بریدهای از کتاب همزاد اثر فیودور داستایفسکی
1404/5/14
صفحۀ 59
دلش میخواست اصلاً در دنیا نباشد. بعد ناگهان از جا کنده میشد و مثل دیوانهها، بیآنکه به اطراف خود توجهی بکند، میدوید؛ میدوید طوری که گفتی میخواهد از چیزی که تعقیبش میکند، از مصیبتی سیاهتر از آنچه دیده بود، بگریزد. وضعش به راستی وحشت آور بود... عاقبت توانش تمام شد🖤⌛(🕊)
دلش میخواست اصلاً در دنیا نباشد. بعد ناگهان از جا کنده میشد و مثل دیوانهها، بیآنکه به اطراف خود توجهی بکند، میدوید؛ میدوید طوری که گفتی میخواهد از چیزی که تعقیبش میکند، از مصیبتی سیاهتر از آنچه دیده بود، بگریزد. وضعش به راستی وحشت آور بود... عاقبت توانش تمام شد🖤⌛(🕊)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.