بریدههای کتاب بریت - ماری اینجا بود ماریانا 1402/7/2 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 370 0 27 ida 1403/6/18 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 281 آدم وقتی به سن خاصی می رسد تقریبا همهی سوال هایی که از خودش می پرسد به یک چیز ختم می شود: چطور باید زندگی کرد؟ 0 30 حنا دیروز بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 65 او همیشه کمربندش را میبست چون میخواست توجه مادرش را جلب کند.اما مادرش متوجه نشد،چون لازم نبود کسی به بریت ماری توجه کند.دلیل سادهای دارد، چون همیشه کارهایش را بدون اینکه کسی به او بگوید انجام میداد. 0 2 دختر کتابخوان 1403/2/23 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 30 1 55 مرضیه امانی 1402/12/1 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 1 0 2 ida 1403/6/10 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 217 یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و می بینی روزهایی که پشت سر گذاشته ای بیشتر از روزهای جلو رویت است و نمی فهمی چطور اینقدر زود گذشت. 0 3 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 78 بیش از هر چیزی، دلش برای بالکن خودش تنگ شده.وقتی در بالکن میایستید، دیگر تنها نیستید، اتومبیلها و خانهها و آدمها در خیابان، زیر پایتان، هستند. در میانشان هستید و در عین حال در میانشان نیستید. این بهترین ویژگی یک بالکن است. 0 8 عاطفه حسنی 1403/1/6 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 319 آخر سر به این اکتفا می کند:« بریت ماری، می خوام بدونی که هر بار که یه نفر در می زنه فکر می کنم اون یه نفر تویی. » 0 21 Fati Hassanpour 1403/6/24 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 60 بریت ماری دیگر نمیداند کدام یک را دارد؛ایمان یا امید،شاید هم هیچ کدام. 0 19 دختر کتابخوان 1403/2/25 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 30 0 3 Fati Hassanpour 1403/6/26 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 320 0 0 ida 1403/6/18 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 304 آدم ها به این نیاز دارن که کسی بهشون نیاز داشته باشه. 0 1 ida 1403/6/9 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 205 همیشه بهت قول می دن که گل بکارن. یه جورهایی امید می دن. تو عاشقشون می شی و اون ها هربار با یه راه جدیدی ناامیدت می کنن. 0 1 پانیذ مالکی 1403/8/9 بریت ماری اینجا بود (متن کامل) فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 21 بعضی وقتها بریت ماری وسایل را سر جایشان میگذارد چون لازم است این کار را کند، و بعضی وقتها این کار را عمدی میکند چون دوست دارد کِنت صبح ها اسمش را صدا بزند. 0 2 دختر کتابخوان 1403/2/23 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 30 0 2 دختر کتابخوان 1403/2/22 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 118 0 47 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 77 اینگرید هیچوقت منفی نبود. سخت است که آدم بتواند بگوید کدامیک در مورد اینگرید ــ درست مثل همه کسانی که اینچنین هستند ــ صدق میکرد: همه اینگرید را دوست داشتند، چون او خیلی مثبت بود، یا چون همه دوستش داشتند، خیلی مثبت بود؟! 0 0 Fati Hassanpour 1403/6/25 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 272 تا وقتی با یک آدم دمخور نشوی خیلی چیزها را درباره اش نمیفهمی. مثلا چه کار هایی از دستش برمی آید یا چقدر جسارت دارد. 0 0 پانیذ مالکی 1403/9/10 بریت ماری اینجا بود (متن کامل) فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 217 یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی روزهایی که پشت سر گذاشته ای بیشتر از روزهای جلو رویت است و نمیفهمی چطور انقدر زود گذشت. 0 39 نرگس 1402/11/24 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 154 0 28
بریدههای کتاب بریت - ماری اینجا بود ماریانا 1402/7/2 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 370 0 27 ida 1403/6/18 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 281 آدم وقتی به سن خاصی می رسد تقریبا همهی سوال هایی که از خودش می پرسد به یک چیز ختم می شود: چطور باید زندگی کرد؟ 0 30 حنا دیروز بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 65 او همیشه کمربندش را میبست چون میخواست توجه مادرش را جلب کند.اما مادرش متوجه نشد،چون لازم نبود کسی به بریت ماری توجه کند.دلیل سادهای دارد، چون همیشه کارهایش را بدون اینکه کسی به او بگوید انجام میداد. 0 2 دختر کتابخوان 1403/2/23 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 30 1 55 مرضیه امانی 1402/12/1 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 1 0 2 ida 1403/6/10 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 217 یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و می بینی روزهایی که پشت سر گذاشته ای بیشتر از روزهای جلو رویت است و نمی فهمی چطور اینقدر زود گذشت. 0 3 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 78 بیش از هر چیزی، دلش برای بالکن خودش تنگ شده.وقتی در بالکن میایستید، دیگر تنها نیستید، اتومبیلها و خانهها و آدمها در خیابان، زیر پایتان، هستند. در میانشان هستید و در عین حال در میانشان نیستید. این بهترین ویژگی یک بالکن است. 0 8 عاطفه حسنی 1403/1/6 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 319 آخر سر به این اکتفا می کند:« بریت ماری، می خوام بدونی که هر بار که یه نفر در می زنه فکر می کنم اون یه نفر تویی. » 0 21 Fati Hassanpour 1403/6/24 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 60 بریت ماری دیگر نمیداند کدام یک را دارد؛ایمان یا امید،شاید هم هیچ کدام. 0 19 دختر کتابخوان 1403/2/25 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 30 0 3 Fati Hassanpour 1403/6/26 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 320 0 0 ida 1403/6/18 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 304 آدم ها به این نیاز دارن که کسی بهشون نیاز داشته باشه. 0 1 ida 1403/6/9 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 205 همیشه بهت قول می دن که گل بکارن. یه جورهایی امید می دن. تو عاشقشون می شی و اون ها هربار با یه راه جدیدی ناامیدت می کنن. 0 1 پانیذ مالکی 1403/8/9 بریت ماری اینجا بود (متن کامل) فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 21 بعضی وقتها بریت ماری وسایل را سر جایشان میگذارد چون لازم است این کار را کند، و بعضی وقتها این کار را عمدی میکند چون دوست دارد کِنت صبح ها اسمش را صدا بزند. 0 2 دختر کتابخوان 1403/2/23 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 30 0 2 دختر کتابخوان 1403/2/22 بریت - ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 118 0 47 Fateme.Varshabi 1402/10/12 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 77 اینگرید هیچوقت منفی نبود. سخت است که آدم بتواند بگوید کدامیک در مورد اینگرید ــ درست مثل همه کسانی که اینچنین هستند ــ صدق میکرد: همه اینگرید را دوست داشتند، چون او خیلی مثبت بود، یا چون همه دوستش داشتند، خیلی مثبت بود؟! 0 0 Fati Hassanpour 1403/6/25 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 272 تا وقتی با یک آدم دمخور نشوی خیلی چیزها را درباره اش نمیفهمی. مثلا چه کار هایی از دستش برمی آید یا چقدر جسارت دارد. 0 0 پانیذ مالکی 1403/9/10 بریت ماری اینجا بود (متن کامل) فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 217 یک روز صبح از خواب بیدار میشوی و میبینی روزهایی که پشت سر گذاشته ای بیشتر از روزهای جلو رویت است و نمیفهمی چطور انقدر زود گذشت. 0 39 نرگس 1402/11/24 بریت ماری اینجا بود فردریک بکمن 4.1 56 صفحۀ 154 0 28