رقبای الهی باعث شد بخشی از سینه ام درد بگیره که چندین وقت بود از شر این درد خلاص شده بودم و حالا که این درد برگشته امیدوارم بتونم با نوشتن این یادداشت ، کمی از این درد بکاهم. آیریس شخصیتی بود که سعی میکرد با تمام وجودش قوی باشه و در هر حال پیشرفت کنه ... کسی که وقتی همه چیزش را از دست داده بود به جای اینکه زمین بخوره ، بلند شد و به دنبال امیدی دیگر ادامه داد . رومن اما شخصیتی بود که آهسته آهسته قلبش را به آیریس بخشید بیآنکه خودش بدونه و با تمام وجودش به آیریس عشق ورزید و تا پای مرگ به خاطرش رفت. جوری که پایان این کتاب باعث شد همچین حالی پیدا کنم ، عجیب و پر درد بود چون من تنها کتاب رو نمیخوندم بلکه داشتم تصور میکردم که چه دردی در پایان کتاب وجود داشت و شاید همین تصورات باعثش شد . کتاب رقبای الهی داستان خاص و عجیبی داشت که مشابه آن را نمیتوان پیدا کرد ولی داستان باعث نمیشد فکر کنید که بهترین کتاب دو عالم را میخوانید ... توضیحاتی مبهم در این کتاب وجود داشت و یک سری نقص ها در شخصیت پردازی که باعث کاهش امتیاز شد اما امیدوارم این ابهامات در کتاب دوم رفع بشه