RH

RH

@Hane_bookw
عضویت

فروردین 1402

18 دنبال شده

19 دنبال کننده

یادداشت‌ها

RH

RH

1404/5/5

5

RH

RH

1404/5/3

        شاید براتون پیش اومده که با کلی ذوق و شوق برای تغییر حال‌وهوا و تنوع، سمت یه کتاب برید، اما نتیجه چیزی جز دل‌گرفتگی بیشتر نباشه. این کتاب دقیقاً همین بلا رو سر من آورد.
توی نمایشگاه نظرم رو جلب کرد، و مسئول غرفه انقدر ازش تعریف کرد که فکر کردم با یه شاهکار ادبی طرفم. ای‌کاش حداقل یه کتاب ساده و بی‌محتوا درباره غذا بود—ولی نه، نویسنده برای کش‌دادن داستان از هر حرف بی‌ربطی استفاده کرده بود.
راستش نمی‌فهمم چرا باید کتابی چاپ بشه که بارها به اندام خانم‌ها اشاره می‌کنه؟ و این فقط یه بخش از ماجراست؛ بخش‌های زیادی از کتاب هست که ممکنه روح و روان هر کسی رو آزار بده.
چند بار به قدری حالم بد شد و حالت تهوع بهم دست داد که میخواستم کتابو ببندم و دیگه ادامه ندم.
ترجمه و ویراستاری هم که... به نظر تلاشی برای هماهنگ کردن اسم‌های ژاپنی و انگلیسی یا یکدست‌بودن اسامی خوراکی‌ها صورت نگرفته بود. همچنین زحمت کمی برای توضیح کلمات ناآشنا برای مخاطب ایرانی کشیده شده و خیلی از اسم غذاهای ناآشنا توضیحی در پاورقی نداشتند.
بسیاری از اسامی ژاپنی با تلفظ اشتباه برگردانده شدن و غلط املایی و واضح نبودن ترجمه هم دیده میشد.
.
در نهایت، با تمام وجود زجر کشیدم تا تمومش کردم.
      

6

RH

RH

1404/3/5

        اول اینکه من زجر کشیدم از اول تا آخر این کتاب و به دلایلی مجبور بودم بخونمش. و تا آخر نفهمیدم چرا باید شرح یک عملیات شکست خورده‌ی دهه ۹۰ حزب‌الله لبنان رو بخونم. 
تقریبا کل این کتاب شرح یک عملیاته. در کتاب یه شخصیت خبرنگار بود (احتمالا نماد نویسنده) و پیش دو سه نفر رفت در مورد این عملیات تحقیق کنه. ولی در نهایت شاید حدود ۸۰ درصد کتاب از زبان یه نفرشون بود. خب بهتر نبود کلا کتاب رو از زبان اون فرد (علی) بنویسن؟
من اصلا کلی طول کشید همین قضیه رو بفهمم. 
نفهمیدم از کجا علی شروع کرد به خاطره تعریف کردن. فکر میکردم همراه خبرنگار دارن میرن جایی.🤦🏻‍♀️ تازه وسط خاطره تعریف کردن باز برمیگشت به زمان حال و یه حرفایی میزدن و یهو باز میپرید تو خاطره و من هی شک میکردم آخر سر خبرنگار اونجاست یا نه😐
صحنه شهادت رو بد توصیف میکرد با جزییات که مثلا گلوله از فلان جا وارد شد تا فلان جا رو جر داد یا مثلا خون فواره زد یا جزغاله شد!! بعد اصلا اسم شهادت رو نمی‌آورد، تهش هم میگفت صحنه چندش اوری بود😐 
❗️️هرچی به آخر کتاب نزدیک میشیم شهادت‌ها و توصیفشون بسیار بیشتر میشه و وااااقعا به روحیه‌های حساس توصیه نمیکنم بخونن.❗️بخش‌هایی هم‌ در مورد اسرا و شکنجه است.
خود نیروها با خودشون و فلسفه مبارزه و کشته شدن و کشتن اسقاطیلیا درگیر بودن اینجوری نبود که از همه جملات کتاب معنویت بباره.
یا تشبیه‌های خیلی عالی داشت. مثلا داره به سمت بالگرد اسقاطیلی شلیک میکنه میگه تیرهاش مثل مگس هایی که تکه ای گوشت پیدا کردن بودن دور بالگرد پرسه میزدن😐 چشمانش مانند اسبی که چشم‌بند زده باشد، در دایره‌ی هدف‌یاب محدود شد.
دارن میجنگن یهو اون وسط میگه لبخند علی در آن لحظه برای مالک شیرین بود. یا مثلا میگه از فاصله یک متری به درون سنگر پرید، قبل از اینکه به زمین اصابت کند!! حیدر او را در آغوش خود جای داد😐 مگه رمان عاشقانه‌س؟
بعد یه جاهایی گل به خودی میزنه از اسقاطیلیا تعریف میکنه که به به طرف چه فرمانده قدریه.
یا مثلا توی انتخاب لغات، میگه سنگر را پکاند. آخه پکاند شد فعل؟
...همین دیگه. قبل اینکه برای خوندن انتخابش کنید دوباره فکر کنید.

      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.