوط خواهیم کرد. سرنوشت ما در نهایت به پزشکها و عزادارها ختم میشود. تنها چیزی که ما بلدیم، صحبت درباره خستگی و از پاافتادگی است، اما هیچ کس نمیتواند نه من و نه تو را از این بابت سرزنش کند؛ ما برای این که سرنوشت یک نسل را به خواست خودمان تغییر دهیم، بسیار کوچکیم. اینجاست که باید بدانیم حتما این حقیقت دلایلی مهم و اساسی دارد. که شاید از نقطه نظر بیولوژیکی بتوان گفت این امر یک دلیل وجودی محکم دارد. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/27 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 98 بگذار با این لحن سبکسرانه و توهینآمیز با من صحبت کند، بگذار هر کاری بکند، فقط مرا رها نکند او گنجینه من است. الان میترسم که تنها بمانم. 0 0 حمیدرضا فیاضی 1403/9/24 یک مرد ناشناخته آنتون چخوف 3.1 4 صفحۀ 7 تو به من بگو چه می خوانی تا من به تو بگویم چگونه انسانی هستی. 1 28