- Geli

- Geli

@itsGelato

3 دنبال شده

11 دنبال کننده

یادداشت‌ها

- Geli

- Geli

6 روز پیش

        - قبل از هر نقد و نظری؛ بنظرم جالب‌ترین بخش این کتاب موقع خوندنش این بود که با کارکتر اصلی دقیقا تو یه سن قرار داشتم و تقریبا دغدغه‌ها و عصبانیت لیز بخاطر مردن برام قابل درک بود.
- کتاب روایتگر دیدگاه متفاوتی از مسئله‌ی مرگ بود و جدای از اینکه یک ژانر فانتزی و مناسب نوجوان رو به خودش اختصاص داده؛ می‌تونه الهام بخش هر آدم دیگه‌ای توی هر سن دیگه‌ای باشه.
- کارکترهای دیگرستان به طرز عجیبی مهربون بودن و با خودشون و بقیه به صلح رسیده بودن؛ انگار اونجا تازه متوجه شده بودن که هیچ چیزی برای جدی گرفتن وجود نداره و باید جنگیدن برای هیچی رو تموم کرد.
- بنظر میومد لیز تا لحظات آخری که در دیگرستان مرده بود، نتونست مسئله‌ی مردنشو بپذیره. مدام مرگ بقیه رو با "اون پیر بود" یا "اون بیماری داشت" توجیه می‌کرد و فکر می‌کرد حق داشت بیشتر زندگی کنه چون یه نوجوونِ سالم بود. دیدگاه دلگرم کننده‌ایه اما حقیقت اینه که هیچ تضمینی در این باره وجود نداره. همونجا که توی کتاب می‌گه: "زندگی با ساعت و دقیقه سنجیده نمی‌شه. مسئله کیفیتشه، نه طول زندگی."
- مرگ قطعی‌ترین اتفاقیه که توی زندگی پذیرفتیمش، هیچکس با هیچ سن و زندگی و شرایطی از این قاعده مستثنا نیست. مسئله کِی و چطوری مردن نیست، مسئله چطوری زندگی کردنه.

      

2

- Geli

- Geli

1403/4/8

        — روند پیش بردن داستان طبق کتاب قبلی "هردو در نهایت می‌میرند" بود؛ داستان‌ها از دیدگاه‌های مختلفی روایت می‌شد و بنظر می‌اد سبک نویسنده اینطور باشه که بنظر من نقطه قوت به حساب می‌اد.

— درمورد خود داستان؛ به‌کار بردن جزئی‌نگری‌های کوچیک برای لذت بردن از ۲۴ ساعت قبل از مرگ باز هم نتونست مسئله‌ی دردناک اطلاع داشتن از زمان مرگ رو جبران کنه. چیزی که درمورد کتاب غم‌انگیزه اینه که ما شخصیت‌های کامل و سرخوشی رو نداریم، هرکدوم از افراد کمبودها و چاله‌های زندگی خودشونو داشتن و ترک کردن این دنیا با زخم‌هایی که هنوز نتونستی ببندیشون، پایان وحشتناکی بنظر می‌اد. 

— از دیدگاه اجتماعی، درواقع علاوه‌بر به تصویر کشیدن روند پذیرفتن شرکت تازه تاسیس پیشگویانِ مرگ، کنار اومدن با طرز فکر اجتماع‌های کوچیکی مثل خانواده هم به تصویر کشیده شده بود که تا چه حد ممکنه زندگی اون فرد رو دستخوش تغییراتی بکنه و از اون آدم‌های نزدیک؛ افراد غیرقابل بخششی بسازه.


      

6

باشگاه‌ها

باشگاهی برای نوجوانان

380 عضو

میثم و شهر ترس‌های ممنوعه

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

دیگرستان
          - قبل از هر نقد و نظری؛ بنظرم جالب‌ترین بخش این کتاب موقع خوندنش این بود که با کارکتر اصلی دقیقا تو یه سن قرار داشتم و تقریبا دغدغه‌ها و عصبانیت لیز بخاطر مردن برام قابل درک بود.
- کتاب روایتگر دیدگاه متفاوتی از مسئله‌ی مرگ بود و جدای از اینکه یک ژانر فانتزی و مناسب نوجوان رو به خودش اختصاص داده؛ می‌تونه الهام بخش هر آدم دیگه‌ای توی هر سن دیگه‌ای باشه.
- کارکترهای دیگرستان به طرز عجیبی مهربون بودن و با خودشون و بقیه به صلح رسیده بودن؛ انگار اونجا تازه متوجه شده بودن که هیچ چیزی برای جدی گرفتن وجود نداره و باید جنگیدن برای هیچی رو تموم کرد.
- بنظر میومد لیز تا لحظات آخری که در دیگرستان مرده بود، نتونست مسئله‌ی مردنشو بپذیره. مدام مرگ بقیه رو با "اون پیر بود" یا "اون بیماری داشت" توجیه می‌کرد و فکر می‌کرد حق داشت بیشتر زندگی کنه چون یه نوجوونِ سالم بود. دیدگاه دلگرم کننده‌ایه اما حقیقت اینه که هیچ تضمینی در این باره وجود نداره. همونجا که توی کتاب می‌گه: "زندگی با ساعت و دقیقه سنجیده نمی‌شه. مسئله کیفیتشه، نه طول زندگی."
- مرگ قطعی‌ترین اتفاقیه که توی زندگی پذیرفتیمش، هیچکس با هیچ سن و زندگی و شرایطی از این قاعده مستثنا نیست. مسئله کِی و چطوری مردن نیست، مسئله چطوری زندگی کردنه.

        

2

- Geli پسندید.
مرگ ایوان ایلیچ

2

- Geli پسندید.
مرگ ایوان ایلیچ

9

- Geli پسندید.
مرگ ایوان ایلیچ

11

- Geli پسندید.
مرگ ایوان ایلیچ
          "مرگ؛ حقیقتی مسلم و مغفول!"
مرگ آن حقیقتی است که همه به آن اذعان و باور داریم، ولی آن را برای خود نپذیرفته‌ایم، هرچند که برای دیگری قابل تصور است! 

"ایوان انسان است، انسان فانیست، پس ایوان فانیست."
برهانی ساده، که هم صورتی معتبر دارد و هم ماده‌ای صادق. 

"انکار، خشم، ترس، تسلیم"
چهار گام مواجهه با مرگِ "خود"... اگر از پیش به ما بگویند که تنها چندی (مثلا ۱ماه دیگر) زنده‌اید، ابتدا اصرار می‌کنیم که حتما اشتباهی شده، بعد خشمگین می‌شویم که "چرا من؟"؛ بعد از آنچه در پیشِ‌روست، و ما آن را نمی‌شناسیم و برای آن آماده نیستیم، وحشت برمان می‌دارد، ولی در آخر با ناامیدی و تسلیم پیش خود اقرار می‌کنیم:《همین است دیگر... گویا خیلی پیشتر به ما گفته بودند که "تنها چند صباحی زنده‌اید"، ولی در آخر راه یادش افتادم...》 

همه آنچه را که نوشتم حین خواندن کتاب مرگ ایوان ایلیچ در خود می‌یافتم و تصور می‌کردم. این رمانِ کوتاه، مرگنامه‌ای مختصر است. به قول صالح حسینی(مترجم)، لئو تولستوی _مرگ ایوان ایلیچ_ را با مرگ آغاز می‌کند و با زندگی پایان می‌دهد... در واقع با  توجهِ به زندگی... این فرصت مختصر!
به نظرم این کتاب مطلب ناشینده‌ یا نادانسته‌ای ندارد... تنها همه آنچه را که می‌دانیم و شنیده‌ایم چنان در قامتِ وضعیتِ مواجه و دمِ مرگِ ایوان ایلیچ به تصویر می‌کشد که گویی مخاطب خود در محضرِ مرگ و در بسترِ احتضار است.
من هم با ترجمه سروش حبیبی خواندمش، هم با ترجمه صالح حسینی. ادبیات حسینی روان‌تر است، و قلم حبیبی نغزتر...


        

20