بریدههای کتاب دیباچه ی نوین شاهنامه فاطمه مطاعی 1403/11/23 دیباچه ی نوین شاهنامه بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 72 فردوسی: در این ویرانسرا بنگر که برآوردهای! ویرانگران را نمیبری چون دستیاران تواند؛ دشمنی تو همه با آنان است که پشت ناخن چیزکی میسازند. ویرانگران خوش میخورند و خوش میخسبند و سال به صد میبرند و آنان که بایست چیزکی بسازند نوجوان میمیرند. 0 26 فاطمه مطاعی 1403/11/21 دیباچه ی نوین شاهنامه بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 42 فردوسی: سود چیست و زیان چه؟ چگونه باغی را سود کنم که کشوری را به زیان میدهم؟ این باغ از ماست. شنیدی؟ مگر این باغ در کشوری است که از ما نیست؛ خب، پس این باغ از ما نیست. اگر کشورم را باختهام، پس این باغ را که در آن است نیز باختهام. 0 0 آروشا دهقان 1404/2/25 دیباچه ی نوین شاهنامه بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 56 این شاهِ نامههاست که با آنان که نیاکانِ به دروغِ خویش بر تو میشمرند نیاکان راستینِ خود بشمری، که چه بودند و چه کردند و چه بر ایشان گذشت و چه بر تو میگذرد و چونست که بدین پایگاه فروافتادند و چگونه بایست برخیزند. 0 9 فاطمه مطاعی 1403/11/24 دیباچهی نوین شاهنامه [فیلمنامه] بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 80 عالم نخست: دلدل به رخش میبازد و جُند به سپاه و ثار به خون و نظم به چامه و ایقاع به سرود و عمامه به دستار و خیلر به روئین دژ. خب دیگر چه میماند؟ حرم به مشکوی و قصاص به پاداش و محشر به رستخیز و اجل به مرگ! سوگ اگر هست بر سیاوش است یا سهراب یا ایرج و شادی اگر هست بر جشنهای ایرانی است! عالمان عهد را دانشوران میخواند و علم را دانش، و از پارسی هر لغت که نو میکند سنگی است که بر مدارس پرتاب میکند و بر آنچه فضیلت و تقوی است! 0 3 فاطمه مطاعی 1403/11/24 دیباچهی نوین شاهنامه [فیلمنامه] بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 86 فردوسی: بزنید مرا_ سنگپاره و تپانچه و تازیانههای شما بر من هیچ نیست. من شما را نستودهام و پدران شما را از گمنامی به در نیاوردم. من نژاد شما را که بر خاک افتاده بود دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم. شما را گنگ میخوانند و من شما را از هوش و هنر سر برنیفراختم، و پارسی پدرانتان را که خوارترین میانگاشتند زبان اندیشه نساختم. ترکههای شما مرا نوازش است و دوالها پر سیمرغ. من چهرهی شما را که میان توری و تازی گم بود آشکار نکردم و سرزمین از دست رفتهی شما را به جادوی واژهها باز پس نگرفتم و در پای شما نیفکندم. بزنید_ که تیغ دشمنم گواراتر پیش دشنام مردمی که برایشان پشتم خمید و مویم به سپیدی زد و دندانم ریخت و گوشم نشنید. 0 3
بریدههای کتاب دیباچه ی نوین شاهنامه فاطمه مطاعی 1403/11/23 دیباچه ی نوین شاهنامه بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 72 فردوسی: در این ویرانسرا بنگر که برآوردهای! ویرانگران را نمیبری چون دستیاران تواند؛ دشمنی تو همه با آنان است که پشت ناخن چیزکی میسازند. ویرانگران خوش میخورند و خوش میخسبند و سال به صد میبرند و آنان که بایست چیزکی بسازند نوجوان میمیرند. 0 26 فاطمه مطاعی 1403/11/21 دیباچه ی نوین شاهنامه بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 42 فردوسی: سود چیست و زیان چه؟ چگونه باغی را سود کنم که کشوری را به زیان میدهم؟ این باغ از ماست. شنیدی؟ مگر این باغ در کشوری است که از ما نیست؛ خب، پس این باغ از ما نیست. اگر کشورم را باختهام، پس این باغ را که در آن است نیز باختهام. 0 0 آروشا دهقان 1404/2/25 دیباچه ی نوین شاهنامه بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 56 این شاهِ نامههاست که با آنان که نیاکانِ به دروغِ خویش بر تو میشمرند نیاکان راستینِ خود بشمری، که چه بودند و چه کردند و چه بر ایشان گذشت و چه بر تو میگذرد و چونست که بدین پایگاه فروافتادند و چگونه بایست برخیزند. 0 9 فاطمه مطاعی 1403/11/24 دیباچهی نوین شاهنامه [فیلمنامه] بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 80 عالم نخست: دلدل به رخش میبازد و جُند به سپاه و ثار به خون و نظم به چامه و ایقاع به سرود و عمامه به دستار و خیلر به روئین دژ. خب دیگر چه میماند؟ حرم به مشکوی و قصاص به پاداش و محشر به رستخیز و اجل به مرگ! سوگ اگر هست بر سیاوش است یا سهراب یا ایرج و شادی اگر هست بر جشنهای ایرانی است! عالمان عهد را دانشوران میخواند و علم را دانش، و از پارسی هر لغت که نو میکند سنگی است که بر مدارس پرتاب میکند و بر آنچه فضیلت و تقوی است! 0 3 فاطمه مطاعی 1403/11/24 دیباچهی نوین شاهنامه [فیلمنامه] بهرام بیضایی 4.4 3 صفحۀ 86 فردوسی: بزنید مرا_ سنگپاره و تپانچه و تازیانههای شما بر من هیچ نیست. من شما را نستودهام و پدران شما را از گمنامی به در نیاوردم. من نژاد شما را که بر خاک افتاده بود دست نگرفتم و تا سپهر نرساندم. شما را گنگ میخوانند و من شما را از هوش و هنر سر برنیفراختم، و پارسی پدرانتان را که خوارترین میانگاشتند زبان اندیشه نساختم. ترکههای شما مرا نوازش است و دوالها پر سیمرغ. من چهرهی شما را که میان توری و تازی گم بود آشکار نکردم و سرزمین از دست رفتهی شما را به جادوی واژهها باز پس نگرفتم و در پای شما نیفکندم. بزنید_ که تیغ دشمنم گواراتر پیش دشنام مردمی که برایشان پشتم خمید و مویم به سپیدی زد و دندانم ریخت و گوشم نشنید. 0 3