مهسا سعادتی

مهسا سعادتی

@MAHSA_GOLI

7 دنبال شده

19 دنبال کننده

پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

        گوژپشت برای من از آن کتاب‌هایی بود که هیچ قصد قبلی برای خواندنش نداشتم، اما نام ویکتور هوگو به عنوان نویسنده روی جلد کتاب هر آدمی را مجاب به خواندن آن می‌کند. کتاب با توصیف معماری کاخ دادگستری پاریس و ازدحام جمعیت شروع می‌شود، در داستان چندین روایت وجود دارد که در آخر به یک نقطه منتهی می‌شوند. بر خلاف ترجمه عنوان کتاب، شخصیت اصلی کتاب گوژپشت نیست. شخصیت‌ها زیادند، اما نه به اندازه‌ای که از هم تشخیص‌شان ندهید یا فراموشتان شوند. در این داستان شما به عمق روابط مختلفی از جمله رابطه پدر و فرزند، رابطه دو معشوق، رابطه دو دوست و... می‌روید و احتمالا از فرط درک شخصیت‌ها بعد از پایان کتاب دلتان برای آن‌ها تنگ می‌شود.
باید بگویم که داستان گوژپشت و اسمرالدا و رئیس شماسان و پیر گرنگوار یک طرف، و توصیف معماری کاخ دادگستری پاریس و کلیسای نتردام یک طرف. توضیحات هوگو درباره‌ی تغییر و تحول و تکامل معماری و ارتباط آن با الفبا چنان مرا به وجد آورد که  بعد از خواندن آن انگشت به دهان ماندم.
در آخر هم باید بگویم اسمرالدا دوست‌داشتنی‌ترین، رئیس شماسان قابل‌درک‌ترین و پیر گرنگوار منفورترین شخصیت کتاب گوژپشت نتردام برای من هستند. 
      

2

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

1

2

10

          ایجاد انگیزه برای هیج
 
 
نقاشی که عاشق می شود. سربازی که شیفته دختر سرهنگ می شود و  البرزی که پیش از آنکه وجود داشته باشد قصه عشق در ازل برایش پرتو زده است و داستانی که عاشقانه کلید میخورد.
داستان عاشقی به سبک ونگوک حال و هوای تاریخی نه چندان دوری دارد. شروع داستان پر کشش و خوشخوان است. وقتی چند صفحه از قصه ورق می خورد، مخاطب تصور می کند با یک داستان مدرن با حس و حال تاریخی مواجه است که از قضا در وانفسا رمانهای عاشقانه، این یکی کار خوب از کار در آمده. آغاز داستان خوب است و ایجاد انگیزه می شود. شروع قصه پرکشش است و ضرباهنگ قلم عالی. اما بعد که مخاطب خوب جلو آمد یک دفعه داستان از ریتم می افتد. مثل چای یخ زده می شود و  دیگر خوردن ندارد.  
عاشقی به سبک ونگوک در دو خط داستانی پیش می رود. اما این خط  موازی اصلا با هم خوب تنیده نمی شوند و کلمات کتاب مثل ذرات جدا از هم معلق مانده در اتمسفر ار از ذره هستند. همین یک دست نشدن و گم شدن سر رشته در پیش رفت و ادامه رمان سبب می شود که علی رغم نثر خوب، مخاطب رمان را رها کند.
این که تکنیک در یک قصه به فرم برسد، نیازمند آن است که نویسنده هم مخاطبش را بشناسد و هم پیرنگ پر و پیمانی ساخته و پرداخته باشد. در کنار این دو اصل، صد البته انتقال حس از نویسنده در لباس کلمه به مخاطب، باید خوب بافته شود. حالا یا با تجربه زیستی مستقیم یا با مطالعه و پژوهش و رسیدن به شناخت درباره تجربه زیستی!
پس چرخه درک شناختی در رمان کامل نمی شود و ذهن مخاطب تمتعی از قصه ندارد.
حلقه مفقوده در داستان عاشقی به سبک ونگوک همان نرسیدن حس است که فرم را مصنوعی و ساختگی و تکنیک زده می سازد. این فرم زدگی بدون پشتوانه در زاویه دید داستان به حد اعلا می رسد. و اصلا از داستان این را نمی توان نتیجه گرفت که فرهیخته پسند است و مخاطب جدی ادبیات را به دنبال خود می کشاند. زیرا اصل در بیان ساده اما عمیق است. زاویه دید و راوی در داستان بلاتکلیف است و بی برنامه تغییر می کند. و در این باره می توان این سوال را مطرح کرد که با توجه به پیرنگ استفاده از راوی ترکیبی چه دلیلی دارد؟
مخاطب در خلال رمان مدام باید ذهن خود را متمرکز کند و سر نخ ها را پیدا کند. به همین دلیل داستان زبان ساده داستانی ندارد و از بعد زبان بیان قصه به دلیل جملات در هم پیچیده و طولانی، داستان بیمار و آسیب دیده است.
با این همه از کنار سوژه خوب داستان نمی توان راحت گذر کرد.
این نکته را نیز نباید از داستان جا انداخت که آقای خبوشان در داستانش به خوبی می تواند توهم زبانی تاریخی ایجاد کند و بهتر از آن از، از زمان مورد نظرش موقعیت دراماتیک بسازد. حس و حال رمان تاریخی است و مخاطب می تواند اتمسفر داستانی را از دل تاریخ، درک کند.
یک خط داستان در عصر انقلاب ۵۷ می گذرد و خط دیگر به سال ها قبل از آن و اواخر دوره قاجار می رسد. دغدغه نویسنده در داستان، ظلم ستیزی است و دست مایه داستان پرداختن به «واگویه های ذهن پریشان»یک نقاش است. نویسنده می خواهد رمانش را در دو نظرگاه جامعه شناختی و روانشناختی پیش ببرد. اگرچه روایت خوبی می کند اما خلاقیت او در نظرگاه داستان در هیچ کدام از این دو رویکرد شکل نمی گیرد.
حتی بخشی از جمله های کتاب کم کم مناسبتی و شعاری میشوند.
عنوان داستان هوشمندانه انتخاب شده اما می خواهم بگویم کم کم ارتباطش با داستان قطع می شود.
علی رغم همه نقدهایم باید اذعان کنم نویسنده انسان و کرامت وجودی انسان را خوب می شناسد و تصاویری که از مضامینی چون عشق، دلتنگی، محرومیت و رنج می سازد تصاویر ملموس و واقعی هستند.
چیزی که از ساختار داستان برمی آید فقدان بازنویسی دوباره و همان فرمزدگی بدون شناخت است. رشته کلمات بی آنکه مفهوم بسازند.
        

14

3

2

57

          اقرأ بسم ربّک

در حیرت. اولین مواجهه‌ام با کتابی که باز است دهانم جلویش نمی‌دانم از کجایش بگویم. که اینقدر لذت بوده برکت. چجوری اینقد خوب تمیز.

آه را پیش از دورهٔ چهل خواندم و قاف را الان. خوشحالم ازشان. بی‌مقدمه ۳ نکتهٔ غیرعلمی از تأثیر کتاب و ۳ نکته هم از فنّ کتاب می‌گویم.

۱. اصلی‌ترین ترسم پیش‌ازشروع از «پند» بودن کتاب بود. نگار که نشسته‌ای برابر منبری و محمدنامی تو را مدام اندرز کند. نیست. پند نیست اصلاً. واقعاً رمان است. تعلیق‌. پیرنگ. شخصیت. بْلا‌بْلا‌بْلا. اولش فکر می‌کردم مخاطب کتاب فقط عقلم باشد ولی به‌مرور عاشقش شدم انگار.

۲. قاف برای من-و به گمانم خیلی‌های دیگر که ساکتند- طرحی منسجم و تمیز به دست می‌دهد از آن چیزی که کمتر از یک‌دهمش را واقعاً می‌دانیم و احیاناً خیلی از آنچه می‌دانیم را اشتباه می‌دانند؛ از زندگی آخرین پیامبر را. من و گمانم‌ خیلی‌ها، لوحی سفیدیم در زندگی محمد. و قاف بنظرم در حال حاضر معتبرترین روایت است برای فردی مثل من تا
الف) بفهمد ب) فهمیده‌های غلطش را اصلاح کند

۳. قصه‌های کتاب عمیقاً گسترده‌ است. از انواع آنچه «غزو» می‌نامندش تا صلح خیلی عجیب حدیبیه. از رئالیسم‌جادویی‌گونهٔ معراج پیامبر تا بول کردن یک نوزاد بر او. از شجاعت‌های تکرارشوندهٔ علی -ع-، تا رفتارهای تهوری عمر بر غیرت پیامبر. حتی جاهایی مسخره‌اش هم می‌تواند ناگهان آدم را جذب کند. مثلاً اینکه "تا مدت زیادی پیامبر کلاً موهایشان بلند بود و بعد از آن یک‌بار کوتاه کردند و تا آخر عمر دوباره بلند نکردند"، تقریباً به حال این روزهایم می‌خورد :)!

------------------------------------------------

۱. متن کتاب ترکیبی خوش‌سلیقه است از سه متن کهن فارسی (بله، شامل تفسیر سورآبادی)، بدون تغییری حداقلی در خود متن و با تغییری قابل توجه در ویراستاری. اخیراً بحثی را در ذهنم شکل داده‌ام ذیل «قدرت اینتر». شفیعی‌کدکنی جایی بخشی از منشآت خاقانی را با زدن چند اینتر، شعر می‌کند! چگونه یک متن کسل‌کننده را می‌شود با اینتر و جابجا کردن خطوط و کلمات، جادویی‌زیبا کرد.

۲. کتاب، لذّت کامل یک متن کلاسیک را دارد، به‌علاوهٔ لذت ویراستاری بی‌نظیرش. نگار که بیهقی را شاملو بازنویسی کرده باشد. کلمات کهنند و اصطلاحات و کنایات. چینش ولی نو است.

۳. روایت، کاملاً و در نقطه‌نقطه‌اش یادم را به «سفر قهرمان» جوزف کمبل می‌انداخت. بچهٔ چوپانی که نمی‌خواستند به‌دنیا بیاید‌. به‌دنیا آمد. نمی‌خواستند زنده ماند. زنده ماند. نمی‌خواستند باور شود. باور شد، به کرّات. می‌خواستند لشکرش بکشند، لشکر کشید. نمی‌خواستند حکومت کند. حکومت کرد. نمی‌خواستند با ۱۰۰۰۰ نفر لشکر بکشد سوی مولدش و همانجایی را که به‌اجبار خروج کرده بود از آن را فتح کند. فتح کرد. تولد کرد، تشرّف یافت، بازگشت.
        

17