بریدههای کتاب بچه آهو آتن 1403/12/7 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 147 جنگ شروع شد. پانزده سال بیشتر نداشتم. خیلی زود متوجه شدم گرچه جنگ برای دیگران وحشتناک، درواقع هولناک است؛ موجب تغییر آن چنانی در زندگی ما نمیشود. داییام باید نقرهجاتش را پنهان میکرد، خانواده مارتون اسبهایشان را از دست میدادند و ترس وجود آنگلا را فرا میگرفت. 0 40 mahtab 1403/12/15 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 113 چرا توی مدرسه این طرز فکر احمقانه را یاد می دادند که همیشه در قبال کار خیر پاداشی درخور دریافت خواهیم کرد؟ آدم همه چیز را جدی می گیرد، با جدیت می چسبد به کاری که انجام می دهد و به امیدهایش دل می بندد،آن وقت هیچ اتفاقی نمی افتد. 2 12 Melika Mdh 1404/2/18 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 234 در بهار شاخه ها به قدری از هوای مرطوب سنگین اند که هر لحظه فکر میکنی الان است که بشکنند، و قبور معنایشان را از دست میدهند و با تلالو آفتاب ناسازگارند. 0 2 about samane 1404/2/9 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 229 اگر می توانستم جلوی خودم را بگیرم،وقتی تلفن میزدی هرگز تلفن را برنمی داشتم، با تو پشت یک میز نمی نشستم،اصلا نمی گذاشتم مرا ببوسی،فقط بهت لبخند می زدم و می گفتم دوستت دارم؛ هر روزی که نمی دیدمت روزی پوچ و بی معنی بود و اگر نمی دیدمت نمی توانستم کاری از پیش ببرم . 0 19 آتن 1403/12/9 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 233 گفته بودم روی سنگ مزارش هیچ چیز حک نکنند، حتی تاریخ؛ فقط اسمش آن هم چون الزامی بود. خوب میدانم که وقتی آدمها میمیرند هیچ معنایی برای دیگران ندارند. 0 3 دانیال یوسفی 4 روز پیش بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 220 دستم را از دستت کشیدم بیرون، و لبخندی تحویلت دادم و جملهای از مکبث نقل کردم: «چگونهاید سرورم؟ چرا گوشه گرفتهاید؟» باز هم نمیتوانستی بفهمی دارم خلبازی درمیآورم یا واقعاً از اینکه برگشته بودی حالم بد است. 0 32
بریدههای کتاب بچه آهو آتن 1403/12/7 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 147 جنگ شروع شد. پانزده سال بیشتر نداشتم. خیلی زود متوجه شدم گرچه جنگ برای دیگران وحشتناک، درواقع هولناک است؛ موجب تغییر آن چنانی در زندگی ما نمیشود. داییام باید نقرهجاتش را پنهان میکرد، خانواده مارتون اسبهایشان را از دست میدادند و ترس وجود آنگلا را فرا میگرفت. 0 40 mahtab 1403/12/15 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 113 چرا توی مدرسه این طرز فکر احمقانه را یاد می دادند که همیشه در قبال کار خیر پاداشی درخور دریافت خواهیم کرد؟ آدم همه چیز را جدی می گیرد، با جدیت می چسبد به کاری که انجام می دهد و به امیدهایش دل می بندد،آن وقت هیچ اتفاقی نمی افتد. 2 12 Melika Mdh 1404/2/18 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 234 در بهار شاخه ها به قدری از هوای مرطوب سنگین اند که هر لحظه فکر میکنی الان است که بشکنند، و قبور معنایشان را از دست میدهند و با تلالو آفتاب ناسازگارند. 0 2 about samane 1404/2/9 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 229 اگر می توانستم جلوی خودم را بگیرم،وقتی تلفن میزدی هرگز تلفن را برنمی داشتم، با تو پشت یک میز نمی نشستم،اصلا نمی گذاشتم مرا ببوسی،فقط بهت لبخند می زدم و می گفتم دوستت دارم؛ هر روزی که نمی دیدمت روزی پوچ و بی معنی بود و اگر نمی دیدمت نمی توانستم کاری از پیش ببرم . 0 19 آتن 1403/12/9 بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 233 گفته بودم روی سنگ مزارش هیچ چیز حک نکنند، حتی تاریخ؛ فقط اسمش آن هم چون الزامی بود. خوب میدانم که وقتی آدمها میمیرند هیچ معنایی برای دیگران ندارند. 0 3 دانیال یوسفی 4 روز پیش بچه آهو ماگدا سابو 3.5 6 صفحۀ 220 دستم را از دستت کشیدم بیرون، و لبخندی تحویلت دادم و جملهای از مکبث نقل کردم: «چگونهاید سرورم؟ چرا گوشه گرفتهاید؟» باز هم نمیتوانستی بفهمی دارم خلبازی درمیآورم یا واقعاً از اینکه برگشته بودی حالم بد است. 0 32