رسول یباره پور

تاریخ عضویت:

مرداد 1404

رسول یباره پور

@Rasoul

9 دنبال شده

1 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        نیمرخ او مرا به یاد چیزی نمی‌انداخت صورتش زیبا بود ولی چیزی خشک و جدی در چهره‌اش بود گیسویش بلند و بلوطی رنگ بود از حیث ظاهری به نظر نمی‌رسید بیش از ۲۶ سال داشته باشد ولی چیزی در وجود او بود که گذر سالیان را نشان می‌داد چیزی یادآور شخصی که عمری دراز را گذرانده است.
ما در میان غم زاده شده‌ایم بزرگ می‌شویم تلاش و تقرا می‌کنیم بیمار می‌شویم رنج می‌بریم سبب رنج دیگران می‌شویم گریه و مویه می‌کنیم می‌میریم دیگران هم می‌میرند موجودات دیگری به دنیا می‌آیند تا این کمدی بی‌معنی را از سر بگیرند. 
هر کسی می‌داند ه آدم نمی‌تواند مسائل یک گدا را با یک پول سیاه یا یک تکه نان حل کند تنها کاری که می‌کند حل مسائل روانشناختی فردیس که شهرت و آرامش روح خود را در ازای تقریباً هیچ خریداری می‌کند. 
در روزهای مقدم و رسیدن نامه او فکار من مثل کاشفی بود که در چشم اندازی مه‌آلود گم شده است با فشار آوردن بر چشمانم و به این سو و آن سو نگاه کردن حالا می‌توانستم شبه مبهم افراد و اشیا وط مبهم پرتگاه‌ها و شکاف‌های ژرف را به یک نظر ببینم نامه او که رسید مثل این بود که خورشید از زیر ابر سر درآورده است ولی این خورشیدی تیرگون بود خورشیدی شبانگاهی. 
کل قضیه دالان‌ها اختراع خنده‌آور خود من بود و همه چیز به کنار شاید فقط یک تونل وجود داشت تاریک و خلوت تونل من تونلی که من کودکی جوانی و همه عمرم را گذرانده بودم و در یکی از قسمت‌های شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم  در یکی از قسمت‌های شفاف دیوار سنگی من  این دختر را دیده بودم دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت می‌کند در حالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور و جهان نامحدود کسانی بود ه در تونل زندگی نمی‌کردند و شاید وی از سر کنجکاوی ه یکی از پنجره‌های شگفت انگیز نزدیک شده و به منظره تنهایی رهایی ناپذیر مرا دیده بود.





      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.