بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

فاطمه خدابخشی

@Khodabakhshi

44 دنبال شده

36 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                رویای بعد از ظهر
ماجرای پسری ده‌ساله را روایت می‌کند که هنگام تعمیر چراغ مطالعه‌اش دچار برق‌گرفتگی شده و به گذشته سفر می‌کند و در آن زمان اتفاقات جذابی را تجربه می‌کند.
در بخشی از متن کتاب رویای بعدازظهر می‌خوانیم:
خیلی ترسیدم. بی‌اختیار دو قدم عقب رفتم. توی چارچوب در دو نفر ایستاده بودند و به من نگاه می‌کردند. یکی از آن‌ها خانمی بود با پیراهن گل‌دار و آن یکی پسر جوانی هجده ‌نوزده ‌ساله. قلبم داشت می‌کوبید. سرم گیج رفت. انگار رنگ ‌و رویم خیلی ناجور بود؛ چون نگاه آن خانم مهربان شد. لپش را چنگ زد و گفت: «ای وای! این بچه که داره پس می‌افته!»
واقعاً هم داشتم می‌افتادم. اتاق دور سرم می‌چرخید. جوان دوید جلو و بازویم را گرفت. همان‌جا نشستم. خانم از اتاق بیرون رفت و چند لحظه بعد با لیوانی که حدس زدم باید آب قند باشد برگشت. جوان پرسید: «تو کی هستی پسر؟ اینجا چی‌کار می‌کنی؟»
فقط نگاهش کردم. چه سؤالی از من می‌پرسید! این سؤال را من باید از او می‌پرسیدم. خانم آب‌ ‌قند توی لیوان را هم زد و آن را داد دستم. با خوردن آب قند حالم کمی بهتر شد. زیر نگاه خیرۀ آن‌ها ناراحت بودم. خانم پرسید: «تو کی هستی پسر جون؟ بچۀ همین محلی؟»
این کتاب در هشتمین جشنواره داستان انقلاب به عنوان رمان برتر نوجوانان انتخاب شده است و مناسب گروه سنی ج(دبستان دوره دوم) می‌باشد ولی بزرگترها هم از خواندنش لذت خواهند برد. پیشنهاد می‌کنم  شب‌ها دور هم بخوانید و لذت ببرید.
نویسنده: خانم نیلوفر مالک
انتشارات مهرک
        
                
روزبه به همراه پدر و برادرش راهی سفری برای تجارت می‌شوند ولی در نیمه راه راهزنان به کاروانشان حمله می‌کنند و پدرش را به قتل رسانده و او و برادرش را از هم جدا کرده و برای فروش به عنوان برده می‌برند. با این‌حال روزبه تصمیم می‌گیرد هر طور شده است خودش را به برادر کوچکترش برساند و او را نجات دهد و ...
این داستان نوجوان روایتی شیرین و جذاب دارد که در بستر واقعه‌ی تاریخی غدیر اتفاق می‌افتد و نوجوان را با خودش همراه می‌کند. کتاب برای نوجوانان دوازده سال به بالا مناسب است و توسط انتشارات مهرستان به چاپ رسیده است. نویسنده با نثر روانش نشان داده که با دنیای نوجوانان آشناست.
قسمتی از کتاب: 
روزبه سرش را پایین انداخته‌بود و به حرف‌های آن‌ها گوش می‌داد. هر لحظه منتظر بود ابوطاهر حرفی از سام و رشید بزند. یک‌دفعه چیزی روی شانه‌اش نشست.
-پسرک نادان، تو اینجا چه می‌کنی؟
روزبه به سمت صدا برگشت. چشم‌های سیاه و خشمگین همان دختری را دید که ظهر به او خندیده بود. آب دهانش را قورت داد. ناخودآگاه دست‌هایش را بالا برد و آرام گفت...
در یک کلام اگر به داستان‌های نوجوان تاریخی و پر فراز و نشیب علاقه دارید،  یا می‌خواهید کتاب خوب و جذاب به نوجوانی هدیه بدهید، این کتاب گزینه‌ی مناسبی  است.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها