بریدهای از کتاب سیاه قلب اثر کورنلیا فونکه
1403/4/8
صفحۀ 232
وقتی مو برگشت طرف ،پسرک عذاب وجدان بر پیشانی اش نقش بسته بود. پرسید: «اسمت چیه؟ اسمت توی... نبود.» مو حرفش را نیمه تمام گذاشت. پسرک با بدگمانی به او چشم دوخت. سپس سرش را پایین انداخت و با صدایی ضعیف گفت: «فرید. اسمم .فریده ولی گمان کنم حرف زدن در رویا، بدبختی به بار می آره چون ممکنه آدم دیگر نتونه برگردد. »
وقتی مو برگشت طرف ،پسرک عذاب وجدان بر پیشانی اش نقش بسته بود. پرسید: «اسمت چیه؟ اسمت توی... نبود.» مو حرفش را نیمه تمام گذاشت. پسرک با بدگمانی به او چشم دوخت. سپس سرش را پایین انداخت و با صدایی ضعیف گفت: «فرید. اسمم .فریده ولی گمان کنم حرف زدن در رویا، بدبختی به بار می آره چون ممکنه آدم دیگر نتونه برگردد. »
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.