از پیتر متنفرم ، از مامان بابای کاترین هم متنفرم ، کاترین کاملا حق داشت به کسی که شد تبدیل بشه ، کتاب کاملا وضعیت بعد از دست دادن عشق رو توصیف کرده بود ، کاترین رو کاملا درک کردم ، و جست ، اون کاری نکرده بود که لایق همچین مرگی باشه ، لیاقت دنیا و عشق و یه زندگی خوب رو داشت ، نه اینکه اینطوری به خاطر یه کدو حلوایی پیر دراز بمیره. بیشتر از اینکه بخوام گریه کنم عصبانی شده بودم ، داستان کلی خوب بود و از اون فانتزیایی بود که من خوشم بیاد ، اگه فقط جست زنده میموند....
و این کتاب نشون داد همه عشق ها پایان خوش ندارن ، همه کتاب ها پایان خوش ندارن و همه آدم ها پایان خوش ندارن ، چه زنده باشن چه مرده
کاترین آخر کتاب قشنگ نشون میداد که یه آدم چطور زنده است ولی زندگی نمیکنه ، ولی قلبی نداره و احساسی نداره و انقدر شکسته که نمیدونه چیکار کنه.
من کتاب رو دوست داشتم ، سلامت روان رو ازم گرفت ولی واقعا قشنگ بود
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.