بینوایان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
33
خواندهام
666
خواهم خواند
198
توضیحات
ژان والژان از خانوادة فقیری از روستائیان بری بود. مادرش ژان ماتیو و پدرش، مردی درخت تراش در فاورول بود. ژان والژان در سن 25 سالگی جانشین پدر شد و تکفل خواهرش را برعهده گرفت. در یک زمستان سخت او کاری به دست نیاورد و خانواده نان نداشت. او از نانوایی میدان کلیسا یک نان دزدید و به اتهام برداشتن یک نان به زندان با عمال شاقه محکوم شد. او در اکتبر 1815 آزاد شد و به کلیسا رفت. سپس شش دست غذاخوری نقره از آنجا دزدید و دوباره دستگیر شد و به کلیسا آورده شد. اسقف به ماموران گفت که خود آنها را به ژان والژان بخشیده است. دو شمعدان نقره نیز به او داد و به او گفت که آنها را در راه درست صرف کند و مرد باشرفی شود. ژان والژان به مونتروی سورمر رفت و کارخانه ای راه انداخت و به مسیو مادلن که بعدها شهردار نیز شد، معروف شد. فانتین مادر دختر سه ساله ای بود که او را به ازای پرداخت پولی به خانواده تناردیه سپرده بود. فانتین بعد از چند سال به شهر بازگشت و در حادثه ای ژان والژان، فانتین را دید. فانتین کوزت را به ژان والژان سپرد و خود از دنیا رفت و این در حالی بود که بازرسی به نام ژاور مانند چشمی انباشته از شبهه و سوء ظن او را می پایید.
پستهای مرتبط به بینوایان
یادداشتها