معرفی کتاب درخت انجیر معابد اثر احمد محمود

درخت انجیر معابد

درخت انجیر معابد

3.9
19 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

34

ناشر
معین
شابک
9789645643698
تعداد صفحات
610
تاریخ انتشار
1399/9/19

توضیحات

کتاب درخت انجیر معابد، نویسنده احمد محمود.

لیست‌های مرتبط به درخت انجیر معابد

یادداشت‌ها

          این کتاب را باید در دو ساحت بررسی کرد.

نخست خود کتاب است که با داستانی جذاب و قلمی گیرا ما را پایبند خود می‌کند. فضا گاهی میل به سورئال شدن پیدا می‌کند و همین امر به نظر بنده از نقاط قوت کتاب است که ما را پای داستان می‌نشاند. شکل گیری داستان حول محور درخت انجیر معابد فضا را متفاوت کرده است.
این اثر روایت‌گر قصه خانواده‌‌ای و میراث به جامانده از آن خانواده است. شخصیت‌ها بسیار جذاب هستند و داستان هم به خوبی پیش می‌رود. خواندن این کتاب واقعا لذت بخش است.

اما ساحت دومی که کتاب باید در آن ساحت بررسی شود، روایتی است که در زیر پوسته‌ی داستان روایت می‌شود. وقایع و شخصیت‌ها قابل تطبیق با وقایع تاریخ معاصر ایران است و احتمالا نگارنده این مفاهیم را هم مدنظر داشته است؛علی الخصوص در قسمت پایانی کتاب که جماعتی مسخ شده به رهبری فردی مقدس‌نما دست به تغییر بزرگان خود می‌زنند.(الله اعلم)

خلاصه که کتاب به عنوان یک اثر ادبی، فوق العاده‌ است‌‌؛ اما اگر از قصه‌‌ی زیر متن کتاب اذیت می‌شوید آن را نخوانید. البته که آنچه گفته شد برداشت شخصی بنده است و ممکن است از نظر سایر مخاطبان اثر درست نباشد، اما هر اثری یک موجود زنده است و هر کس می‌تواند برداشت شخصی خود را داشته باشد.
        

34

          درخت انجیر معابد با نثر مخصوص به جناب محمود با فاصله‌ای زیاد از دیگر آثارشان. به واسطه تکنیک، طراحی، شخصیت‌پردازی و دوری از تکرار قرار داشت. و خب تا به این لحظه که از جلد یکم فاصله گرفتم، فکرم باقی مانده لازم بود این حجم از زیاده گفتن؟ و حسی نبود که با دور شدن از فضای داستان در من کم شود. و انگاری جلد دوم هم با این شیوه ادامه دارد. نظرم هنوز این است که با یک جلد می‌شد کار را جمع کرد و یا اگر قرار بر دوجلدی بودنش بود، چرا تمرکز نویسنده از اصل ماجرا منحرف شده؟
اردیبهشت جلد دوم درخت انجیر معابد تمام شد. بستمش بی‌این‌که خاطره‌ای، یاد خوشی، دلبستگی ازش به یادم مانده باشد. درست مثل آدمی که حرف می‌زند، حرف‌هاش شیرین هم هست، اما از یک جایی به بعد می‌بینی فقط دارد می‌گوید. آسمان ریسمان می‌بافد. ته حرفش را می‌فهمی چیست اما دلت می‌سوزد که نمی‌تواند درست منظورش را بگوید. احمد محمود شاید ساده‌نویس‌ترین نویسنده‌ای است که می‌شناسم. نه به معنای ساده‌انگار، که نثر روان و راحتی دارد و دل آدم را با همین ساده گفتن می‌برد. اما در این کتاب بین مرز گفتن و نگفتن مانده بود. چیزهایی که لو رفته بود و تو ازش خبر داشتی را در لفاف می‌پیچید که مبادا نگاهت بهش بیفتد. و همین نویسنده را در دام زیاده‌گویی و بیهوده‌نویسی انداخت. بستمش و نفسی کشیدم و به همه سوال‌های بی‌جوابم قفل زدم که دیگر یادشان نیفتم.
        

22

dream.m

dream.m

7 روز پیش

          بخش اول ریدیوو:
احتمالا اسم اختلال «Maladaptive daydreaming» یا «خیال‌پردازی ناسازگار» رو نشنیده باشید، چون خیلی وقت نیست شناخته شده و زیاد هم درموردش تحقیق نشده. اختلالی که در اون، فرد مبتلا اونقدر غرق خیال‌بافی و رویا دیدن در بیداری میشه که عملا از کار و زندگی میفته، و در موارد شدید حتی ممکنه دیگه نتونه فرق بین خیال و واقعیت رو تشخیص بده و رسما توی تخیلاتش زندگی کنه. خب! همه آدما کم و بیش خیال‌بافی میکنن و اگه خلاق هم باشن، جهان خیالی خودشون رو می‌سازن تا گاهی، دقایقی یا ساعت‌هایی به کنجش پناه ببرن و از سکوت و امنیتش لذت ببرن. اما این با اختلال ام.دی خیلی فرق داره چون اونا میدونن خیالاتشون فقط خیالن و دارن با چشم باز رویا میبینن و هروقت هم که کار داشته باشن، میتونن سریع ابرای بالای سرشون رو پخش و پلا کنن و زود برگردن سر درس و کار و نون حلال درآوردن.
در مورد خودم، منم مثل بقیه ولی خیلی بیشتر توی بیداری رویا میبینم. میدونید! بزرگترین دلیلی که من خوندن داستان های فانتزی و خیالی رو به ژانرهای دیگه و بخصوص رئالیستی ترجیح میدم، تلخی بیش از حد زندگی واقعی هستش. راستش بنظر من دنیای واقعی خیلی سرد، زمخت، بیرحم، نامهربون و جدیه. و من، برای در امان بودن از این دنیای دوست نداشتنی، اغلب به خیال‌ پناه میبرم؛ خیال هایی که خودم میبافم و میسازم شون و یا خیال هایی که نویسنده ها توی جهان کتابهاشون بافتن و ساختن.
اما «درخت انجیر معابد» توی این قاعده، مستثنی شد؛ چراکه داستانی از زندگی واقعیه که روی لبه رویا می‌لغزه و مهر تایید بر این خیال شیرین میزنه که می‌گه: دنیا دار مکافاته.
این کتاب، داستان مردم واقعیه، با پوست و گوشت و خون زنده، که میتونستن زمانی وجود داشته باشن، یا حتی ممکنه همین الان بغل گوش مون دارن زندگی می‌کنن. داستان زندگی های واقعی، خوابیدن و بیدار شدن ها، قهر و آشتی ها، فقر و ثروت، خیانت و وفاداری، حرص و قناعت، خرافات و دانش، داستان مرگ و زندگی، بودن و نبودن، هست و نیست شدن، و در یک کلام داستان زوال یک خانواده.
احمد محمود توی این کتاب، که آخرین رمان نوشته و منتشر شده از ایشونه، پا رو از قالب داستان گویی همیشگی رئالیسم اجتماعی /بومی در کتاب های پیشین اش فراتر گذاشته و خواننده همیشگی و مشتاق قلم اش رو به سفری در جهان رئالیسم جادویی برده. 
خوندن این کتاب، برخلاف شنیده هام، تجربه ای آسون و بدون چالش بود و جناب احمد اعطا بازهم سرافرازم کرد.

بخش دوم ریویوو 
رمز و راز در رمان درخت انجیر معابد از همان نخستین سطور فصل اول آغاز می‌شود:
« نیمه‌های شب یکی از شب‌های چله زمستان، جیغ بلند زنی، علمدار اول را از خواب بیدار می‌کند... سنگ عظیمی غلطاغلت می‌آید و او (علمدار اول) در راه سنگ به زمین میخ شده است... گوسفند بازیگوشی دور ایستاده بود و نگاهش می‌کرد. علمدار اول به گوسفند التماس می‌کند که بازش کند، می‌بیند که دست راست گوسفند می‌رود. پنجه را باز می‌کند و مثل آدمیزاد تهدیدش می‌کند و از غیض قهقهه می‌زند. صدای کسی را می‌شنود که می‌گوید : پوستش را بکن، زنده زنده پوستش را بکن، راه پیروزی تو همین است...»
چهارچوب داستان درخت انجیر معابد بر پایه خرافات و جهل بنا شده است. اسفندیارخان، یکی از شخصیت‌های کلیدی داستان، پرستشگاه کوچکی را برای درخت «انجیر معابد» یا «لور» در گوشه‌ای از خانه وسیع خود اختصاص می‌دهد و شخصی به نام «علمدار اول» را متولی آن می‌کند تا بتواند توده نادان مردم را که با بستن شله به شاخه‌های درخت، و نذر و نیاز قربانی کردن گاو و گوسفند، و روشن کردن شمع به درگاه آن درخواست شفاعت دارند را به انقیاد درآورد. تا به این شکل هم از یک طرف آیین شرک را دوباره زنده کند و هم موجب رونق کسب و کار متولیان کهنه‌اندیش و شیاد شود. لور که درخت مقدس است همچون بت‌های دوران جاهلیت عمل می‌کند و توده واپس‌گرا و ناآگاه و فریب خورده مردم را در برابر جریان روشنفکری و تمدن قرار میدهد.
در این داستان به خوبی از جهات مختلف می‌توان روانشناسی اجتماعی و روانشناسی توده را بررسی کرد و به ریشه یابی رفتار عمومی مردم در مواجهه با شخصیت «درویش سبزچشم» و عمل پرستش «درخت انجیر معابد» پرداخت. 
۱)  عضو توده در جمع احساس قدرت می‌کند:
این فکر که چون فرد در میان گروه قرار گیرد احساس قدرت می‌کند، اندیشه‌ای است که «فرامرز آذرپاد» هنگامی که خود را در شکل «مرشد» در می‌آورد از آن استفاده می‌کند تا ثروت پدر خود را دوباره به دست بیاورد و «مهران شهرکی» را نابود کند. یک فرد در میان جمع می‌تواند کارهایی را انجام دهد که به تنهایی حتی وسوسه چنین کارهایی نیز به ذهنش خطور نمی‌کند. همچون اعمالی که مردم به تحریک «فرامرز آذرپاد» و با احساس قدرت گرفتن از در میان جمع بودن به آنها دست می‌زنند. آنها دست به جنایت می‌زنند، ادم کشی و قتل می‌کنند، و ویران می‌سازند. عموم مردم در چنین شرایطی تبدیل به گله انسانی ساده لوح ولی معتقد می‌شوند؛ این احساس قدرت دروغین در میان جمع بودن است.

۲)  توده تحت تاثیر ناخودآگاه رفتار می‌کند:
هر فردی در رویارویی با هر امری نخست با تکیه بر عقل و خودآگاهی خود خوب و بد را می‌سنجد و با تسلط و آگاهی بر خود صمیم می‌گیرد. اما یک فرد در میان انبوه توده، جای تکیه بر عقل، بر احساس تکیه می‌کند و فردیت و خودآگاهی خود را از دست می‌دهد؛ در نتیجه تحت تاثیر کنش اجتماعی دیگران قرار می‌گیرد. این فرد مانند کسی است که هیپنوتیزم شده و اراده ای از خود ندارد. همانطوری که در فصل اول مردم را می‌بینیم که با خشمی افسارگسیخته در حالی که فکر می‌کنند مقدساتشان در حال ویرانی است، به بلدوزر و فرمانده نیروی انتظامی حمله می‌کنند. زیرا به معجزات درخت لور باور دارند و ناخودآگاه آنها تحت تاثیر شعارها، وردها و حرکات نمایشی سایر توده قرار گرفته است. توده با هم همدست می‌شوند، و واژگان نامفهومی را بر زبان می‌آورند که به آنها قدرت مضاعف می‌دهد و سپس دور درخت حلقه زده به طور هماهنگ بر زمین پا می‌کوبند و فرمانده نیروی انتظامی را یر دست و پا له می‌کنند.

۳) توده در قدرت رهبر بزرگنمایی می‌کند:
بدون تردید رهبر و کسی که بر توده حکومت می‌کند، توانایی‌های ویژه‌ای دارد. اما این رابطه نیز وجود دارد که توده نیز در قبول توانایی‌های رهبر خود اغراق می‌کند. در حقیقت «سادگی» و «اغراق» دو ویژگی حساس توده است. سادگی به این معنی که توده مردم هر آنچه را که به آنها گفته می‌شود بدون چون و چرا و تردید و بدون نیروی عقل و خودآگاهی می‌پذیرند و به راحتی فریب می‌خورند. همانند زمانی که علمدار به دروغ به مردم می‌گوید نیمه شب دیده که درویش چشم سبز سوار بر پشته هیزم به دیدار مرادش در هند رفته است. این شایعه از نظر روانشناسی توده‌های شیفت ساز قابل بررسی است؛ زیرا شیاد یعنی مرشد با استفاده از باورهای دینی و اعتقادی مردم و مقولات جادویی شایعه‌ای را به وجود می‌آورد که از نظر افکار عمومی چون و چرا در آن بی‌مورد است. چرا که آنها به دلیل باور به معجزات پیامبر و امامان، برای افراد همانند آنها نیز معجزه و کرامت قائلند. از نظر عامه مردم و توده فریب خورده، باور چنین پدیده‌هایی اصلاً سختگیرانه نیست. رازهای نگفته‌ای همیشه وجود دارد که نباید درباره آنها تامل کرد. توده طغیانگر حیات ذهنی مبتنی بر عقیده و ایدئولوژی دارد و در بین آنها میلی برای اسطوره سازی و بت سازی و تخریب کورکورانه ناگهانی وجود دارد. در درخت انجیر معابد ما با جنون توده و چنین گرایش‌هایی طرف هستیم.

۴)  توده به رهبری مقتدر گردن می‌دهد:
اقتدار خصلتی است که معمولاً اعضای توده از آن تهی هستند، ناگزیر ترجیح می‌دهند که چنین خصوصیتی را در رهبر خود ببینند. به عنوان مثال اگر معلم یک کلاس از اقتدار برخوردار و اعتماد بنفس کافی نداشته باشد، نمی‌تواند محیط کلاس را اداره کند و دانش آموزان را آرام سازد. این واقعیتی است که تجربه ما درستی آن را به طور عملی ثابت کرده است . توده در برابر رهبر مقتدر، مطیع و در برابر هر شخصیت ضعیف النفس، سرکش می‌شود. در درخت انجیر معابد می‌بینیم که توده خرافات پرست پشت سر درویش چشم سبز قرار می‌گیرند و همان واژگان نامفهوم و حرکات نمایشی او را شیفته وار تقلید می‌کنند. زیرا آنها شیفته رفتار قاطع و اقتدارجویانه او هستند.

۵) توده شیفته تصویر و نمایش است:
توده به کمک و به نیروی تصویر می‌اندیشد نه به یاری خرد و آگاهی خود. اعضای توده از یک نمایش کوتاه یشتر تحت تاثیر قرار می‌گیرند تا شنیدن یک سخنرانی برجسته. استفاده از حرکات نمایشی هنگام سخن گفتن، کوتاه و بلند کردن صدا، لباس و ظاهر باابهت همچون عصا و لباس سفید، وردهای سحرآمیز و انجام مناسک خاص، بدون شک تاثیر به مراتب بیشتری بر روی پیروان می‌گذارد تا سخنرانی خشک و بدون احساس فردی تحصیل کرده که می‌خواهد مردم را از ناآگاهی نجات دهد.

۶) توده از رهبر خود حیثیت و شکوه انتظار دارند:
توده بی‌وزن و بی‌منزلت هر آنچه که خود ندارد را از رهبر خود می‌طلبد. حیثیت رهبر به توده ازخود بیخود و متحرک سرایت کرده و توده در خود احساس منزلت می‌کند و روان آنها را با شیفتگی و احترامی آمیخته به ترس آکنده می‌سازد. حیثیت، منشا قدرت همه حاکمان، پادشاهان، و خدایان است که با وجود آن پذیرفته می‌شوند. عناوین و القاب، افسون کننده هستند و باعث منزلت افراد می‌شوند؛ همانطور که در درخت انجیر معابد می‌بینیم که درویش چشم سبز پس از ورود به شهرک با شعار و با تایید پرسش و پاسخ مردم به توده حیثیت می‌بخشد و می‌تواند با سرنگونی نماد قدرت پیشین و ویرانی مجسمه مهران خان، جای خالی قدرت پیشین را پر کند و بر مردم حکومت کند. او تاجگونه بنفش بر سر می‌گذارد و با پوشیدن لباس‌هایی همچون لباس پیامبران مردم را تحت تاثیر قرار می‌دهد. او پس از مدتی با حفظ فاصله خود از مردم، بین خود و آنها واسطه‌ای ایجاد می‌کند و خود را دور از دسترس و مقدس می‌سازد.

۷ ) توده به تلقین و تکرار رهبر نیاز دارد:
کار رهبر ایجاد ایمان در میان توده است. رهبران دینی ضرورتاً باسوادترین و اندیشمندترین افراد نیستند، آنها مومن‌ترین، مصمم‌ترین و اهل عمل‌ترین افراد هستند. ذهن توده مانند ظرفی خالی است که باید از ایمان به کسی یا چیزی آکنده شود. این ایمان است که به توده توانایی حرکت می‌دهد. پس کار رهبر باید در ابتدا ادعای یک امر ایمانی و سپس تلقین و تکرار آن باشد تا به ادعای خود جنبه آسمانی و الهی بدهد تا بتواند مورد پذیرش توده قرار بگیرد.
حالا پس از اینکه رهبر یک توده با استفاده از تمام این امکانات توانست افسار را در دست بگیرد، پس از آن است که دیگر توده خود به خود به راه می‌افتد و سیر حوادث را رقم می‌زند و دیگر نیازی نیست که رهبر به آنها دستور بدهد یا از آنها چیزی بخواهد.

۸) توده جایگاهی را اشغال می‌کند که شایسته‌اش نیست:
توده‌ها تصمیم میگیرند به عرصه مقدم حیات اجتماعی قدم بگذارند و مکان‌ها و ابزارهایی را تصرف کنند که پیشتر در دست نخبگان بود. همانطور که در درخت انجیر معابد می‌بینیم که درویش چشم سبز در حالی که هنوز تحصیلات متوسطه خود را تمام نکرده و جز مشتی افراد تریاکی و لمپن را نمی‌شناسد، به خود اجازه می‌دهد که کتابخانه‌ای را که نیازهای علمی، ادبی و هنری دانش آموزان و هنرمندان را برطرف می‌کند پاکسازی کند، کتاب‌ها را از بین ببرد و کتاب‌هایی را جایگزین کند که ایدئولوژی جاهلیت کهن را تبلیغ می‌کنند. و یا با آتش زدن درمانگاه به شکلی ارتجاعی مردم را وادار می‌کند که برای مداوای بیماری‌های جسمی و روانی خود به درخت انجیر معابد نذر و نیاز کنند.

۹) توده به پاکسازی دیگر اندیشان باور دارد:
هر کس که مثل همگان نیست و مانند دیگران فکر نمی‌کند در خطر حذف شدن قرار می‌گیرد. این از ویژگی‌های توده بی‌فکر است. همانطور که در درخت انجیر معابد می‌بینیم که جوانی به نام ابراهیم از شرک و کفر مردم و پرستش درخت به سطوح آمده است و می‌خواهد آنها را با سخنرانی راهنمایی کند، اما مورد هجمه عموم قرار می‌گیرد و حتی علمدار پنجم نقشه قتل او به دست جمعی از مردم می‌کشد. می‌بینیم که تفکر ابراهیم که زیر نفوذ و جاذبه ذهنیت توده قرار نگرفته است، اما از طرفی توده که حجمی بی شکل و قالب و فاقد اراده هستند، یک تفکر متمایز از خودشان را بر نمی‌تابند و کمر به قتل ابراهیم می‌بندند.

۱۰) توده پراشتهاست:
انسان توده‌ای از نظر فکری ساده و ابتدایی است اما بسیار پر اشتها و پر مصرف است؛ زیرا تنها به رفاه خود می‌اندیشد، اما عوامل ایجاد این رفاه را نمی‌شناسد. مثلاً در درخت انجیر معابد مرشد چشم سبز را می‌بینیم که زندگی خود را از طریق سر کیسه کردن مردم و حیات انگلی گذرانده است و بطور وقیحانه به خود حق دزدی و مصادره اموال مردم را می‌دهد و یا علمدار پنجم که متولی درخت است و از طریق جمع کردن نذورات مردم برای خود ماشین خریده است و در خانه موقوفی زندگی می‌کند اما همچنان چشم طمع به نذورات و قربانی مردم دارد.

۱۱) ذهن انسان توده‌ای ساده و ابتدایی است:
انسان توده‌ای ممکن است از جنبه جسمانی تندرست و نیرومند باشد، اما از نظر فکری بسیار ساده و ابتدایی است. همانند انسان ابتدایی که ناگهان در میان تمدنی قدیمی ظهور کرده باشد. نمونه‌ای از این ذهنیت بدوی انسان توده‌ای ذهنیت علمدار پنجم است که بخاطر همجواری درخت لور به نان و نوار رسیده و وجاهت یافته است. این عضو توده انسانی که در تولید و توزیع این نعمت‌ها و خدمات واقعی کوچک‌ترین نقشی ندارد، با خود فکر می‌کند که درمانگاه اعتقاد مردم را سست کرده و مدرسه بچه‌ها را گمراه می‌کند و باید رویشان بنزین ریخت و آتش زد و جشن گرفت. 

۱۲) انسان توده‌ای قدرت را برای تسویه حساب می‌خواهد:
تهدید کردن این و آن به کشتن ، یکی از خیالات متعدد فرامرز آذرپاد است. نخستین کسی را که او به قتل می‌رساند مهران شهرکی، کسی است که اموال او را تصاحب کرده و مادرش را فریب داده. دومین نفر رحمان نیکوتبار دوست قدیمی او است که قبلاً او را کتک زده و به وی خیانت کرده است. در پایان رمان می‌بینیم که او پس از دستیابی به قدرت، توده‌ای از افراد را که به وی ایمان پیدا کرده اند مامور می‌کند تا انتقام او را از نیکو تبار و از مهران شهرکی بگیرند. این سواستفاده از قدرت، از مهمترین ویژگی های یک توده انسانی است.
        

0

درخت انجیر
        درخت انجیر معابد؛ داستانی که شاید در نگاه نخست زندگی‌نامه‌ی خانواده‌ی آذرپاد باشد اما در واقع ماجرای همه‌ی مردم و همه‌ی زمان‌هاست.
شاید بتوان  شروع داستان را لحظه‌ی مرگ اسفندیارخان آذرپاد دانست؛ اگرچه نویسنده گاهی گریزی به زمان زندگی او نیز می‌زند اما همه‌ی ماجراها از جایی آغاز می‌شود که ارباب بزرگ شهر می‌میرد و جای خود را به مهران‌خان می‌دهد. مهران نماد مدرنیته و تجددخواهی است. او با هدف و برنامه‌ریزی به افسانه، همسر اسفندیار، نزدیک می‌شود و با او ازدواج می‌کند. از او برای اداره‌ی ارثیه‌ی خانواده وکالت می‌گیرد و سپس همه‌ی زمین‌هایی که میراث فرزندان اسفندیار بوده را به نام خود سند می‌زند. این آغاز پایان خانواده‌ی آذرپاد است. کیوان، پسر کوچک خانواده، به پاریس می‌رود و هرگز باز نمی‌گردد. فرزانه، دختر اسفندیارخان، خودکشی می‌کند. عمه تاج‌الملوک همه‌ی جواهرات خود را می‌فروشد و به همراه برادرزاده‌اش، فرامرز، به آپارتمانی اجاره‌ای نقل مکان می‌کند. فرامرز، فرزند بزرگ اسفندیارخان، به پوچی کامل رسیده است. هیچ باور و هدف مشخصی ندارد. در داستان نه قهرمان است و نه پادقهرمان. فرامرز کلاه‌بردار و دزد و رشوه‌خوار است و برای رسیدن به اهدافش به هر کاری دست می‌زند. عمه تاج‌الملوک نیز شخصیتی پر از عقده و خلاهای درونی تصویر می‌شود که کنجی نشسته و با حسرت به روزهای خوش گذشته می‌نگرد. در این میان ده‌ها شخصیت فرعی هم هستند که هر کدام به سهم خود در پیشبرد داستان نقش دارند.
همه‌ی ماجراها از درخت انجیر معابدی آغاز می‌شود که مردی ناشناس از بنگال آورده و کاشته است؛ درختی که اگرچه نامرغوب و رو به مرگ است اما برای مردم جنبه‌ای مقدس پیدا کرده و محور اصلی زندگی آنان شده است. مردم شهر همه‌ی نیایش‌ها و دردهای خود را به درخت می‌گویند. مراسم‌های آیینی برگزار می‌کنند. قربانی می‌دهند و با واژگان و سرودهایی که هیچکس معنای آن‌ها را نمی‌داند یکپارچه می‌شوند و دعا می‌کنند. این همان نقطه‌ایست که داستان درخت انجیر معابد را از زمان و مکان فراتر برده است. 
درخت انجیر معابد داستان جامعه‌ایست که شتابان به سوی مدرنیته و پیشرفت می‌رود اما مردم آن هنوز توانایی پذیرش این شیوه‌ی نوین زندگی را ندارند و به سختی به باورهای دینی و خرافات چسبیده‌اند. مدرنیته به سرعت در جامعه گسترده می‌شود. مدرسه، فروشگاه، برج و کتابخانه می‌سازد. تعاونی‌های گوناگون شکل می‌گیرد. شکل کسب و کارها دگرگون و بساط ارباب و رعیت برچیده می‌شود. مردم هم اگرچه هنوز عمیقا به مقدساتشان معتقدند اما کم‌کم با جامعه‌ی جدید همراه می‌شوند. آن‌هایی که پیشتر برای بهبود بیماری خود را به درخت می‌بستند اکنون به درمانگاه می‌روند و پزشکان را از برکات درخت می‌دانند. باغ و خانه‌هایشان را برای پیش‌خرید آپارتمان می‌فروشند و فرزندانشان را به مدرسه می‌فرستند. لباس پوشیدنشان دگرگون می‌شود اما درونشان هنوز همان است که بود.
همه‌ی این تعارض‌ها زمانی اوج می‌گیرد که فرامرز خودش را به شکل مرشدی پیر درمی‌آورد و پس از سال‌ها به شهر بازمی‌گردد تا از مهران انتقام بگیرد. مردم بی‌آنکه او را بشناسند پیرامونش گرد می‌آیند و سخنش را بی‌تردید می‌پذیرند. همراه او کلماتی بی‌معنا را تکرار می‌کنند و به خیال آن که ذکر می‌گویند منقلب می‌شوند. برایش قربانی می‌کنند و روزها چشم به راه می‌مانند تا بتوانند به نزدش بروند و خود را به دیدارش تبرک کنند. در این گیرودار است که درخت انجیر معابد هم به‌طور غیرطبیعی رشد می‌کند و ریشه‌هایش را در همه‌جا از جمله کتابخانه و مدرسه می‌گستراند. اکنون زمان آن است که جنگ خونین درگیرد!
آنان که هشیارترند به سرپرستی آموزگار مدرسه تبر برمی‌دارند و به ریشه‌های درخت می‌زنند تا راه مدرسه را بگشایند و کسانی که پایبند سنت‌ها هستند پشت مرشد دروغین به راه می‌افتند و به جنگ مدرنیته‌ی خرافه‌ستیز می‌روند. تندیس مهران را که نماد تجددخواهی است سرنگون می‌کنند و او را در اتومبیلش به آتش می‌کشند. سرانجام فرامرز که نمادی از حیله‌گری و امتداد سنت و خرافه است دوباره به شکل و جایگاه پیشین بازمی‌گردد و بر پیشرفت جامعه پیروز می‌شود.

آخرین قسمت کتاب سورئال‌ترین و در عین حال واقعی‌ترین بخش داستان است. در این بخش با زبان نمادها سرنوشت جامعه‌ای که ظرفیت‌های درونی پیشرفت را ندارد اما ظاهرش مدرن می‌شود به تصویر کشیده شده است. سرنوشت گریزناپذیر چنین جامعه‌ای دودستگی، نبرد داخلی، انقلاب و سرانجام نابودی است.
مردم داستان درخت انجیر معابد ظاهری مدرن دارند. همه‌ی آن‌ها از مزایای پیشرفت جامعه بهره می‌برند اما هنوز نتوانسته‌اند با ذهن خودشان کنار بیایند. پیروان درخت انجیر معابد سرانجام مدرنیته را پس می‌زنند  حتی اگر به بهای نابودی خودشان باشد. بردگی اربابان را می‌پذیرند چون در ذهن‌هایشان برده هستند؛ برده‌ی خرافات و زر و سیم اربابانی همچون آذرپادها.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

9

          حسین سناپور:
در رمان درخت انجیر معابد (احمد محمود) هم چیزی حدود دویست صفحه از داستان به گمانم به کل زائد است؛ آنجا که شخصیت اصلی شهرش را ترک می کند و به شهری دیگر می رود و در آنجا مطبی باز می کند تا مردم را مداوا کند و پولدار شود. این صفحات طولانی که قرار است فقط پخته گی یا آموزش اجتماعی شخصیت را نشان مان دهد، می توانست درست مثل بخش دیگری حذف شود که شخصیت سال ها در هند یا جای دیگری به یادگیری علوم خفیه و ذهن خوانی و اینطور کارها گذرانده، تا سپس با پخته گی در این کارها برای انتقام از مردم شهرش بازگردد.
این دوران یادگیری و آموزش این بار در رمان از طریق نمایش توانایی های او برای ما ساخته می شود و نه نشان دادن کل سال ها و آموزش هایی که او دیده. درواقع در این سالها کشمکشی وجود نداشته و هرچه کشمکش هست، در همین شهر خود شخصیت اصلی است. 
در نتیجه آن چه به شکل گیری مسئله ی شخصیت و حل اش مربوط می شود، در همین جا است، و نوشتن از جایی و شرایطی دیگر، بی مورد و زائد است.
اگر درک من از این رمان درست باشد، می توانم نتیجه بگیرم که طرح این رمان اشکال دارد، و باز این نتیجه گیری ام را ادامه بدهم و برسم به این که شاید نویسنده ی بزرگ روزگارمان به خاطر نداشتن خلاصه يا طرح روشن، چنین صفحات زائدی را به رمانش تحمیل کرده است. طبعا با کمی دقت حتا در رمان های مشهور هم می توان صحنه ها و صفحاتی را پیدا کرد که فقط به دلیل زیبایی آن صحنه، یا نثری که نویسنده در آن به کار برده، یا نکاتی مانند اینها، به رمان تحمیل شده اند.


بر خلاف نظر آقای سناپور که در کتاب "یک شیوه برای رمان‌نویسی" آمده من گمان میکنم حدودا 100 صفحه ای که پس از فرار فرامرز بدون حضور او میگذرد در این رمان اضافه و خارج از طرح است. بی شک این اثر حول شخصیت قهرمان شکل گرفته و وقتی قهرمان از صحنه خارج میشود باید پرده ها را کشید. واقعا در آن فراز رمان هیچ اتفاق خاصی نمی افتد و مدام مشغول تماشای گپ و گفت خاله زنکی عمه تاجی با زنهای دیگر هستیم.

از این حرفها در مورد ساختار بگذریم. این اثر رمانی است در نقد خرافه پرستی. آیا دین هم قاطی خرافه پرستی دارد نقد میشود؟ البته که خیر! چرا؟ چون نمایندگان دین تا صحنه های آخر در اثر غایب هستند. هیچ روحانی و کشیش و عالم دینی در رمان نیست الا آخر رمان که زد و خورد بین خرافه پرستها و طرفداران علم و تحصیل بالا میگیرد و اینجا طلاب و دانش آموزان و فرهنگی ها در یک صف هستند. 
با این حال دو سه بار کلمه "توسل" از زبان خرافه پرستها مطرح میشود و میگویند متوسل شدن ما به درخت انجیر از این باب است که درخت را وسیله توسل میدانیم. اعتقاد به توسل خاص شیعیان است و منحصر در چهارده نفر. محمود دارد خود مفهوم توسل را نقد میکند؟ نمیدانم! اما خب این که توسل از محور خودش خارج بشود و عوام به هر چیز نامربوطی متوسل بشوند البته هست و رایج هم هست و همین الآن هم در اقصا نقاط کشور میشود بی شمار از این درختهای مثلا مقدس یافت که از بس مردم تریشه و دخیل بهشان بسته اند رنگارنگ شده اند.

یک محور دیگر اثر البته جنگ با سرمایه داری است که نماینده اش مهران شهرکی است که متاسفانه تقریبا غایب است و دو سه خط دیالوگ هم در این جلد ندارد. اما میبینیم که او در آتش خرافه پرستی مردم میدمد.

به هر حال خیلی رمان خوبی بود و قطعا یکی از بهترین رمان های تاریخ ادبیات ماست. مخصوصا در فضایی که اهالی ادبیات ما نسبت به میراث غرب بدبین بوده اند و هستند این که نویسنده ای متوجه شرق بشود و خرافه پرستی و علوم غریبه وارداتی از هند را نقد کند خیلی جالب و قابل تامل است.
        

0