عالی عالی عالی
بیستتتت
از اول تا آخر کتاب رو باید طلا گرفت༎ຶ‿༎ຶ✨✨✨
قابلیت بروز ذوق فراوان تری دارم ولی اینجا امکانش نیست👩🏻🦯
-
داستان درمورد همسر هارون الرشید ، زبیده خاتون است .
کسی که در ۱۷ سالگی عشق هارون در دلش جوانه میزند
و حتی سال ها پس از ازدواج هم ، عاشق اوست .
همانطور عشق علی و اولادش را در روح و جان دارد ؛
که همین دو حب اورا به چالش های سخت و دوراهی های
سرنوشت ساز میکشاند.
او محکم و استوار پای اعتقاداتش ایستاده است و
با استفاده از جایگاه خاص و ویژه ای که در دل قصر
و قلب هارون دارد ، به شیعیان کمک میکند تا رنج کمتری
بکشند.
او که در جریان آزار و اذیت های هارون نسبت به
امام موسی کاظم'ع است تمام سعی و تلاشش را میکند
تا بلکه خوی خشن اورا کمی رام کند
و امام کمتر آسیب ببینند ؛
اما تلاش های او ثمر نمیدهد و سرانجام
هارون مظلومانه امام را به شهادت میرساند.
بعد از این
زبیده دیگر نمیتواند همزمان عشق هارون در دلش باشد
و سنگ علی و آل علی را به سینه بکوبد
برای همین عزم رفتن از قصر دلربای هارون را میکند .
اما شب قبل از رفتنش ...
پیرزنی فرتوت جلوی درب قصر دیدار اورا طلب میکند ؛
و با هر زحمتی که بود زبیده آن را به اتاق خود می آورد .
پیرزن به او این چنین میگوید که رازی اسرار آمیز در
دل دارد که باید تا بالا آمدن خورشید برای او بگوید .
پیرزن با صدایی گرم و صورتی نحیف و پر چین و چروک
آماده میشود برای گفتن رازش،
اما این راز شرطی دارد که آن ، شنیدن سرگذشت
کسانی است که زبیده بعضی را کم و بیش میشناسد
و بعضی را اسمشان هم اصلا به گوشش نخورده است .
و این میشود سرآغاز کنار رفتن پرده از رازی ۲۳۰ ساله !