بریده کتابهای ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 176 آره، خیال می کنی سیندرلایی، شب نشینی باشکوهی دعوت شده ای و می ترسی که نکند درست وسط جشن تولد كولين، يكهو، همه چیز از این رو به آن رو شود! ص۱۷۶ 0 3 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 165 کارلا گفت: جایی خواندم که در ذن مهم ترین قانون این است که وقتی کسی بهت سلام می کند، حتماً باید جوابش را بدهی.» ص۱۶۵ 0 1 زهرا حقی 1403/6/1 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 111 پرسید: هیولا چطوری میتواند از شر هیولا بودن راحت شود؟ منظورم این است که اگر همه اورا هیولا میبینند و همیشه با او عین یک هیولا رفتار میکنند، چجوری می تواند جلوی هبولا بودنش را بگیرد؟ کارلا گفت: کار راحتی نیست. به نظر من اول باید خودش باور کند که هیولا نیست. این اولین قدم است. تا وقتی خودش باور نکرده که هیولا نیست، چطور می سود از دیگران انتظار داشت که این را باور کنند؟ 0 40 مریم قاروبی 1403/3/28 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 38 کارلا پرسید:"میتوانی احساساتت را با او در میان بگذاری؟ راه واقعی درست کردن یک رابطهی دوستانه همین است: صحبت کردن، روراست بودن و در میان گذاشتن احساسات. یعنی... همین کاری که ما داریم میکنیم: با هم صحبت میکنیم و با هم روراستیم. برای همین هم هست که با هم دوستیم." 2 38 علی 1402/11/15 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 1 مدیر گفت: "خانم کارلا دیویس، چرا برای والدین توضیح نمیدهید که چه کار میکنید و چطور به بچهها کمک میکنید؟" کارلا گفت: "اغلب، فقط با آنها صحبت میکنم. به مشکلاتشان گوش میدهم، ولی هیچ وقت به آنها نمیگویم که چی کار کنند و چی کار نکنند. سعی میکنم کمکشان کنم تا مستقل فکر کنند و خودشان تصمیم بگیرند." یک خانم پرسید: "مگر کارِ مدرسه غیر از این است؟ مگر وظیفهاش این نیست که به بچهها بگوید چه فکری کنند؟" کارلا گفت: "به نظر من، یاد دادن چطور فکر کردن، خیلی مهمتر از چه فکر کردن است." 0 35 زینب سادات رضازاده 1403/4/31 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 85 0 4 علی 1402/11/13 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 1 برادلی گفت: "هر وقت تو کتابخانه هستم، همهاش به این موضوع فکر میکنم که کتابها کاملا با هم فرق دارند، در حالی که کلمههایشان تقریبا یکی است. فقط ترتیب قرار گرفتنشان فرق دارد." برادلی ادامه داد: "فقط بیست و شش تا حرف! تنها کاری که میکنند این است که همین حرفها را جابهجا میکنند و بعد یک عالمه چیزهای جورواجور مینویسند!" 0 28 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 177 _چی باید بهش بدهم؟ باید بهش عروسک بدهم؟... دخترها عروسک دوست دارند. _من نمی دانم هر کی یک چیز دوست دارد چیزی بهش بده که خودت دوست داری. اگر خودت دوستش داشته باشی خیلی احتمال دارد که او هم خوشش بیاید. بهش هدیه ای از ته دل از صمیم قلب بده. برادلی پرسید: «پرده ی حمام چطوره؟ کارلا گفت: به شرطی که از ته دل باشد! برادلی لبخند زد. 0 2 nadi 1403/10/15 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 183 به نظر من یاد دادنِ چطور فکر کردن،خیلی مهم تر از چه فکر کردن است. 0 5 علی 1402/11/11 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 1 6 12 مریم قاروبی 1403/3/28 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 59 جف تاکید کرد:"مشاور بهم گفت من میتوانم دوستش داشته باشم، حتی اگر تو دوستش نداشته باشی. یعنی... با وجود این اختلاف، باز هم میتوانیم با هم دوست باشیم. مجبور نیستیم در همه چیز با هم موافق باشیم. گفت وقتی دو نفر عقیدههای مختلفی داشته باشند، رابطهی دوستیشان محکمتر میشود." 0 2 هآرو 1403/5/16 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 118 _به نظر من هیچ هیولایی وجود نداره. _حتی یکی؟ کارلا گفت: حتی یکی! به عقیده من در درون همه خوبی هست. همه شادی، غم و تنهایی رو احساس میکنن. اما مردم گاهی خیال میکنند کسی هیولاس و دلیلشم اینه که اونها نمیتونن خوبی که در درونش هست رو ببین. و بعد، اتفاق وحشتناکی میوفته. _میکشنش؟ _نه، چیزی بدتر از اون. یکی بهش لقب هیولا میده و بقیه، کم کم به این اسم صداش میکنند و باهاش مثل یه هیولا رفتار میکنند. بعد از مدتی خودش هم باورش میشه! فکر میکنه که یه هیولاس، واسه همین مثل یه هیولا رفتار میکنه. اما با وجود همه اینها، اون هیولا نیست و خوبی های زیادی در عمق وجودش نهفته 0 13 فاطمه السادات مدنی 1403/6/16 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 180 کارلا پرسید: «نظر تو درباره دوستی چیه؟» - نمیدانم. یعنی... میدانم، ولی نمیتوانم توضیح بدم. - به نظر تو دوستی چیزی است که میتوانی بخری و بفروشی؟ میتوانی به مغازه بروی، یک شیشه شیر، یک شانه تخم مرغ، و یک... دوست بخری؟! جف خندید. گفت: «نه! پس... یعنی مجبور نیستم باهاش دوست باشم؟» کارلا گفت: «من بهت نمیگویم چی کار کنی. تنها کاری که میتوانم بکنم، این است که کمکت کنم تا خودت فکر کنی و تصمیم بگیری.» جف گفت: «حتی مطمئن نیستم که اصلا برادلی دلش میخواهد دوست من باشد یا نه! امروز، زنگ تفریح، با هم این طرف، آن طرف پرسه زدیم. ولی کاری نکردیم. رفتارش طوری بود که انگار نه انگار من آنجا هستم! بعد، وقتی باران شروع شد، دوید و سعی کرد بچههای کوچکتر را توی گلها هل بدهد!» 0 2
بریده کتابهای ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 176 آره، خیال می کنی سیندرلایی، شب نشینی باشکوهی دعوت شده ای و می ترسی که نکند درست وسط جشن تولد كولين، يكهو، همه چیز از این رو به آن رو شود! ص۱۷۶ 0 3 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 165 کارلا گفت: جایی خواندم که در ذن مهم ترین قانون این است که وقتی کسی بهت سلام می کند، حتماً باید جوابش را بدهی.» ص۱۶۵ 0 1 زهرا حقی 1403/6/1 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 111 پرسید: هیولا چطوری میتواند از شر هیولا بودن راحت شود؟ منظورم این است که اگر همه اورا هیولا میبینند و همیشه با او عین یک هیولا رفتار میکنند، چجوری می تواند جلوی هبولا بودنش را بگیرد؟ کارلا گفت: کار راحتی نیست. به نظر من اول باید خودش باور کند که هیولا نیست. این اولین قدم است. تا وقتی خودش باور نکرده که هیولا نیست، چطور می سود از دیگران انتظار داشت که این را باور کنند؟ 0 40 مریم قاروبی 1403/3/28 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 38 کارلا پرسید:"میتوانی احساساتت را با او در میان بگذاری؟ راه واقعی درست کردن یک رابطهی دوستانه همین است: صحبت کردن، روراست بودن و در میان گذاشتن احساسات. یعنی... همین کاری که ما داریم میکنیم: با هم صحبت میکنیم و با هم روراستیم. برای همین هم هست که با هم دوستیم." 2 38 علی 1402/11/15 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 1 مدیر گفت: "خانم کارلا دیویس، چرا برای والدین توضیح نمیدهید که چه کار میکنید و چطور به بچهها کمک میکنید؟" کارلا گفت: "اغلب، فقط با آنها صحبت میکنم. به مشکلاتشان گوش میدهم، ولی هیچ وقت به آنها نمیگویم که چی کار کنند و چی کار نکنند. سعی میکنم کمکشان کنم تا مستقل فکر کنند و خودشان تصمیم بگیرند." یک خانم پرسید: "مگر کارِ مدرسه غیر از این است؟ مگر وظیفهاش این نیست که به بچهها بگوید چه فکری کنند؟" کارلا گفت: "به نظر من، یاد دادن چطور فکر کردن، خیلی مهمتر از چه فکر کردن است." 0 35 زینب سادات رضازاده 1403/4/31 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 85 0 4 علی 1402/11/13 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 1 برادلی گفت: "هر وقت تو کتابخانه هستم، همهاش به این موضوع فکر میکنم که کتابها کاملا با هم فرق دارند، در حالی که کلمههایشان تقریبا یکی است. فقط ترتیب قرار گرفتنشان فرق دارد." برادلی ادامه داد: "فقط بیست و شش تا حرف! تنها کاری که میکنند این است که همین حرفها را جابهجا میکنند و بعد یک عالمه چیزهای جورواجور مینویسند!" 0 28 حانیه وحیدزاده 1403/2/19 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 177 _چی باید بهش بدهم؟ باید بهش عروسک بدهم؟... دخترها عروسک دوست دارند. _من نمی دانم هر کی یک چیز دوست دارد چیزی بهش بده که خودت دوست داری. اگر خودت دوستش داشته باشی خیلی احتمال دارد که او هم خوشش بیاید. بهش هدیه ای از ته دل از صمیم قلب بده. برادلی پرسید: «پرده ی حمام چطوره؟ کارلا گفت: به شرطی که از ته دل باشد! برادلی لبخند زد. 0 2 nadi 1403/10/15 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 183 به نظر من یاد دادنِ چطور فکر کردن،خیلی مهم تر از چه فکر کردن است. 0 5 علی 1402/11/11 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 1 6 12 مریم قاروبی 1403/3/28 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 59 جف تاکید کرد:"مشاور بهم گفت من میتوانم دوستش داشته باشم، حتی اگر تو دوستش نداشته باشی. یعنی... با وجود این اختلاف، باز هم میتوانیم با هم دوست باشیم. مجبور نیستیم در همه چیز با هم موافق باشیم. گفت وقتی دو نفر عقیدههای مختلفی داشته باشند، رابطهی دوستیشان محکمتر میشود." 0 2 هآرو 1403/5/16 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 118 _به نظر من هیچ هیولایی وجود نداره. _حتی یکی؟ کارلا گفت: حتی یکی! به عقیده من در درون همه خوبی هست. همه شادی، غم و تنهایی رو احساس میکنن. اما مردم گاهی خیال میکنند کسی هیولاس و دلیلشم اینه که اونها نمیتونن خوبی که در درونش هست رو ببین. و بعد، اتفاق وحشتناکی میوفته. _میکشنش؟ _نه، چیزی بدتر از اون. یکی بهش لقب هیولا میده و بقیه، کم کم به این اسم صداش میکنند و باهاش مثل یه هیولا رفتار میکنند. بعد از مدتی خودش هم باورش میشه! فکر میکنه که یه هیولاس، واسه همین مثل یه هیولا رفتار میکنه. اما با وجود همه اینها، اون هیولا نیست و خوبی های زیادی در عمق وجودش نهفته 0 13 فاطمه السادات مدنی 1403/6/16 ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر لوئیس ساکر 4.2 98 صفحۀ 180 کارلا پرسید: «نظر تو درباره دوستی چیه؟» - نمیدانم. یعنی... میدانم، ولی نمیتوانم توضیح بدم. - به نظر تو دوستی چیزی است که میتوانی بخری و بفروشی؟ میتوانی به مغازه بروی، یک شیشه شیر، یک شانه تخم مرغ، و یک... دوست بخری؟! جف خندید. گفت: «نه! پس... یعنی مجبور نیستم باهاش دوست باشم؟» کارلا گفت: «من بهت نمیگویم چی کار کنی. تنها کاری که میتوانم بکنم، این است که کمکت کنم تا خودت فکر کنی و تصمیم بگیری.» جف گفت: «حتی مطمئن نیستم که اصلا برادلی دلش میخواهد دوست من باشد یا نه! امروز، زنگ تفریح، با هم این طرف، آن طرف پرسه زدیم. ولی کاری نکردیم. رفتارش طوری بود که انگار نه انگار من آنجا هستم! بعد، وقتی باران شروع شد، دوید و سعی کرد بچههای کوچکتر را توی گلها هل بدهد!» 0 2