بریده کتابهای شبح الکساندر ولف فاطمه شاهواری 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 60 هر صبح که بیدار میشوم با خود میگویم، آیا امروز، همان روزیست که زندگیام آغاز میشود؟ 0 20 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 84 عشق تلاشیست برای به تأخیر انداختن مرگ، خیال سادهلوحانهٔ ابدیتی کوتاه! شاید بهتر بود میگذاشتند این را بفهمیم. اگرچه تشخیص حرکت آرام و پیشروندهٔ مرگ، در جریان عشق، کار سادهایست. 0 49 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 57 بعد از اولین معاشقه با او میدانستم که دیگر امکان ندارد فراموشش کنم و شاید حتی آخرین چیزی که پیش از مرگ به یاد بیاورم تصویر همان هماغوشی باشد. این را فهمیده بودم و نیز میدانستم که دیگر چیزی یارای نجات من از تأسف دردناک و جبرانناپذیر فقدان این احساس را نخواهد داشت، چرا که دیر یا زود، گذشت زمان، دوری یا مرگ این حس را از من میگرفت و حجم حسرتانگیز آن چنان روحم را درگیر کرده بود که جایی برای اتفاقات پس از آن وجود نداشت. 0 13 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 53 آن دهان نیمهباز و خندان، دندانهای مرتب و محکم و لبهای سرخ، طوفانی در قلبم به پا کرد که فوراً چشمهانم را بستم و تمام نیرویم را به کار گرفتم تا آرام و خونسرد روی صندلی خود باقی بمانم. 0 9 فاطمه شاهواری 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 58 هیچکس شبیه من زندگی نکرده بود و ترکیب و تضاد درونی مرا نداشت. فکر میکنم اگر جزئیات و اتفاقات خاصی را در زندگی تجربه نکرده بودم، اکنون نمیتوانستم درک کاملی از این خوشبختی داشته باشم 0 6 فاطمه شاهواری 1403/5/15 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 25 اگر امروز از من بپرسند که مرگ بهتر بود یا زندگی، اینگونه که عمر من گذشت، بعید میدانم که گزینه دوم را انتخاب کنم. 0 5 رعنا حشمتی 1403/5/15 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 7 از تمام خاطرههایم، از تمام حسهای بیشماری که در زندگی تجربه کردهام، دردناکترینشان خاطرهٔ قتلیست که مرتکب شدم. 1 17 رعنا حشمتی 1403/5/15 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 8 در حد مرگ خوابم میآمد و احساس میکردم بزرگترین خوشبختی این است که دمی بر علفزاری نمناک بخوابی و همهچیز را فراموش کنی. اما نمیتوانستم این کار را بکنم و همچنان در رنج گرما و بیخوابی به راهم ادامه میدادم. 0 21 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 77 دلم میخواست بدانم غمی که دیرزمانیست در نگاهش یخ زده چیست و سرمای روحش از کجاست. با وجود این میدانستم که جذابیت و دلربایی زن تا وقتیست که چیزی کشفنشده در او باقی بماند، بخشی ناپیدا و ناشناخته که به من امکان میدهد در تصوراتم او را هر بار از نو بسازم و هربار مطابق با خواستههای خودم، نه آنچه در حقیقت وجود دارد. این جاذبه تا وقتی که داستانهای خودساخته را ترجیح میدادم میتوانست ادامه داشته باشد و کشف حقیقت خطری بود که نمیخواستم به آن دچار شوم، مثل کتابی که قبلاً بارها خواندهای و همهاش را به یاد داری و نمیخواهی دوباره بازش کنی. 0 10
بریده کتابهای شبح الکساندر ولف فاطمه شاهواری 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 60 هر صبح که بیدار میشوم با خود میگویم، آیا امروز، همان روزیست که زندگیام آغاز میشود؟ 0 20 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 84 عشق تلاشیست برای به تأخیر انداختن مرگ، خیال سادهلوحانهٔ ابدیتی کوتاه! شاید بهتر بود میگذاشتند این را بفهمیم. اگرچه تشخیص حرکت آرام و پیشروندهٔ مرگ، در جریان عشق، کار سادهایست. 0 49 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 57 بعد از اولین معاشقه با او میدانستم که دیگر امکان ندارد فراموشش کنم و شاید حتی آخرین چیزی که پیش از مرگ به یاد بیاورم تصویر همان هماغوشی باشد. این را فهمیده بودم و نیز میدانستم که دیگر چیزی یارای نجات من از تأسف دردناک و جبرانناپذیر فقدان این احساس را نخواهد داشت، چرا که دیر یا زود، گذشت زمان، دوری یا مرگ این حس را از من میگرفت و حجم حسرتانگیز آن چنان روحم را درگیر کرده بود که جایی برای اتفاقات پس از آن وجود نداشت. 0 13 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 53 آن دهان نیمهباز و خندان، دندانهای مرتب و محکم و لبهای سرخ، طوفانی در قلبم به پا کرد که فوراً چشمهانم را بستم و تمام نیرویم را به کار گرفتم تا آرام و خونسرد روی صندلی خود باقی بمانم. 0 9 فاطمه شاهواری 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 58 هیچکس شبیه من زندگی نکرده بود و ترکیب و تضاد درونی مرا نداشت. فکر میکنم اگر جزئیات و اتفاقات خاصی را در زندگی تجربه نکرده بودم، اکنون نمیتوانستم درک کاملی از این خوشبختی داشته باشم 0 6 فاطمه شاهواری 1403/5/15 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 25 اگر امروز از من بپرسند که مرگ بهتر بود یا زندگی، اینگونه که عمر من گذشت، بعید میدانم که گزینه دوم را انتخاب کنم. 0 5 رعنا حشمتی 1403/5/15 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 7 از تمام خاطرههایم، از تمام حسهای بیشماری که در زندگی تجربه کردهام، دردناکترینشان خاطرهٔ قتلیست که مرتکب شدم. 1 17 رعنا حشمتی 1403/5/15 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 8 در حد مرگ خوابم میآمد و احساس میکردم بزرگترین خوشبختی این است که دمی بر علفزاری نمناک بخوابی و همهچیز را فراموش کنی. اما نمیتوانستم این کار را بکنم و همچنان در رنج گرما و بیخوابی به راهم ادامه میدادم. 0 21 رعنا حشمتی 1403/5/17 شبح الکساندر ولف گایتو گازدانف 4.0 4 صفحۀ 77 دلم میخواست بدانم غمی که دیرزمانیست در نگاهش یخ زده چیست و سرمای روحش از کجاست. با وجود این میدانستم که جذابیت و دلربایی زن تا وقتیست که چیزی کشفنشده در او باقی بماند، بخشی ناپیدا و ناشناخته که به من امکان میدهد در تصوراتم او را هر بار از نو بسازم و هربار مطابق با خواستههای خودم، نه آنچه در حقیقت وجود دارد. این جاذبه تا وقتی که داستانهای خودساخته را ترجیح میدادم میتوانست ادامه داشته باشد و کشف حقیقت خطری بود که نمیخواستم به آن دچار شوم، مثل کتابی که قبلاً بارها خواندهای و همهاش را به یاد داری و نمیخواهی دوباره بازش کنی. 0 10