وقتی از داستان حرف میزنیم یک سری توقعاتی ازشون داریم.
توقع داریم مفهوم یا مطلب مورد نظر برای ما قابل پیش بینی نباشه و خیلی چیز های دیگه.
این اولین کتابی بود که از صادق هدایت میخوندم و این نسخه اصلی و بدون تغییرش رو خوندم.
به نظرم همونطور که اول کتاب نوشته شده شاید خیلی نقل نوشتن برای این کتاب روا نباشه، ولی از مقداری که فهمیده ام میگویم اغلب توقعات من از یک کتاب داستان(تقریبا داستان...) برآورده شد.
اوایل کتاب یه ذره توی ذوقم خورده بود و سخت ادامه دادم چون حالت افسردگی صادق هدایت در این کتاب به وضوح مشخص بود اما بعد انقدر فوق علاده جبران کرد که اصلا دیگه یادم رفت همه چیز.
بعضی کتاب ها هستند که ما رو کاملا توی خودشان غرق میکنند و این کتاب برای من این حالت را داشت چون کاملا مشتاق بودم بدانم بعدش چه میشود.
طبق دریافت ناقص من از کتاب، این کتاب صرفا داستانی نبود و داستان و پیوند فوق علاده اش(مخصوصا بین دو حالت خودش) پوششی بود برای بیان نفرت صادق هدایت از دنیا (و دین).
اون نیم ستاره ای که کم تر دادم به خاطر اینه که خیلی از جاهای کتاب احساس میکنید خیلی داره کشش میده و یک مطلب مخصوصا بیان تنفر از دنیا (و دین) رو چندین بار میگه.
اما تکرار هاش از خصوصیات افراد و بیان چند نفر خاص به نظر من محشر بود( پیرمرد خنزر پنزری.قصاب و ...).
چیزی که منو خیلی به وجد آورد توی کتاب توصیفات فوق علاده ی صادق هدایت بود.
خیلی بیشتر از این می طلبه ولی کتاب کتاب جدیدی نیست و نقد من نقدی خاص نیست.