بریده‌ کتاب‌های یاغی شن ها

و اگر‌ میگفتم دلم نمی‌خواهد،همراهی با اورا ادامه دهم،دروغ گفته بودم و دروغ گویی گناه بود..!

مطمئن بودم که قلب من آنقدر تند میزد که برای هر دویمان کافی است .

« وقتی همه این قدر درباه ی اعتقادشون مطمئن هستن، سخته آدم بفهمه که اصلا کسی درست میگه یا نه .»

خانواده و خون با هم یکی نیستند .

در مقابل باور بحث منطقی غیر ممکن است. باور برای منطق مثل زبان خارجی است و او اگر به این نتیجه می‌رسید که من در طرف مقابل هستم ممکن بود من را زنده زنده بسوزاند.

راستش را بخواهید،من نخورده احساس مستی می کردم.

« این بیابان پر از گناهه. »

مردانی با طرز فکر قدیمی و تفنگ های جدید حضور داشتند که نمی شد علیه سلطان حرف زد.

-تو به خدا اعتقاد نداری؟ -من جاهای زیادی رفتم و زیاد درباره چیزهایی شنیدم که مردم فکر می‌کنند واقعیت داره. وقتی همه اینقدر درباره اعتقاداتشون مطمئن هستن، سخته آدم بفهمه که اصلاً کسی درست میگه یا نه.

در مقابل باور ، بحث منطقی غیرممکن است.