بریده‌ای از کتاب ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر اثر لوئیس ساکر

هآرو

هآرو

1403/5/16

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 118

_به نظر من هیچ هیولایی وجود نداره. _حتی یکی؟ کارلا گفت: حتی یکی! به عقیده من در درون همه خوبی هست. همه شادی، غم و تنهایی رو احساس میکنن. اما مردم گاهی خیال میکنند کسی هیولاس و دلیلشم اینه که اونها نمیتونن خوبی که در درونش هست رو ببین. و بعد، اتفاق وحشتناکی میوفته. _میکشنش؟ _نه، چیزی بدتر از اون. یکی بهش لقب هیولا میده و بقیه، کم کم به این اسم صداش میکنند و باهاش مثل یه هیولا رفتار میکنند. بعد از مدتی خودش هم باورش میشه! فکر میکنه که یه هیولاس، واسه همین مثل یه هیولا رفتار میکنه. اما با وجود همه اینها، اون هیولا نیست و خوبی های زیادی در عمق وجودش نهفته

_به نظر من هیچ هیولایی وجود نداره. _حتی یکی؟ کارلا گفت: حتی یکی! به عقیده من در درون همه خوبی هست. همه شادی، غم و تنهایی رو احساس میکنن. اما مردم گاهی خیال میکنند کسی هیولاس و دلیلشم اینه که اونها نمیتونن خوبی که در درونش هست رو ببین. و بعد، اتفاق وحشتناکی میوفته. _میکشنش؟ _نه، چیزی بدتر از اون. یکی بهش لقب هیولا میده و بقیه، کم کم به این اسم صداش میکنند و باهاش مثل یه هیولا رفتار میکنند. بعد از مدتی خودش هم باورش میشه! فکر میکنه که یه هیولاس، واسه همین مثل یه هیولا رفتار میکنه. اما با وجود همه اینها، اون هیولا نیست و خوبی های زیادی در عمق وجودش نهفته

155

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.