بریده‌ای از کتاب یک مرد ناشناخته اثر آنتون چخوف

بریدۀ کتاب

صفحۀ 110

شانس زندگی کردن فقط یک بار به انسان داده می‌شود، و او دوست دارد که شادمانه، هدفمند و زیبا زندگی کند، هر انسانی دوست دارد که یک نقش برجسته، مستقل و باشکوه در زندگی ایفا کند، انسان میتواند تاریخ را طوری رقم بزند، که هیچ یک از آیندگان حق نداشته باشند به او بگویند: او موجود بی ارزشی بود. یا حتی بدتر از آن.... من به هدفمند بودن در زندگی و نیز ضرورت هر چیزی که در اطرافمان اتفاق می‌افتد ایمان دارم، اما من به این ضرورت‌ها چه کار دارم؟ من چرا باید خودم را به تباهی بکشانم و دست از زندگی بکشم؟

شانس زندگی کردن فقط یک بار به انسان داده می‌شود، و او دوست دارد که شادمانه، هدفمند و زیبا زندگی کند، هر انسانی دوست دارد که یک نقش برجسته، مستقل و باشکوه در زندگی ایفا کند، انسان میتواند تاریخ را طوری رقم بزند، که هیچ یک از آیندگان حق نداشته باشند به او بگویند: او موجود بی ارزشی بود. یا حتی بدتر از آن.... من به هدفمند بودن در زندگی و نیز ضرورت هر چیزی که در اطرافمان اتفاق می‌افتد ایمان دارم، اما من به این ضرورت‌ها چه کار دارم؟ من چرا باید خودم را به تباهی بکشانم و دست از زندگی بکشم؟

2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.