پدر پرسید: دنبال چه میگردی؟
آیدین گفت: دنبال خودم!
خیلی وقت بود که کتابی در این حد عمیق و تأثیرگذار نخونده بودم. سمفونی مردگان داستان ارتباطات اجتماعیه، داستان خونوادهست، داستان عشقه، داستان جامعهست و داستان ایرانه. داستانیه که سرنوشت همه شخصیتهاش چیزی جز مرگ و تباهی نیست. مرگ و تباهیای که با رفتارهای برخی از شخصیتها به بار میاد و نه تنها دامن دیگران رو میگیره بلکه خودشون رو هم قربانی تصمیمات احمقانهای میکنه که خودشون گرفتن. آیدین توی این کتاب یکی از قابل همذاتپنداریترین شخصیتهاییه که تا حالا باهاشون مواجه بودم. شخصیتی که با وجود خیالی بودنش بیش از هر شخصیت دیگر کتاب حس واقعی بودن میده و البته این رو در کنار شخصیتپردازی بینظیرش مدیون توصیفات بینظیر محیط داستان و شرح اتفاقاته که به شکلی زیبا اما آشفته روایت شدن. این آشفتگی درسته که به تم داستان میخوره و توی موومانهای میانی هم عالیه اما به نظرم توی موومانهای اول و آخر در برخی جاها یه ذره داستان رو نامفهوم میکنه. ایرادی که هر چند کوچیکه اما برای من در حین خوندن کتاب قابل چشمپوشی نبود.