بریده‌ای از کتاب ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر اثر لوئیس ساکر

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 180

کارلا پرسید: «نظر تو درباره دوستی چیه؟» - نمی‌دانم. یعنی... می‌دانم، ولی نمی‌توانم توضیح بدم. - به نظر تو دوستی چیزی است که می‌توانی بخری و بفروشی؟ می‌توانی به مغازه بروی، یک شیشه شیر، یک شانه تخم مرغ، و یک... دوست بخری؟! جف خندید. گفت: «نه! پس... یعنی مجبور نیستم باهاش دوست باشم؟» کارلا گفت: «من بهت نمی‌گویم چی کار کنی. تنها کاری که می‌توانم بکنم، این است که کمکت کنم تا خودت فکر کنی و تصمیم بگیری.» جف گفت: «حتی مطمئن نیستم که اصلا برادلی دلش می‌خواهد دوست من باشد یا نه! امروز، زنگ تفریح، با هم این طرف، آن طرف پرسه زدیم. ولی کاری نکردیم. رفتارش طوری بود که انگار نه انگار من آنجا هستم! بعد، وقتی باران شروع شد، دوید و سعی کرد بچه‌های کوچک‌تر را توی گل‌ها هل بدهد!»

کارلا پرسید: «نظر تو درباره دوستی چیه؟» - نمی‌دانم. یعنی... می‌دانم، ولی نمی‌توانم توضیح بدم. - به نظر تو دوستی چیزی است که می‌توانی بخری و بفروشی؟ می‌توانی به مغازه بروی، یک شیشه شیر، یک شانه تخم مرغ، و یک... دوست بخری؟! جف خندید. گفت: «نه! پس... یعنی مجبور نیستم باهاش دوست باشم؟» کارلا گفت: «من بهت نمی‌گویم چی کار کنی. تنها کاری که می‌توانم بکنم، این است که کمکت کنم تا خودت فکر کنی و تصمیم بگیری.» جف گفت: «حتی مطمئن نیستم که اصلا برادلی دلش می‌خواهد دوست من باشد یا نه! امروز، زنگ تفریح، با هم این طرف، آن طرف پرسه زدیم. ولی کاری نکردیم. رفتارش طوری بود که انگار نه انگار من آنجا هستم! بعد، وقتی باران شروع شد، دوید و سعی کرد بچه‌های کوچک‌تر را توی گل‌ها هل بدهد!»

12

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.