بالاخره بعد از یک این کتاب تمام شد.
من از اون دسته آدماییم که هیچ کتابی رو نصفه رها نمیکنم اما برای خوندن این کتاب بارها با خودم گفتم ارزششو داره که تا آخر ادامه بدم؟
کتاب شروع خوبی داشت، چند فصل اول واقعا جذاب بود و من مشتاق بودم بدونم در ادامه داستان چطور پیش میره، اما از یه جایی به بعد انقدر داستان کش اومد که افتاد تو دور باطل.
شخصیت اول داستان که دختری به نام دیانا بیشاپ بود، استاد دانشگاه، مستقل، ورزشکار، با ورود خون آشام متیو کلیرمونت تبدیل به یه شخصیت وابسته میشه و افسار زندگیشو به دست متیو میده.
متیو هزارپونصد ساله با عقده رهبری و بدست گرفتن همه چیز در دست خودش، از نافرمانی ها عصبانی میشه و میخواد همه چیز به شیوه ای که خودش میخواد جلو بره.
اوه یادم رفت بگم، اگه یه خون آشام به کسی بگه دوستت دارم، یعنی اون دو شخص با هم ازدواج کردن
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.