مرضیه دانایی

مرضیه دانایی

@mrzdanaey

19 دنبال شده

20 دنبال کننده

            یک بانکدار حقوق‌خوانده، شیفته‌ی داستان، ناداستان و شعر کهن فارسی
          
Mrz.danaey
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        داستانِ یک زندگیِ پربرکت! شاید اگه کونیکو در نوجوانی از پیرزن فالگیرِ "اشیا" می‌شنید که توی خط‌های کفِ دستش ازدواج با یک مردِ ایرانی و مهاجرت به قلب خاورمیانه را دیده، از ته دل می‌خندید، گونه‌هایش از شرمی دخترانه سرخ می‌شد و باور نمی‌کرد، چه بسا خیلی شب‌ها در سکوت و تاریکیِ خانه‌اش، وقتی هواپیماهای بدجنس عراقی بالای سر شهر پرواز می‌کردند از خودش پرسیده باشد که اصلا چی شد که این طوری شد؟! چرا من به جای کوبه، تهرانم؟ جوابش هرچه هست، از عشق نشات می‌گیرد و از برکت. برکت عشق نجیبانه‌ی جوانِ مومن انقلابی به دخترک باحیای ژاپنی! "مهاجر سرزمین آفتاب" داستان یک عشقِ به وصال رسیده با پایان خوش است، دختری که در میان تعجب و خشم خانواده‌ی متعصب ژاپنی، قبول می‌کند که با یک ایرانیِ مسلمان ازدواج کند و نه تنها خانواده‌اش، بلکه تمامِ گذشته‌اش را در ژاپن جا بگذارد و راهیِ یک کشور ناشناخته شود؛ کشوری که زنانش بایستی موهایشان را بپوشانند و تا پایان عمر از خوردن شراب و گوشت خوک محروم باشند! با این همه، کونیکو زندکی جدیدش را عاشقانه دوست دارد و یک انقلابی به تمام معناست! در تمام روزهای انقلاب پا به پای زنان ایرانی می‌جنگد، دارایی‌اش را می‌بخشد، با اشتیاق به دیدار امام خمینی می‌رود و مادرِ شهید می‌شود! باید دوباره تاکید کنم که کتاب، داستانِ زندگیِ یک زنِ ژاپنیست! 
من همیشه به نقش‌های مکمل بیشتر از نقش اصلی دقت می‌کنم، برایم جذابترند. نقش مکمل این کتاب، همسر کونیکو، آقای اسدالله بابایی‌است. یک مومن واقعی که ثروتش را به راحتی می‌بخشد و هیچ نیازمندی را ناامید نمی‌کند. این آدم‌های گمنام تاریخ که کارهای بزرگ کرده‌اند بدون این که نام‌های بزرگ داشته باشند خیلی عزیزند، این‌ها هرازگاهی یادمان می‌آورند که چقدر راه‌های مختلف هست برای دردانه‌ی خدا بودن! شاید برای همین دردانه بودن است که خدا این سلیمانِ گشاده‌دست را به سبا خانمِ محجوب و دوست‌داشتنی رسانده.

کتاب از آن‌هاییست که نمی‌توانید زمین بگذارید، کم‌حجم و خوشخوان است و وقتی صفحه‌ی آخر را ورق می‌زنید، حتما با خودتان می‌گویید کاش سبا خانم بیشتر  می‌گفت از این زندگیِ پرثمر. اما تا همانجا هم حسابی خواندنی و دیدنی‌است، کتاب را شدیدا پیشنهاد می‌کنم، مطمئن باشید زندگی‌نامه تنها مادرِ شهیدِ ژاپنی، ارزش خواندن، خواندن و چندباره خواندن را دارد
      

17

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

 مثل نهنگ نفس تازه می کنم
        کتاب بی ارزشی بود، داستان یک زن مذهبی که تصمیم میگیره سقط جنین کنه! همین تناقض رو بگیرید برید جلو میرسید به شخصیت متناقض مستوره. متکبر و در تلاش برای تواضع! مدام داره از خودش و خوبیای بی حد و حصرش تعریف میکنه در عین حال اشتباهات فاجعه آمیز داره در برخورد با خانواده و شوهر و بقیه. در معرفی زن مذهبی ایرانی بسیار ناموفق بوده این کتاب، مستوره بیشتر یک زن فمینیست برابری خواه هست که از برقراری تعادل در ابعاد مختلف زندگی عاجزه
خوندنش رو به هیچ عنوان توصیه نمیکنم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

 مثل نهنگ نفس تازه می کنم

24

 مثل نهنگ نفس تازه می کنم

19

مستوری

3

کتاب یحیا

9

مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
          کونیکو یامامورا می‌توانست یک اسم باشد بین همه‌ی چندصدمیلیون نامِ ژاپنی. فوق فوقش ممکن بود یک بازیگر باشد و مثلا توی سال‌های دور از خانه نقش دوست #اوشین را بازی کند و بخش کوچکی از نوستالژیِ ما ایرانی‌ها بشود‌. خدا اما برای کونیکو خواسته‌بود به جای نوستالژی، بخشی از تاریخ ایران باشد. برای همین اسدالله‌خان را گذاشت سرِ راهش و بین‌شان دانه‌ی عشقی کاشت، عینِ عشقِ توی فیلم‌ها. همان‌قدر سخت و پُررنج و البته شیرین. اسدالله‌خان دستِ همسرِ ژاپنی‌اش را گرفت و آورد ایران. این اسدالله‌خان که می‌گویم خودش دنیای غریبی دارد. تاجری که ثروتش را گذاشت توی طَبَق و پیشکشِ انقلاب کرد. چنین مردی باید هم چنین زنی داشته‌باشد. زنی مثل کونیکوی قصه‌ی ما. یک زنِ محکم، متدین، صبور و در یک کلام باشکوه.

#مهاجر_سرزمین_آفتاب قصه‌ی زندگی همین بانوی باشکوه است. دخترِ آفتابِ تابان، به جای زندگی در میان کیمونو و معبد و چای سبز، دل داد به دلِ یک تاجرِ مسلمانِ ایرانی و آجر به آجر، زندگی جدیدی را در ایران ساخت. ریشه‌های اعتقاداتِ این بانوی مسلمان آن‌قدر محکم بود که درختِ زندگی‌اش در ایران، خیلی زود شکوفه دهد. شکوفه‌هایی شبیه شکوفه‌های گیلاسِ ژاپنی. همان‌قدر لطیف و زیبا. شکوفه‌هایی که یکی‌شان لاله شد. از آن لاله‌های دلربای سُرخ. سُرخیِ لاله‌اش دو مصدر داشت. نیم از پرچم ایران و نیمی دیگر، سوغاتِ پرچم سرزمین آفتابِ تابان.

کتاب، به معنای کلمه درخشان است. ساده و روان و خوش‌خوان‌. وقتی تمامش می‌کنی، بغض شیرینی می‌چسبد به گلویت. از آن بغض‌ها که آدم دوستشان دارد. از آن بغض‌ها که جان‌ می‌دهد یکی دوتا تصنیفِ سنتی ضمیمه‌اش کنی و بزنی به خیابان‌های سردِ پاییزی و ساعت‌ها پیاده‌روی کنی و به زندگی این بانوی بزرگوار فکر کنی؛ و به دستِ تقدیر خدا، که چطور زنی از شرقِ دور را مامور می‌کند تا اینجا و در سرزمین ما، سفیرِ اسلام باشد.

سایه‌ی مادران شهدا بر سر ما مستدام.
        

20

مهاجر سرزمین آفتاب؛ خاطرات کونیکو یامامورا (سبا بابایی) یگانه مادر شهید ژاپنی در ایران
          داستانِ یک زندگیِ پربرکت! شاید اگه کونیکو در نوجوانی از پیرزن فالگیرِ "اشیا" می‌شنید که توی خط‌های کفِ دستش ازدواج با یک مردِ ایرانی و مهاجرت به قلب خاورمیانه را دیده، از ته دل می‌خندید، گونه‌هایش از شرمی دخترانه سرخ می‌شد و باور نمی‌کرد، چه بسا خیلی شب‌ها در سکوت و تاریکیِ خانه‌اش، وقتی هواپیماهای بدجنس عراقی بالای سر شهر پرواز می‌کردند از خودش پرسیده باشد که اصلا چی شد که این طوری شد؟! چرا من به جای کوبه، تهرانم؟ جوابش هرچه هست، از عشق نشات می‌گیرد و از برکت. برکت عشق نجیبانه‌ی جوانِ مومن انقلابی به دخترک باحیای ژاپنی! "مهاجر سرزمین آفتاب" داستان یک عشقِ به وصال رسیده با پایان خوش است، دختری که در میان تعجب و خشم خانواده‌ی متعصب ژاپنی، قبول می‌کند که با یک ایرانیِ مسلمان ازدواج کند و نه تنها خانواده‌اش، بلکه تمامِ گذشته‌اش را در ژاپن جا بگذارد و راهیِ یک کشور ناشناخته شود؛ کشوری که زنانش بایستی موهایشان را بپوشانند و تا پایان عمر از خوردن شراب و گوشت خوک محروم باشند! با این همه، کونیکو زندکی جدیدش را عاشقانه دوست دارد و یک انقلابی به تمام معناست! در تمام روزهای انقلاب پا به پای زنان ایرانی می‌جنگد، دارایی‌اش را می‌بخشد، با اشتیاق به دیدار امام خمینی می‌رود و مادرِ شهید می‌شود! باید دوباره تاکید کنم که کتاب، داستانِ زندگیِ یک زنِ ژاپنیست! 
من همیشه به نقش‌های مکمل بیشتر از نقش اصلی دقت می‌کنم، برایم جذابترند. نقش مکمل این کتاب، همسر کونیکو، آقای اسدالله بابایی‌است. یک مومن واقعی که ثروتش را به راحتی می‌بخشد و هیچ نیازمندی را ناامید نمی‌کند. این آدم‌های گمنام تاریخ که کارهای بزرگ کرده‌اند بدون این که نام‌های بزرگ داشته باشند خیلی عزیزند، این‌ها هرازگاهی یادمان می‌آورند که چقدر راه‌های مختلف هست برای دردانه‌ی خدا بودن! شاید برای همین دردانه بودن است که خدا این سلیمانِ گشاده‌دست را به سبا خانمِ محجوب و دوست‌داشتنی رسانده.

کتاب از آن‌هاییست که نمی‌توانید زمین بگذارید، کم‌حجم و خوشخوان است و وقتی صفحه‌ی آخر را ورق می‌زنید، حتما با خودتان می‌گویید کاش سبا خانم بیشتر  می‌گفت از این زندگیِ پرثمر. اما تا همانجا هم حسابی خواندنی و دیدنی‌است، کتاب را شدیدا پیشنهاد می‌کنم، مطمئن باشید زندگی‌نامه تنها مادرِ شهیدِ ژاپنی، ارزش خواندن، خواندن و چندباره خواندن را دارد
        

17

خاطرات سفیر
          کتاب خاطرات سال اول دانشجویی یک دختر محجبهِ ایرانیِ اهل بحث در یکی از شهرهای فرانسه‌ست. بسیار هم خوش‌خوان نوشته شده و من جدا از خوندنش لذت بردم. 
اما می‌خوام یه چیزی بنویسم که کلا ربطی به این کتاب یا خانم شادمهری نداره. در واقع در مورد یک آدم دیگه‌ست در یک وضعیت مشابه: آقایی به نام کیوان که از خاطرات دوران دانشجویی‌ش در آمریکا می‌نوشت/می‌نویسه و مثل خانم شادمهری اهل بحث هم بود/هست. من یک مدت با علاقه نوشته‌هاشو دنبال می‌کردم و از خوندنشون لذت می‌بردم. یادمه یک بار با خانمی در مورد ازدواج موقت بحث کرده بود و برای من زاویه‌ی دید و نگاهش بسیار جالب بود. تا اینکه یک روز ویدئویی گذاشت از مصاحبه‌ش با آقایی در یک مسجد که تصمیم گرفته بود مسلمان بشه‌، و تنها نکته‌ی ویدئو این بود که کیوان چندان روی زبان انگلیسی مسلط نیست. نه اینکه بلد نباشه، بود، اما مسلط نبود. من من می‌کرد و دنبال کلمات می‌گشت، اونم تو یک گفت‌وگوی ساده و مختصر. بعد من هی به این فکر می‌کردم که این آدم چطور در مورد ازدواج موقت یا حجاب یا هزار چیز دیگه بحث می‌کنه و مغلوب هم نمی‌شه؟ باورش سخته. 
من البته مطمئن نیستم خانم شادمهری مثل اون آقا باشه. شاید از بچگی اهل بحث بار اومده.  شاید ایشون با توجه به علاقه‌ش و تجربیات گذشته، استدلال‌ها و کلمات تخصصی رو از قبل چک می‌کرده و آماده بوده. و از همه مهمتر اینکه هنوز عدم تسلط‌ش به من ثابت نشده. 
اما باورش برای من سخته که آدم همیشه توی بحث پیروز بشه. حالا افراد بی اطلاع به کنار، با سنی‌ها در مورد شیخین بحث کنه و پیروز بحث باشه؟ با اون تعصبی که سنی‌ها دارن و اون همه حدیث جعلی؟ کار سختیه. 
من احساس می‌کنم آدم همیشه توی کله‌ی خودش و به زبان خودش به این خوبی هست، اما شاید در واقعیت و به یک زبان غیرمادری، چندان خوب نباشه و حتی خودش متوجه هم نشه. مثل همون موردی که خانم شادمهری در مورد "میمون من" تعریف کرده بود. 
البته در کل به جز پایانش، خیلی دوستش داشتم و توصیه می‌کنم بخونیدش‌.
        

31