بریدههای کتاب سیاه دل joiboy 1403/4/3 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 21 خوب است ادم در یک جای غریب ، کتاب های خودش را داشته باشد. 0 22 joiboy 1403/4/7 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 404 دنیا جای بسیار وحشتناکی بود، خشن و بی رحم.دنیا جای خوبی برای زندگی کردن نبود. فقط در کتاب ها میشد رحم، دلسوزی، همدردی،خوشبختی و عشق را پیدا کرد. 0 5 دریا 1403/4/13 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 4 آن شب باران آمد؛ بارانی بسیار زیبا که نم نم با نجوا میبارید. حتی پس از گذشت سالیان سال، فقط کافی بود مگی چشمانش را ببندد تا از نو صدای باران را بشنود، درست مثل انگشتر ظریف و کوچکی که آرام آرام روی شیشهی پنجره ضربه میزد. در آن تاریکی، سگی که معلوم نبود کجاست پارس میکرد و مگی با اینکه بارها و بارها در جایش غلت میزد، خوابش نمیبرد. 0 3 ama 1403/2/24 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 179 همه ما وقتی به نفعمان باشد، دروغ می گوییم. 0 7 ElariA 1402/9/11 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 8 بعضی از کتابها را باید فهمید. بعضی را نابود کرد. اما در این میان فقط شماری را باید با تمام وجود در کام خود فرو برد و عمیقاً درک کرد. 0 12 joiboy 1403/4/6 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 357 یک قصه گو هیچ وقت تمام جزییات چیزهایی را که درباره شخصیت هایش میداند، روی کاغذ نمی آورد. لازم نیست خوانندگان از همه چیز باخبر شوند. بهتر است بعضی از این جزییات بین نویسنده و شخصیتی که خلق میکند، مثل یک راز بماند. 0 15 ama 1403/2/24 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 178 من از قول دادن خوشم می آید؛ به خصوص قولی که به آن عمل نکنم . 0 8 joiboy 1403/4/5 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 303 - شما دلتان برایش تنگ شده. منظورم مادر است؟ - بعضی وقتها. صبحها ، وسط روز ، عصر ها ، شبها. تقریبا همیشه. 2 17 𝓦𝓐𝓝𝓝𝓘𝓝𝓖 1403/4/7 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 101 هزاران دشمن بیرون از خانه بهتر از یک دشمن درون خانه است 0 19 𝓦𝓐𝓝𝓝𝓘𝓝𝓖 1403/12/22 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 442 1 6 سیدحسین موسوی 1403/4/11 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 500 2 24 سیدحسین موسوی 1403/4/7 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 220 0 11 ستایش 1402/4/2 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 95 کتاب بیماری سخت و تلخی است که روح را در خود غرق میکند. چهقدر ننگ آور است که انسان به انبوه بیجان کاغذ، کلمههای چاپی و احساسات مردان مرده وابسته باشد. آیا بهتر، باارزشتر و شجاعانهتر نیست که زباله را در همان جایی که هست رها کنیم و مثل سوپرمنی آزاد، بدون قید و بند و بیسواد قدم به جهان بیرون بگذاریم؟ سولومون ایگل، جابهجایی یک کتابخانه 0 18 joiboy 1403/4/9 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 582 نویسنده را می توان به سه صورت دید ، قصه گو، آموزگار، یا جادوگر. 0 13 دِنیز دانیِلا 1403/9/21 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 315 منطقهی حکمرانی من، من تهیدست، همان سالن کتابخانهام است. همین برایم کافی است. ویلیام شکسپیر، توفان 0 3 سیدحسین موسوی 1403/4/2 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 30 0 29 سیدحسین موسوی 1403/4/9 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 346 0 9 ماه آسمان 1403/4/8 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 232 وقتی مو برگشت طرف ،پسرک عذاب وجدان بر پیشانی اش نقش بسته بود. پرسید: «اسمت چیه؟ اسمت توی... نبود.» مو حرفش را نیمه تمام گذاشت. پسرک با بدگمانی به او چشم دوخت. سپس سرش را پایین انداخت و با صدایی ضعیف گفت: «فرید. اسمم .فریده ولی گمان کنم حرف زدن در رویا، بدبختی به بار می آره چون ممکنه آدم دیگر نتونه برگردد. » 0 8 joiboy 1403/4/7 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 484 تو از آنچه من تصور میکردم خوشگل تر و نازنین تر هستی. 0 10 سیدحسین موسوی 1403/4/5 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 76 0 33
بریدههای کتاب سیاه دل joiboy 1403/4/3 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 21 خوب است ادم در یک جای غریب ، کتاب های خودش را داشته باشد. 0 22 joiboy 1403/4/7 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 404 دنیا جای بسیار وحشتناکی بود، خشن و بی رحم.دنیا جای خوبی برای زندگی کردن نبود. فقط در کتاب ها میشد رحم، دلسوزی، همدردی،خوشبختی و عشق را پیدا کرد. 0 5 دریا 1403/4/13 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 4 آن شب باران آمد؛ بارانی بسیار زیبا که نم نم با نجوا میبارید. حتی پس از گذشت سالیان سال، فقط کافی بود مگی چشمانش را ببندد تا از نو صدای باران را بشنود، درست مثل انگشتر ظریف و کوچکی که آرام آرام روی شیشهی پنجره ضربه میزد. در آن تاریکی، سگی که معلوم نبود کجاست پارس میکرد و مگی با اینکه بارها و بارها در جایش غلت میزد، خوابش نمیبرد. 0 3 ama 1403/2/24 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 179 همه ما وقتی به نفعمان باشد، دروغ می گوییم. 0 7 ElariA 1402/9/11 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 8 بعضی از کتابها را باید فهمید. بعضی را نابود کرد. اما در این میان فقط شماری را باید با تمام وجود در کام خود فرو برد و عمیقاً درک کرد. 0 12 joiboy 1403/4/6 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 357 یک قصه گو هیچ وقت تمام جزییات چیزهایی را که درباره شخصیت هایش میداند، روی کاغذ نمی آورد. لازم نیست خوانندگان از همه چیز باخبر شوند. بهتر است بعضی از این جزییات بین نویسنده و شخصیتی که خلق میکند، مثل یک راز بماند. 0 15 ama 1403/2/24 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 178 من از قول دادن خوشم می آید؛ به خصوص قولی که به آن عمل نکنم . 0 8 joiboy 1403/4/5 سیاه دل کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 303 - شما دلتان برایش تنگ شده. منظورم مادر است؟ - بعضی وقتها. صبحها ، وسط روز ، عصر ها ، شبها. تقریبا همیشه. 2 17 𝓦𝓐𝓝𝓝𝓘𝓝𝓖 1403/4/7 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 101 هزاران دشمن بیرون از خانه بهتر از یک دشمن درون خانه است 0 19 𝓦𝓐𝓝𝓝𝓘𝓝𝓖 1403/12/22 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 442 1 6 سیدحسین موسوی 1403/4/11 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 500 2 24 سیدحسین موسوی 1403/4/7 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 220 0 11 ستایش 1402/4/2 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 95 کتاب بیماری سخت و تلخی است که روح را در خود غرق میکند. چهقدر ننگ آور است که انسان به انبوه بیجان کاغذ، کلمههای چاپی و احساسات مردان مرده وابسته باشد. آیا بهتر، باارزشتر و شجاعانهتر نیست که زباله را در همان جایی که هست رها کنیم و مثل سوپرمنی آزاد، بدون قید و بند و بیسواد قدم به جهان بیرون بگذاریم؟ سولومون ایگل، جابهجایی یک کتابخانه 0 18 joiboy 1403/4/9 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 582 نویسنده را می توان به سه صورت دید ، قصه گو، آموزگار، یا جادوگر. 0 13 دِنیز دانیِلا 1403/9/21 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 315 منطقهی حکمرانی من، من تهیدست، همان سالن کتابخانهام است. همین برایم کافی است. ویلیام شکسپیر، توفان 0 3 سیدحسین موسوی 1403/4/2 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 30 0 29 سیدحسین موسوی 1403/4/9 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 346 0 9 ماه آسمان 1403/4/8 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 232 وقتی مو برگشت طرف ،پسرک عذاب وجدان بر پیشانی اش نقش بسته بود. پرسید: «اسمت چیه؟ اسمت توی... نبود.» مو حرفش را نیمه تمام گذاشت. پسرک با بدگمانی به او چشم دوخت. سپس سرش را پایین انداخت و با صدایی ضعیف گفت: «فرید. اسمم .فریده ولی گمان کنم حرف زدن در رویا، بدبختی به بار می آره چون ممکنه آدم دیگر نتونه برگردد. » 0 8 joiboy 1403/4/7 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 484 تو از آنچه من تصور میکردم خوشگل تر و نازنین تر هستی. 0 10 سیدحسین موسوی 1403/4/5 سیاه قلب کورنلیا فونکه 4.1 41 صفحۀ 76 0 33