فاطمه شایان پویا

فاطمه شایان پویا

@Shayanpooya

65 دنبال شده

108 دنبال کننده

            علاقمند به نویسندگی.
مادر دو گل دختر
کارشناس ارشد مهندسی هسته ای.
کاردان علوم‌ و معارف قرآن
فعال در حوزه فرهنگ و ادب
عضو فعال کانون بانوی فرهنگ
مشغول در دو حوزه داستان و تاریخ شفاهی.
کتاب های چاپ شده:
●استاد.‌خرده روایت هایی از استاد شهید دکتر مجید شهریاری. تاریخ شفاهی پیشرفت.
●تیله های شیشه ای.رمان نوجوان و جوان.در حوزه جمعیت.
●قدم‌های سر به هوا:  رمان نوجوان
• پلاسما:  رمان بزرگسال
●حضور در دو کتاب داستانک عاشورایی ده. سال ۹۹ و ۱۴۰۰
●بادبان‌ها را بکشید
●اگر نی پرده ای دیگر بخواند
 • دختران ایران ۱


          
Shayanpooya
@shayan_sarbaz

یادداشت‌ها

        کتاب "خانم مربی"، کتاب باور به نقش اعجاز گونه فرهنگ است‌.
 و چقدر جای این کتاب، در کتابخانه ها و در میان الگوهای ایده یابی و دستورالعمل های اجرایی مربیان مدارس، و حتی در خانه ها و در ذهن زنانه بانوان کشور ما، خالی است.
کتاب برای من مثل حلقه مفقوده ای بود که مدت ها تشنه، و پر از دغدغه برای پیش برد کارهایم، به دنبال آن می گشتم.
کتاب از لحاظ فرم، مدل بسیار ساده و کلاسیکی داشت و با دیالوگ های پرسش و پاسخ تنظیم شده بود که با وجود انتقاد به سبک نگارش و پیشنهاد برای بهتر و جذاب تر شدن آن، دارای نقطه قوت بسیار بزرگی بود و آن، وجود سوالات درست، جزئی و به جا در روند مصاحبه و پیش برد هدف و ارتقاء محتوای آن بود. به نحوی که که خواننده به هیچ وجه حس خستگی و یکنواختی و زائد بودن سوالات را نداشت.
محتوای کتاب بسیار غنی و تحسین برانگیز و انگیزه ساز بود.
شخصیت پویا و تجربیات ناب و خلاقانه و متعهدانه ی خانم سعیده صدیق زاده که نقش همسری و مادری و معلمی را در کنار هم داشته و از کودکی تا حال، کسب این تجربیات را شروع و پخته و غنی تر و پرمایه تر کرده ، و تاثیر مثبتی که بر شخصیت،  دیدگاه و روش زندگی هزاران دانش آموز در این سالها داشته، می تواند الگوی مناسبی برای قشر وسیعی از زنان و دختران کشور عزیزمان ایران باشد.
نکته مهمی که در کتاب به آن اشاره شده بود، قدرت و لزوم وجود "روحیه پرورشی" در انسان و به خصوص در زنان بود.
روحیه ای که صرفا در قالب کار در یک مدرسه و برای یک مقطع تحصیلی نمیگنجد بلکه در تمام ابعاد زندگی و برای تمام نقش های فردی و اجتماعی لازم است؛ یک خانه، یک ساختمان مسکونی یا اداری، یک مدرسه، یک مسجد و ...یک جامعه، برای نهادینه ساختن ارزش های دینی و فرهنگی خود، همواره نیازمند انسان هایی با این روحیه پویا و پرقدرت است.
انسان هایی که اینطور هنرمندانه، خلاقانه و زیبا، با درنظر گرفتن تمام ابعاد شخصیتی مخاطبان خود مانند سن، فرهنگ، علایق، وضعیت معیشتی و خانوادگی و ... در جهت فرهنگ سازی و رشد و اعتلای روح و جسم آن ها تلاش می کنند.
با خود فکر می کنم که ایکاش از زندگی این بزرگوار، محصولات رسانه ای بیشتری مثل فیلم و سریال و مستند و رمان تهیه شود تا تاثیر این تفکر و روحیه، در ذهن خفته همه مخاطبان بیدار شود.
هر چند که برای این کار، می بایست اطلاعات بیشتری از زندگی شخصی و خانوادگی ایشان در دسترس قرار گیرد و در حد چند جمله محدود کتاب، بسنده نشود.
ایده ها و روش های جذاب، صمیمی و تاثیرگذار ایشان در برخورد با دانش آموزان مختلف، استفاده حداکثری از ظرفیت ها توانایی های مدرسه و دانش آموزان و همکاران در مدرسه و حتی در دیگر مدارس؛ و کاشتن بذر انسانیت و بندگی در قلب و جان آن ها، نمونه هایی از  ویژگی های منحصر به فرد ایشان است.
پرداختن و بیان شیوه های جالب و آهنگین خانم صدیق زاده در آموزش قرآن و مباحث اعتقادی و ارزشی، ایده های تک و ابتکاری ایشان در ارتباط دانش آموزان با یکدیگر و همچنین با دانش آموزان دیگر مدارس خصوصا مدارس محروم و برخورد صحیح با آنان و شیوه‌های ناب همدردی درست و کمک رسانی همراه با حفظ مناعت طبع آنان، شیوه های متفاوت و جذاب درامدزایی و کمک رسانی به جبهه و جنگ و پررنگ کردن فرهنگ جنگ و مقاومت و شهادت برای دانش آموزان، همه از نکات برجسته کتاب بود؛ نکاتی که به تجربه، جریان ساز بودن کار فرهنگی تمیز را ثابت می کند.
جریانی که نیاز ضروری یک جامعه انقلابی پویاست.
به امید روزی که همه ما زنان در هر جبهه ای که هستیم، یک "خانم مربی" باشیم.
      

14

        برخیزید، آهنگ برخاستن یک ملت است‌.
.
یک نمونه منحصر بفرد، و یک پنجره جدید و دلنشین برای سفر در روزگار و مکتب انقلاب.

در این چهل و چند سال، محصولات بی شمار دیداری و شنیداری و نوشتاری در موضوع انقلاب دیده و شنیده و خوانده ایم.
اما معدود بوده اند آنهایی که از زاویه ای نو به مسئله بپردازند.
برخیزید برای من تنها یک کتاب خاطره و تاریخ نگاری نبود.
یک هویت بود؛ هویت‌ یک انسان، یک محله، یک شهر و یک فرهنگ؛ 
برخیزید به قاعده هزاران برگه نت موسیقی، سیری آهنگین و خوش نوا در صیر یک‌ آرمان بود.
سیدحمید شاهنگیان، متولد سال ۱۳۲۸، پسربچه شیطان ولی سربراه محله سرچشمه تهران، در یک خانواده مذهبی و مبارز، توی کوچه پس کوچه های باریک محله سازدهنی می زند و قد می کشد و از همان کودکی، ساز زندگیش را زیر سایه ائمه،  با روضه های خانگی و محلی تکیه سادات اخوی و مسجد سراج الدوله و حسینیه فاطمیه کوک میکند. چه آن ۵ شنبه شب های پرستاره که در وطن، بارفقای قدیمی برنامه دعا و تفریح و روشنگری را در کنار هم دارند؛ 
چه آن وقتی که خارج از کشور، در دوران دانشجویی، خانه اش در شیکاگو به محل تجمع دانشجویان مسلمان و فعالیت های انقلابی مبدل می شود و در دانشگاه سانتیاگو انجمن اسلامی ایجاد می کند. 
ریتم زندگیش اما، آن وقتی تند می شود که در میانه اعتراضات و تظاهرات سال ۵۷، به ایران باز می گردد و کشتار ۱۷ شهریور، می شود نقطه آغاز یک سرود دسته جمعی تک نفره! شاعر و نوازنده و گروه کر این سرود، شخص اوست؛ با کمترین امکانات و خفقان ترین شرایط مملکت.
اما بازتاب باشکوه این سرود در کوچه و خیابان درحالی که حتی نزدیکان‌ او نیز خیال می کردند اولین کاست آن، از دانشجویان مسلمان مقیم فرانسه به دستشان رسیده، او را بر این میدارد که با همین نت، بنوازد...
فعالیت هایش را در حسینیه ارشاد با مرحوم صبحدل، حمید سبزواری، محمدرضا شریفی نیا و ... ادامه میدهد و در کنار هم سرودهای انقلابی می سرایند و در خفقان کامل آن روزگار، اجرا می کنند و این سرودها رفته رفته در بین مردم پخش می گردد و جوانه می زند و سبز می شود.
و رفته رفته همنوایی هایش با دوستان و نوجوانان مشتاق اوج میگیرد و "سرود خمینی ای امام" در فرودگاه و "برخیزید" در بهشت زهرا مشتی از خروارها نوای انقلابیست که روح و جانی تازه به انقلاب می بخشد.
سید حمید حالا، پس از انقلاب، عضو سپاه می شود و در پادگان امام علی، نیروها را ارزیابی میکند. 
بعدها بنیاد هنری مستضعفین را اداره میکند و بعد هم مدیریت واحد موسیقی و ریاست شورای شعر و موسیقی صدا و سیما را به عهده می گیرد.
از سال ۶۰ مدیریت هواپیمایی آسمان را عهده دار می شود و از ۶۵ رایزن فرهنگی هندوستان می شود. اما نبضش کماکان برای مردمش و انقلابش می تپد و ریتم می گیرد.
او، دوباره به ایران باز می گردد.‌ در صدا و سیما به فضای موسیقی پاپ دهه هفتاد، رنگ و بوی ارزشی میدهد و در تمام این سالها و در همه حال و همه وقت، هماره ترانه زیبای وطن در وجودش لانه دارد و عشق می ورزد و دست از ساختن سرودها و آهنگ های انقلابی نمی کشد. 
بازتاب پربرکت سرودها، اشعار و آهنگ های ساخته سید حمید شاهنگیان، در ذهن و جان و زمزمه مخاطبین در اقشار  و سنین مختلف
 جامعه کماکان جاری و ساریست.
مثل این بیت بر دیواری از خونین شهر: 
از شهیدان به ما این پیام است
راه حق راه سرخ امام است...
      

8

        شاید مهم ترین ویژگی یک کتاب خوب، ارتباط عمیقی است که افراد مختلف جامعه از  رده های متفاوت سنی و تحصیلی و سلیقه ای با آن برقرار می کنند و حس مثبتی است که به مخاطب انتقال می دهد.
کتاب "داستان رویانا" یکی از همین کتاب ها است.
برای همچو منی که شاید در تمام این سال ها، تنها چند کلید واژه مبهم از ژنتیک و شبیه سازی در ذهن داشتم، این کتاب در کمال شگفتی، بسیار جذاب و انگیزه ساز و امید بخش بود.
کتاب با وجودی که داستانی نبود و درباره یک مبحث علمی و های تکنولوژی صحبت می کرد، متن روانی داشت و لغات بعضا تخصصی در پاورقی توضیح مختصر و مفیدی داده شده بود.
کتاب به شیوه ای جذاب، جامع و مانع، مراحل تکامل فعالیت رویان را از آموزش و تلاش کادر متعهد جهاد دانشگاهی برای سازمان دهی و درمان تا خود پروسه درمان ناباروری و مشکلات ژنتیکی، سپس کار در عرصه بین المللی و معرفی فعالیت های درخشان مجموعه به جهان در قالب جشنواره و کنگره، و بعد هم پذیرش دانشجو و بیمار از سراسر جهان و گسترش فعالیت به صورت پژوهش و تغییر نام و کاربری مجموعه به پژوهشگاه را شرح داده بود.
سه مهره اصلی، در موفقیت رویان نقش آفرینی می کردند:
۱. مدیریت مجموعه : مرحوم کاظمی آشتیانی
۲. اعضای مجموعه : پژوهشگران کوشا و متعهد
۳. اعتماد و حمایت رهبر فرزانه انقلاب

نقطه قوت مجموعه هم پیمان شدن اعضا پس از سالهای جنگ، در خودباوری و خواستن و توانستن با وجود تمام مشکلات و زخم زبان ها و سنگ اندازی ها بود.
جو صمیمانه و پر از اخلاصی که دکتر کاظمی و تیم ایشان در رویان ایجاد کرده بودند، با اعتقاد  قوی به خدا و عشق و قدردانی از اعتمادی که رهبر انقلاب به آن ها کرده بود، آن ها را پله پله جلو برد.
ماجرای کتاب آنقدر جذاب و گیرا بود که مخاطب حس می کرد پا به پای دکتر بهاروند در آزمایشگاه، نگین انگشتری سلول های بنیادی را زیر میکروسکوپ‌ می بیند و تکثیر می دهد و تمایز می بخشد. و بعد، تپیدن شیرین سلول های قلبی و رفتار سلول های عصبی را در کمال شگفتی به تماشا می نشیند.
نقطه قوت دیگر کار و پژوهش این تیم، سقف قرارندادن بر دانش و فعالیتشان بود. مضاف اینکه با وجود تمام مشکلات و موانع و تحریم ها، گوش به فرمان رهبرشان، علمشان را برای مردم کشورشان ملموس کردند و همچنان پر امید جلو می روند و شبیه سازی های حیوانی و تولید مثل اعضا و بانک سلول های بنیادی و سلول درمانی از جمله آن هاست.
مدیریت شایسته مرحوم کاظمی آشتیانی نقش مهمی در توفیق این مجموعه داشت.
پیگیری های مادی و معنوی او در تهیه و گسترش ساختمان و هزینه ها و فعالیت های پژوهشکده و اعضای آن، و تلاش بی شائبه خود او، فارغ از حس برتربینی مدیرانه، و از همه مهم تر عشق و تعهد او به خدا و رهبرش کارها را لحظه به لحظه جلوتر می برد.
برجستگی دیگر کتاب وجود ضمائم‌ ارزشمند آن بود که در آن توضیحات خوبی در خصوص جایگاه جهانی رویان و فعالیت ها و دستاوردهای آن و شخصیت مرحوم کاظمی و شبیه سازی ذکر شده است.
گاه،
علم حجاب می شود، گاه نوری می شود تا بندگی انسان را بیشتر و بیشتر ثابت کند.
"اینکه انسان توفیق پیدا بکند یک کار خوبی را بکند و بعد به سجده بیفتد، این خیلی باارزش است. اینها چیزهاییست که می ماند. بدانید که اینها در تاریخ خواهد ماند. این کارهای اصیل ، نقطه های اصیل، اینها همان سلول های بنیادی است ها! اینها همان سلول های بنیادی رفتار بشری است؛ همین توجه به خدا، شکر خدا، افتادن به سجده. آن وقت از این، همه جور سلولی را می شود ساخت. از این می شود همه جور کاری را استحصال کرد. اصل قضیه این است. الحمدله شما سلول های بنیادی را در هر دو ناحیه به دست آوردید. خدا را شکر."
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با دست اندرکاران رویان. ۱۱/۶/۱۳۸۲
      

25

        کتاب «آرزو‌های دست ساز» را که خواندم، انگار دستی مرا دوباره هول داد وسط روزگار دانشجویی و فیزیک و مدار‌های الکترونیک و اتاق بسیج دانشجویی و تمام آن دغدغه‌های علمی و فرهنگی و تعهدات ملی و رویا‌ها و دوندگی ها... .

راستش غبطه خوردم به آن همه ایستادگی و جهد و تلاش متعهدانه و خستگی ناپذیر.

کتاب از چند جهت دارای برجستگی بود: فُرم و ادبیات نگارش آن و محتوای آن.

نویسنده با ادبیاتی ساده و روان و در قالبی نیمه داستانی توانسته بود مفاهیم ـ گاه تخصصی ـ را به ساده‌ترین شکل ممکن بیان کند که این باعث شده بود کتاب مخاطب بیشتری پیدا کند و تا انتها، همراه بماند.

محتوای کتاب، دو مدل قهرمان را معرفی می‌کرد که هردو در کنار هم، روند شکل‌گیری و موفقیت این شرکت دانش بنیان را به بهترین نحو پیش می‌بردند:

مدل اول، دانشجو‌ها و اعضای اصلی شرکت بودند با این ویژگی ها:

۱. نگاه رو به بالا: آن‌ها دانشگاه و اسباب و لوازمش را کعبه آمال خود نمی‌دانستند؛ بنابراین چهارچوب دانشگاه، آن‌ها را در برابر افکار و فعالیت‌ها و دغدغه هایشان متوقف نکرد.

۲. رفاقت و صمیمیت و نداشتن منیّت: بنای همکاری اعضای این تیم قوی و پُرانگیزه، رفاقتی ماورای مادیات دنیایی بود. رفاقتی از جنس معنویت و عقیده. برای همین هیچ‌گاه مشکلات و موانع مادی، آسیبی به آن وارد نکرد و آن‌ها را از هدفشان باز نداشت.

۳. رعایت حق و انصاف و احکام دین: شاید آن زمان که شرکت، در سخت‌ترین شرایط مالی بود، ولی اعضا، بخشی از لوازم را برای خمس در نظر گرفتند؛ یا آن زمان که برای ارائه دقت بیشتر و جلوگیری از خطا، خطر از دست دادن مشتری‌های ارزان پسند را به جان خریدند و قطعات بیشتری در سیستم قراردادند، در حالت عادی کسی حتی فکرش را هم نمی‌کرد که وعده خدا آن قدر حتمی و قریب الوقوع باشد و چند برابر، جبران کند.

۴. ایمان و تعهد: بچه‌ها به کاری که می‌کردند ایمان داشتند و این ایمان، آن‌ها را در کارشان ثابت قدم کرد. طوری که با دست خالی در برابر تمام پارتی بازی‌ها و رانت بازی‌ها و موانع پیش رو ایستادگی کردند. آن‌ها با همین ایمان حرکت کردند. خدا هم به کارشان برکت داد.

۵. عملگرایی: آن‌ها تنها به حرف بسنده نکردند، بلکه برای تمام حرف‌ها و رؤیا‌ها و برنامه هایشان، نقشه اجرایی رسم کردند و به آن‌عمل کردند. بسیجی واقعی یعنی همین. چیزی که در جامعه ما نباید رنگ ببازد. تشکل‌های دانشجویی ما باید از حرف به عمل و تولید برسند.

۶. تجربه‌گرایی و فرصت‌سازی. هر مشکل و شکست، برای آن‌ها تجربه‌ای می‌ساخت که به خوبی از آن استفاده می‌کردند و برای حل مشکلات بعد، راه حل‌های بهتری را به کار می‌گرفتند.

۷. داشتن امید و انگیزه بسیار قوی: جامعه ما، نیازمند چنین فضای پُرامید و پُرانگیزه‌ای است که جوانان بتوانند با وجود تمام مشکلات، اینقدر زیبابین باشند و رو به جلو حرکت کنند. جمله‌ای که بار‌ها در کتاب تکرار شد، شاید موتور محرکه‌ای برای تمام آنهاییست که می‌خواهند کاری ارزشمند را با تمام سختی به انجام برسانند: «ارزش هر کار با میزان دور از دسترس بودن آن رابطه مستقیم دارد...».

مدل دوم قهرمان که کتاب معرفی کرد، بزرگ مردی بود که اعتماد، حمایت و تشویق‌های او، بازوی محکم اهرم موفقیت این شرکت بود؛ و او جناب آقای «حمید کاظمی» بود که با تمام وجود، از بچه‌ها و تلاش و تعهد آنان دفاع کرد.

به امید روزی که این دست مسؤولان و بزرگان، بیشتر و محکم تر، دست جوانان پُرتلاش کشور را بگیرند و بلند کنند.

همچنین نویسنده با وجود اینکه عقیده و پسند سیاسی خود را در لا به لای جملات بیان کرده، و چندان بی طرفانه ننوشته، اما جانب حق و انصاف را به درستی رعایت و در انتقال کامل مفاهیم لازم و مفید کاملاً توانا و موفق عمل کرده است.

به امید روزی که همه جوانان و آینده سازان ایران اسلامی، از تجربیات موفق پیشرفت هموطنانشان بدانند و با امید و عشق و تلاش، آن را گسترش دهند.

رهبر انقلاب می‌فرماید: «دشمن می‌خواهد بگوید که شما نمی‌توانید یا ندارید؛ بنده اصرار دارم به مردم بگویم که ما می‌توانیم و ما دارا هستیم و امکاناتمان فراوان است. مسئولین ما باید به قدرت جوانان و به توانایی جوانان ایمان بیاورند و اهمّیّت بدهند؛ جوانان ما هم باید از کار خسته نشوند، از ابتکار خسته نشوند، از بعضی از قدرنشناسی‌ها دلسرد نشوند.» (بیانات رهبر معظم انقلاب ۱/۱/۱۳۹۷) /۹۲۵/ن ۶۰۲/ش
برچسب ها: یادداشت نویسی آرزوهای دست ساز
      

15

        کتابی که فرصت کردم در اوج سرشلوغی این روزهای پر ماجرا بخونم این #کتاب بود: #پروانه_ای_که_سوخت 
نوشته: #سارا_عرفانی عزیزم
که شامل روایت هایی داستانی از زندگی و شخصیت #شهید_نواب_صفوی و  شکل گیری جمعیت #فداییان_اسلام و هدف و چارچوب اسلامی آن و بیان تفاوت های آن با گروه های تروریستی بود.
این کتاب از تولد و کودکی مجتبی نواب صفوی شروع شده بود و به بیانی ساده و روان، توضیحاتی از خانواده و محیط زندگی و تربیت او و شکل گیری و ریشه دواندن عقاید در وجود او داده بود.
در ادامه به بیان نکات مورد اهمیت برای جمعیت فدائیان اسلام پرداخته بود و چگونگی عملکرد شجاعانه آن ها در زمان خفقان و خیانت شاهنشاهی پرداخته بود.
در آخر به نحوه دستگیری و شهادت مظلومانه ولی پر اقتدار این جوانان مومن و شجاع پرداخته بود و در کل کتاب جامع و مانعی بود که اطلاعات پرمغزی را در حجمی کوچک و بیانی شیوا در اختیار مخاطب قرار می داد.
در ادامه برشی از کتاب رو می خونید:
" گفتم: من هرگز با هیچ پادشاهی ملاقات نکرده ام؛ اما چون تو سید هستی و از نوادگان رسول خدایی، برای نصیحت اومدم. ای پسر عمو اگر شده، روی پشت بام خونه های مردم گندم بکارید و رفع احتیاج کنید؛ اما از بیگانگان رفع احتیاج نکنید. این خیلی بهتر از اونه که دست گدایی و احتیاجبه سوی دشمنان اسلان دراز کنی.
بعدها شنیدم روزنامه های عربی نوشته اند شاه حسین چنان تحت تاثیر حرف های نواب صفوی قرار گرفته که دیگه سوار ماشین شخصی اش که ساخت انگلستان بوده، نشده و اون رو فروخته." ...
      

8

        شاید بشود گفت، هنر بزرگ اکرم اسلامی، روایت کردن یک عمر زندگی پرشگفتی، در تنها ۲۶۰ صفحه باشد.

"تنها گریه کن" را خواندم در حالیکه می‌خواستم‌ هرچه زودتر، راز نامش را بفهمم.
راستش نتوانستم زمین بگذارمش!
یک کتاب تاریخ شفاهی مقابلم بود که راوی اول شخصش، بدجوری همراهم می‌کرد‌.
توصیف‌ها در عین اختصار، روان و بی‌اندازه لطیف و دلنشین بود.

در سخت‌ترین شرایط جسمی و روحی و شلوغ‌ترین ساعت‌ها، درست مثل یک قرار نگذاشته، چشمم به دنبالش بود‌.
همراه کودکیِ اشرف سادات، نشستم پای دار قالی و هم‌صدا شدم: "لاکی پیش رفت، فیروزه‌ای جاخواه، توش چهره ای..."
هربار دلم‌ می‌خواست بدانم او برای مشکل و مسئله جدید، چه راه‌حلی پیدا کرده؟ این‌بار چطور متوسل شده؟ 

لحظه‌به‌لحظه، با شادی‌هایش لبخند شدم و دلم‌ با غم‌هایش فشرده شد. پا به پایش توی کوچه‌ها و خیابان‌ها دویدم و نفس‌نفس زدم و برای ثمر دادن مبارزه مقدسمان، خون دل‌ها خوردم و سلول سلول وجودم مشت شد و فریاد.
یک جاهایی از کتاب، خودم‌ را میان زن‌های توی خانه‌اش دیدم که سبزی می‌شستیم و طنین صلوات‌هامان میان صدای چرخ خیاطی‌ها، گم می‌شد.

یکبار سوزن به دستم رفت؛ حبه‌های سپید، زیر قندشکنم‌ خاک‌شد؛ یک‌جرعه چای داغ سرکشیدم و یکبار.

من پای این صفحه‌های کاغذی، بارها متولد شدم؛ قد کشیدم؛ مادر شدم‌ و با سختی و دوری همسر، جگرگوشه‌هایم را به دندان‌گرفتم.
اشرف سادات با قلم‌ شایسته اکرم اسلامی، یک چیز را میان تمام روایت‌هایش، در ذهنم زنده کرد:
حرکت، حرکت و حرکت!
این‌که یک زن، در تمام ثانیه‌های زندگی‌اش می‌تواند در حرکت و رشد و شگفتی باشد.
آن‌قدر که گردباد سخت‌ترین مشکلات‌ هم‌ نتواند قامتش را خم کند و برجای بنشاند.

حتی اگر این گردباد، شهادت عزیزترینش باشد.
در تمام‌ لحظات وداع با محمد و شهادتِ او، اشک می‌ریختم و روح بزرگ‌ این مادر را می‌ستودم و وجودم درس می‌شد و قدرت و استواری
و امید.

بُرشی از کتاب:
"چشمم خورد به شاخه یکی از گلدان‌های شمعدانی.‌ چند تا گل کوچک سفید داشت. از سوز سرما مچاله شده‌ بود‌. تا از شاخه جدایش کردم، انگار یک چیزی از جانم کنده شد و افتاد روی زمین. نتوانستم سرپا بایستم. دستم را گرفتم به نرده آهنی و نشستم لبه‌ی پله.‌ هوا سرد بود ولی یک چیزی درون من شعله می‌کشید. گُر گرفته بودم. نفس گرفتم و با خودم گفتم:"خانم‌سادات! یادت نره داری با خدا معامله می‌کنی‌ها."

دلم‌ قدری آرام گرفت و برگشتم‌ پیش محمد. گل را انداختم داخل کاسه؛ روی آب چرخی زد و ایستاد؛ مثل دل خودم که بی‌قرار شده ولی حالا مطمئن ایستاده بود جلوی درِ کوچه، کنار محمد!"


#فاطمه_شایان_پویا
      

17

        از ماه رمضان که این کتاب رو خوندم و واقعا لذت بردم، می خواستم پستش رو بگذارم.‌هی نمیشد.
ولی دیدم‌امروز، ۶ ربیع، سالروز وفات آیت الله سید علی قاضی هست.
دلم‌نیومد دیگه موکولش کنم به آینده.
حدود ۱۶ سال پیش در نوجوانیم، زندگی مختصری از این بزرگوار رو در بین خاطرات #کتاب #عطش از موسسه #شمس_الشموس خونده بودم و حقیقتا دلم همراه جمله جمله کتاب و معرفت و شخصیت ایشون شده بود.
بعد هم چندین بار فیض زیارت مزار ایشون رو پیدا کرده بودم در آرامستان #وادی_السلام
 نجف اشرف.
ولی امان از کتاب #کهکشان_نیستی
و ما ادرک مالکهکشان نیستی...
واقعا در ماه رمضان امسال فیض بردم از این کتاب، شیوه نگارش عالی جناب #محمد_هادی_اصفهانی
و انتشارات خوب #نشر_فیض_فرزان
بابت طرح جلد و فصل بندی عالی.
هرچند که وقتی از آیت الله بهجت در احوالات استادشان پرسیدند ، گریه کرده و فرمودند : چه کنم که قلمی آنقدر وسعت ندارد که هر چه از قاضی می دانم را به رشته ی تحریر در بیاورد ...
ولی این کتاب با روح و روان آدم بازی می کنه و انگار دریچه روشنی باز میکنه مقابل چشم آدم که حداقل بتونه یک پرتوی کوچک از دید اون آدم های بزرگ رو از دور تماشا کنه. و زندگی و منش و ارتباطاتشون‌رو ببینه.
برای حال خوب، نوع نگرش به زندگی و اعتراف به شریفه کل من علیها فان ...
اوصیکم به خوندن این کتاب فوق العاده.
      

34

        " ...آقاجان! تو خیلی بزرگواری، ما همین اندازه می خواهیم که تو را ببینیم و با تو باشیم و با تو حرف بزنیم. بیش از این چیزی حالیمان نمیشود.
تنها یک حرف داریم و آن هم این است که نمیدانیم چه می خواهیم. آمده ام با تو حرف بزنم چون تو خوب آقایی هستی، اصلا معاشرت با تو شیرین است، نشستن با تو لذت دارد، دیدن جمال تو لذت دارد، حضور در محضر تو شیرین است. من غیر از این چیزی نمیفهمم...
آقا جان... ممنونم."
.
"...باید باورم شود که وقتی به امام‌ سلام میدهم، او پیش از من سلام کرده است..."
. .
برش هایی بود از #رمان زیبای #پنجشنبه_فیروزه_ای نوشته #سارا_عرفانی عزیز و بزرگوار و نشر #کتاب_نیستان.
.
این کتاب رو دوست داشتم به چندین دلیل:
این کتاب از لحاظ فرم و محتوای داستان نویسی، یه کار کاملا حرفه ای محسوب میشه و تکنیک های نویسندگی خیلی ماهرانه توش رعایت شده که نشون میده کار ذهن و قلم یه نویسنده با تجربه ست.
شاید از معدود کتاب هایی باشه که در میان داستان کمی وارد مباحث معرفتی #زیارت شده و بدون زیر سوال بردن عادت های مختلف زائرها و قضاوت در مورد اون ها، همه رو در کنار هم مطرح کرده و بهترین اطلاعات رو هم برای مخاطب ارائه داده.
با وجود معرفی قهرمانان اصلی داستان به عنوان دو انسان کامل و استوره ای که کمی حرص دراره، باز هم تلاش آدم های معمولی رو برای متحول شدن و پله پله بالاتر رفتن، خوب منتقل کرده.
جزء کتابای خوبیه که باید بادقت باهاش پیش رفت تا متوجه شد چی به چیه و الان راوی کیه. من این مدل کتابارو واقعا دوست دارم.
با وجود اینکه از لا به لای حرف ها و نوشته ها، میشه ختم بخیر شدن این ماجرا رو فهمید، باز هم داستان، ایرانی و با چیزی که ما انتظار داریم تموم نمیشه و این یه نقطه مثبت بزرگه.
و ...
.خلاصه اینکه موفق شدم در راه سفر مشهد تمومش کنم. و خوشحالم که این سفر رو برام زیباتر کرد.
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.