بریدههای کتاب همزاد فائزه فرشادپور 1402/5/5 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 1 قضاوت جامعه چاکر صفت باور کنید پتروویچ من به صراحت میگویم هر دروغی را ممکن است راست جلوه دهد 0 8 فائزه فرشادپور 1402/4/25 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 1 دردنیای قصه ها هرکای برق آسا به سامان میرسد و این دلداری هم به دنیای قصه ها تعلق دارد 0 3 بتول فته پور 1403/2/27 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 35 اگر شکست خوردی، بردبار باش! موفق که شدی، به کوشش ادامه بده. 0 6 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 9 «با این پول (آدم) به کجاها که نمی رسد!» 0 9 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 25 بله، امروز هر بچه ای از راه برسد، می خواهد دوافروش باشد یا غیر دوافروش، افاده اش را برای آدم های درست و آبرومند دارد. همه انگار از دماغ فیل افتاده اند! 0 8 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 27 گر چه چشم طرف به اوست، ولی نیتش از طریق او به چیز دیگری در ورای اوست.🎭 0 8 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 28 نمی دانید این ها برای نابود کردن آدم چه دروغ ها اختراع می کنند... 2 20 kan@shi 1404/5/13 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 35 بعضی هستند، آقایان، که راههای کج و بیراهه را دوست ندارند و فقط برای بالماسکه صورتک بر چهره میزنند.🎭 بعضی هستند که مهم ترین رسالت انسان را در برق انداختن کف اتاق و به اصطلاح به کار بردن "دستمال ابریشمی" نمیشمارند. بله، آقایان، بعضی هستند که نهایت سعادت خود را در مثلاً پوشیدن شلوار خوش دوخت نمیدانند و خلاصه آدمهایی هستند که از خوش رقصی بیهوده و مثل پروانه دور این و آن گشتن و شیرین زبانی و تملق گویی خوششان نمیآید و به جایی که دعوت نشدهاند نمیروند و مخصوصاً در کارهایی که به آن ها مربوط نیست دخالت نمیکنند. این خلاصه ی مطالبی بود که میخواستم به شما بگویم. والسلام! اجازه بفرمایید مرخص شوم... 0 7 kan@shi 1404/5/13 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 35 این را هم از من شنیده باشید... این را به صراحت در رویتان میگویم. قاعده ی من در زندگی این است: اگر شکست خوردی، بردبار باش! موفق که شدی، به کوشش ادامه بده. این قدر هست که برای کسی پاپوش نمیدوزم و به اصطلاح فرش را از زیر پای کسی نمیکشم. بله، من برای کسی اسباب چینی نمیکنم و از این بابت به خودم میبالم. من به درد سیاست پردازی نمیخورم. به قول معروف، شکار خودش به سراغ شکارچی میآید. من به این معنی اعتقاد دارم. اما باید دید که این جا کی شکار است و کی شکارچی!🏹🐇 0 6 kan@shi 1404/5/13 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 48 وقتی آدم مثل (من) ترسو باشد جلو رفتن را فقط به خواب میبیند. مرده شو این تن لش مرا ببرد. مثل سگ میترسم. من زه زدن و خراب کردن را خوب بلدم! کارهای مرا هیچ خری نمیکند. برای این جور کارها احتیاجی به سیخانک ندارم. حالا هم که مثل یک الاغ کار را خراب کردم و عین یک خِنگ در گِل ماندهام! 0 5 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 50 قهرمان ما برای بیان آرزوهایش به تته پته افتاد - زبانش به لکنت افتاد و گفتی در گِل ماند... زبانش قفل شد و برافروخت. برافروخت و خود را باخت. خود را باخت و سر برداشت. سر برداشت و به دور خود نگریست، و چون به دور خود نگریست از وحشت فلج شد... همه بیحرکت مانده بودند، در سکوت مطلق و در انتظار، که چه خواهد شد. کمی دورتر شروع کردند به پچ پچ، کمی نزدیکتر شروع کرده بودند به خندیدن... 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 56 مثل این بود که نیروهای رفتهاش باز آمدند. از جایی که گویی در آن میخکوب شده بود کنده شد و پا به دویدن گذاشت. میدوید و نمیدانست به کجا، در هوای آزاد، به سوی آزادی...🕊 هرجا که پیش آید.🍃 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 58 حال آقای (گ.ل) به کسی می ماند که بخواهد از خودش پنهان شود انگاری میخواهد از دست (خود) به گوشهای بگریزد. بله، وضع آقای (گ.ل) به راستی زار بود🖤 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 59 دلش میخواست اصلاً در دنیا نباشد. بعد ناگهان از جا کنده میشد و مثل دیوانهها، بیآنکه به اطراف خود توجهی بکند، میدوید؛ میدوید طوری که گفتی میخواهد از چیزی که تعقیبش میکند، از مصیبتی سیاهتر از آنچه دیده بود، بگریزد. وضعش به راستی وحشت آور بود... عاقبت توانش تمام شد🖤⌛(🕊) 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 59 او به جایی رسیده بود که هرچه پیش میآمد برایش یکسان بود. تکلیفش معلوم بود. کارش تمام شده بود. حکم صادر شده و مسجل شده و مهر و امضا شده بود. او دیگر کاری نداشت که بکند. بگذار هرچه میخواهد بشود...⌛🖤 0 6 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 60 تکانی به خود داد و لایه ی ضخیم برفی را که روی کلاه و یقه و پالتو و شال گردن و چکمههایش نشسته بود فرو ریخت.❄🧣اما نمیتوانست آن احساس عجیب، آن اندوه نامفهوم و سیاه، را از خود دور کند. اینها فرو ریختنی نبود.🖤 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 63 حالش به حال کسی میمانست که لب پرتگاه وحشتناکی ایستاده است و زمینِ زیر پایش میخواهد ریزش کند؛ تکان آخرش را خورده و فرو می رود و فرو می ریزد و او را با خود فرو می کشد و بیچاره نه نیرویی دارد نه اراده ای که واپس بجهد و حتی نگاهش را از اعماق ورطه ای که زیر پایش دهان گشوده است برگیرد. جاذبه ی پرتگاه افسونش کرده است و او را به اندرون خود میکشد و او خود فرو میجهد و نابودی خود را پیش میشتاباند.⌛🖤 0 5 kan@shi 1404/5/15 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 78 هیچ چیز مهمی نیست. همه پرت و پلاست! به هیچ جایی بر نمیخورد... هیچ کس به روی خود نمیآورد. جیک هیچ کس در نمیآید. وای، نا کسها!... همه معقول سر به زیر انداخته، به کار خود مشغولند. به به! جداً که به به! (چه آدمهای خوبی!) من عاشق آدمهای خوبم و همیشه هم دوستشان داشته ام و با کمال میل احترامشان میگذارم. ولی خوب... چطور بگویم... فکرش را که بکنیم... 0 6 kan@shi 1404/5/15 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 79 سرانجام قهرمان ما نتیجه گرفت که نباید گول این آرامش ظاهری را بخورد، زیرا چه بسا در اعماق آبِ ظاهراً آرام شیطانها بیقرار باشند. 0 5 kan@shi 1404/5/15 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 83 مثل اینکه امروز همه شان جنی شدهاند. انگاری امروز خود شیطان گذارش از این طرفها افتاده است. شک نیست که امروز جن در پوست همه رفته. لعنت بر شیطان. عجب مصیبتی است! 0 6
بریدههای کتاب همزاد فائزه فرشادپور 1402/5/5 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 1 قضاوت جامعه چاکر صفت باور کنید پتروویچ من به صراحت میگویم هر دروغی را ممکن است راست جلوه دهد 0 8 فائزه فرشادپور 1402/4/25 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 1 دردنیای قصه ها هرکای برق آسا به سامان میرسد و این دلداری هم به دنیای قصه ها تعلق دارد 0 3 بتول فته پور 1403/2/27 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 35 اگر شکست خوردی، بردبار باش! موفق که شدی، به کوشش ادامه بده. 0 6 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 9 «با این پول (آدم) به کجاها که نمی رسد!» 0 9 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 25 بله، امروز هر بچه ای از راه برسد، می خواهد دوافروش باشد یا غیر دوافروش، افاده اش را برای آدم های درست و آبرومند دارد. همه انگار از دماغ فیل افتاده اند! 0 8 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 27 گر چه چشم طرف به اوست، ولی نیتش از طریق او به چیز دیگری در ورای اوست.🎭 0 8 kan@shi 1404/5/12 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 28 نمی دانید این ها برای نابود کردن آدم چه دروغ ها اختراع می کنند... 2 20 kan@shi 1404/5/13 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 35 بعضی هستند، آقایان، که راههای کج و بیراهه را دوست ندارند و فقط برای بالماسکه صورتک بر چهره میزنند.🎭 بعضی هستند که مهم ترین رسالت انسان را در برق انداختن کف اتاق و به اصطلاح به کار بردن "دستمال ابریشمی" نمیشمارند. بله، آقایان، بعضی هستند که نهایت سعادت خود را در مثلاً پوشیدن شلوار خوش دوخت نمیدانند و خلاصه آدمهایی هستند که از خوش رقصی بیهوده و مثل پروانه دور این و آن گشتن و شیرین زبانی و تملق گویی خوششان نمیآید و به جایی که دعوت نشدهاند نمیروند و مخصوصاً در کارهایی که به آن ها مربوط نیست دخالت نمیکنند. این خلاصه ی مطالبی بود که میخواستم به شما بگویم. والسلام! اجازه بفرمایید مرخص شوم... 0 7 kan@shi 1404/5/13 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 35 این را هم از من شنیده باشید... این را به صراحت در رویتان میگویم. قاعده ی من در زندگی این است: اگر شکست خوردی، بردبار باش! موفق که شدی، به کوشش ادامه بده. این قدر هست که برای کسی پاپوش نمیدوزم و به اصطلاح فرش را از زیر پای کسی نمیکشم. بله، من برای کسی اسباب چینی نمیکنم و از این بابت به خودم میبالم. من به درد سیاست پردازی نمیخورم. به قول معروف، شکار خودش به سراغ شکارچی میآید. من به این معنی اعتقاد دارم. اما باید دید که این جا کی شکار است و کی شکارچی!🏹🐇 0 6 kan@shi 1404/5/13 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 48 وقتی آدم مثل (من) ترسو باشد جلو رفتن را فقط به خواب میبیند. مرده شو این تن لش مرا ببرد. مثل سگ میترسم. من زه زدن و خراب کردن را خوب بلدم! کارهای مرا هیچ خری نمیکند. برای این جور کارها احتیاجی به سیخانک ندارم. حالا هم که مثل یک الاغ کار را خراب کردم و عین یک خِنگ در گِل ماندهام! 0 5 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 50 قهرمان ما برای بیان آرزوهایش به تته پته افتاد - زبانش به لکنت افتاد و گفتی در گِل ماند... زبانش قفل شد و برافروخت. برافروخت و خود را باخت. خود را باخت و سر برداشت. سر برداشت و به دور خود نگریست، و چون به دور خود نگریست از وحشت فلج شد... همه بیحرکت مانده بودند، در سکوت مطلق و در انتظار، که چه خواهد شد. کمی دورتر شروع کردند به پچ پچ، کمی نزدیکتر شروع کرده بودند به خندیدن... 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 56 مثل این بود که نیروهای رفتهاش باز آمدند. از جایی که گویی در آن میخکوب شده بود کنده شد و پا به دویدن گذاشت. میدوید و نمیدانست به کجا، در هوای آزاد، به سوی آزادی...🕊 هرجا که پیش آید.🍃 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 58 حال آقای (گ.ل) به کسی می ماند که بخواهد از خودش پنهان شود انگاری میخواهد از دست (خود) به گوشهای بگریزد. بله، وضع آقای (گ.ل) به راستی زار بود🖤 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 59 دلش میخواست اصلاً در دنیا نباشد. بعد ناگهان از جا کنده میشد و مثل دیوانهها، بیآنکه به اطراف خود توجهی بکند، میدوید؛ میدوید طوری که گفتی میخواهد از چیزی که تعقیبش میکند، از مصیبتی سیاهتر از آنچه دیده بود، بگریزد. وضعش به راستی وحشت آور بود... عاقبت توانش تمام شد🖤⌛(🕊) 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 59 او به جایی رسیده بود که هرچه پیش میآمد برایش یکسان بود. تکلیفش معلوم بود. کارش تمام شده بود. حکم صادر شده و مسجل شده و مهر و امضا شده بود. او دیگر کاری نداشت که بکند. بگذار هرچه میخواهد بشود...⌛🖤 0 6 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 60 تکانی به خود داد و لایه ی ضخیم برفی را که روی کلاه و یقه و پالتو و شال گردن و چکمههایش نشسته بود فرو ریخت.❄🧣اما نمیتوانست آن احساس عجیب، آن اندوه نامفهوم و سیاه، را از خود دور کند. اینها فرو ریختنی نبود.🖤 0 4 kan@shi 1404/5/14 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 63 حالش به حال کسی میمانست که لب پرتگاه وحشتناکی ایستاده است و زمینِ زیر پایش میخواهد ریزش کند؛ تکان آخرش را خورده و فرو می رود و فرو می ریزد و او را با خود فرو می کشد و بیچاره نه نیرویی دارد نه اراده ای که واپس بجهد و حتی نگاهش را از اعماق ورطه ای که زیر پایش دهان گشوده است برگیرد. جاذبه ی پرتگاه افسونش کرده است و او را به اندرون خود میکشد و او خود فرو میجهد و نابودی خود را پیش میشتاباند.⌛🖤 0 5 kan@shi 1404/5/15 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 78 هیچ چیز مهمی نیست. همه پرت و پلاست! به هیچ جایی بر نمیخورد... هیچ کس به روی خود نمیآورد. جیک هیچ کس در نمیآید. وای، نا کسها!... همه معقول سر به زیر انداخته، به کار خود مشغولند. به به! جداً که به به! (چه آدمهای خوبی!) من عاشق آدمهای خوبم و همیشه هم دوستشان داشته ام و با کمال میل احترامشان میگذارم. ولی خوب... چطور بگویم... فکرش را که بکنیم... 0 6 kan@shi 1404/5/15 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 79 سرانجام قهرمان ما نتیجه گرفت که نباید گول این آرامش ظاهری را بخورد، زیرا چه بسا در اعماق آبِ ظاهراً آرام شیطانها بیقرار باشند. 0 5 kan@shi 1404/5/15 همزاد فیودور داستایفسکی 3.6 54 صفحۀ 83 مثل اینکه امروز همه شان جنی شدهاند. انگاری امروز خود شیطان گذارش از این طرفها افتاده است. شک نیست که امروز جن در پوست همه رفته. لعنت بر شیطان. عجب مصیبتی است! 0 6