بریده‌های کتاب یاغی شن ها

در مقابل باور، بحث منطقی غیرممکن است‌.

بند انگشتانم کشیده شد روی گوشه‌ی خورشیدی که روی قلبش خال کوبی شده بود. این آخرین چیزی بود که قبل از بو-سیدنش فهمیدم.

مردانی با طرز فکر قدیمی و تفنگ های جدید حضور داشتند که نمی شد علیه سلطان حرف زد.

-تو به خدا اعتقاد نداری؟ -من جاهای زیادی رفتم و زیاد درباره چیزهایی شنیدم که مردم فکر می‌کنند واقعیت داره. وقتی همه اینقدر درباره اعتقاداتشون مطمئن هستن، سخته آدم بفهمه که اصلاً کسی درست میگه یا نه.

در مقابل باور ، بحث منطقی غیرممکن است.

بهتره دیر برسی تا اینکه مرده برسی

در مقابل باور بحث منطقی غیر ممکن است

و دخترخاله نسیمه کوچولو، که هنوز نفهمیده بود باید شرمنده باشد از ینکه دختر به دنیا آمده

وقتی همه این‌قدر درباره‌ی اعتقادشون مطمئن هستن، سخته آدم بفهمه که اصلاً کسی درست می‌گه یا نه.

تا قبل از اینکه تو رو ببینم، به سرنوشت اعتقاد نداشتم.

مطمئن بودم که قلب من آن‌قدر تند می‌زند که برای هر دویمان کافی است.

-من جاهای زیادی رفته‌م و زیاد درباره‌ی چیزهایی شنیده‌م که مردم فکر می‌کنن واقعیت داره. وقتی همه این‌قدر درباره‌ی اعتقادشون مطمئن هستن، سخته آدم بفهمه که کسی اصلا درست می‌گه یا نه.

در یک لحظه‌ی دیوانه‌وار، تنها چیزی که می‌توانستم ببینم، ستاره‌ها بودند و تنها چیزی که می‌توانستم به آن فکر کنم، حماقت موجودات فانی بود که هرگز مرگ را ندیده بودند و به همین دلیل نمی‌دانستند باید از آن بترسند.

تعداد دیوارهایی که طبیعت خراب کرده است خیلی بیشتر از تعداد دیوارهایی است که انسان‌ها می‌توانند خراب کنند.

_ آتیشِ من نعمتیه که گناهکارها رو می‌کُشه و افراد لایق رو نه. _ آتیش بیشتر از گلوله فرق خوب و بد رو از هم تشخیص نمی‌ده!

و اگر‌ میگفتم دلم نمی‌خواهد،همراهی با اورا ادامه دهم،دروغ گفته بودم و دروغ گویی گناه بود..!