بریدهای از کتاب همزاد اثر فیودور داستایفسکی
1404/5/14
صفحۀ 60
تکانی به خود داد و لایه ی ضخیم برفی را که روی کلاه و یقه و پالتو و شال گردن و چکمههایش نشسته بود فرو ریخت.❄🧣اما نمیتوانست آن احساس عجیب، آن اندوه نامفهوم و سیاه، را از خود دور کند. اینها فرو ریختنی نبود.🖤
تکانی به خود داد و لایه ی ضخیم برفی را که روی کلاه و یقه و پالتو و شال گردن و چکمههایش نشسته بود فرو ریخت.❄🧣اما نمیتوانست آن احساس عجیب، آن اندوه نامفهوم و سیاه، را از خود دور کند. اینها فرو ریختنی نبود.🖤
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.