زنی با موهای قرمز

زنی با موهای قرمز

زنی با موهای قرمز

اورهان پاموک و 1 نفر دیگر
3.1
28 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

54

خواهم خواند

16

ناشر
نظاره
شابک
9786008870593
تعداد صفحات
318
تاریخ انتشار
1397/11/17

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
در واقع می خواستم نویسنده شوم؛ اما پس از وقایعی که برایتان خواهم گفت مهندس زمین شناسی و پیمانکار شدم. مبادا خوانندگانم گمان کنند چون شروع به گفتن حکایتم کرده ام ماجراها به پایان رسیده و پشت سر گذاشته شده است، زیرا هر بار با به یاد آوردن اتفاقات بیشتر در آن ها فرو می روم. برای همین، حس می کنم شما نیز به دنبال من به درون رازهای پدر و پسر کشیده خواهید شد. سال 1985، پشت بشیکتاش در آپارتمانی نزدیک کاخ ایهلامور زندگی می کردیم. پدرم داروخانه ی کوچکی داشت به نام حیات. داروخانه یک شب در هفته تا صبح باز و پدرم کشیک بود. شب هایی که کشیک بود، شامش را من برایش می بردم. دوست داشتم وقتی پدر قد بلند، لاغر و خوش تیپم کنار صندوق غذا می خورد در داروخانه ای که بوی دارو می داد بمانم...
.
      

یادداشت‌ها

          خیلی شل و ول بود... برعکس نام من سرخ که کلی گوشه و کنار داشت و آدمو میکشوند دنبال خودش این یکی خیلی "ماست" بود... نیمه ی ابتدایی داستان که ماجرای نوجوانی "جِم" هست، پر از جزئیات  و دقیق و لذت بخش بود اما از اواسط داستان همه چی میوفته رو دور تند و را به را تحلیل های راوی که بعدا می فهمیم راوی نبوده(!) رو میخونیم بدون اینکه ذره ای به ما فرصت بده که خودمون به اون حرفا برسیم... یه سری ماجرای سیاسی و دینی و اقتصادی و جهان شناسانه رو هم گذاشته تنگش که مثلا عمق دار شه یا چی!!!؟  به نظرم شاید یه سری از این چیزا اضافه بود.
اونقدر بحث اودیپ و سهراب رو به هم پیوند میده که آدم دلش میخواد بگه: باشه بابا فهمیدم مگه خنگم انقد تکرار میکنی؟؟؟ 
و اما... از پایان داستان بگم براتون! یه کلید اسرارِ عمیقاً ترکیه ای! البته پایان چندان دور از ذهنی نداشت.
شخصیت پردازی ها هم اصلا دلپذیر نبود. هیچ کدوم از آدمای داستان نمی شد نزدیک شد. حتی اوستا محمود که کاراکترش کمی جالب تر بود..
نه زن موقرمز در اومده بود نه جم نه عایشه نه انور نه مراد نه هیچ کس دیگه ای... ههمگی یه لایه سطحی از یه سری شبح بودن!

نکته‌ی ظالمانه: به نظرم پاموک یه روز به خودش گفته :یادم باشه یه داستانی چیزی راجع به این قضیه اودیپ باید بنویسم! بعد یهو دچار این وسواس شده که نکنه یکی دیگه این موضوع به ذهنش برسه و داستانشو بنویسه...واسه همینم دست به کار شده و یه اینطور چیزِ شل و وارفته ای نوشته... 

پ.ن: بله ! واقفم نوبل گرفته! میخواست نگیره
        

0

          رمانی زنی با موهای قرمز به زندگی جم می‌پردازد. پدر جم به خاطر فعالیت‌های سیاسی خانواده را رها می‌کند و می‌رود. جم برای ورود به دانشگاه و تامین هزینه‌های زندگی علیرغم مخالفت‌های مادر، همراه با اوستا محمود به اطراف استانبول می‌رود تا به عنوان شاگرد چاه‌کن مشغول به کار شود. در نزدیکی محل کار با زنی موقرمز آشنا می‌شود که دنیای او را تغییر می‌دهد. زن موقرمز بازیگر تئاتر است حرکت قهرمان داستان از همین جا شروع می‌شود. شخصیت‌پردازی های داستان بسیار باورپذیر بوده و خواننده می‌تواند با شخصیت‌های خلق شده، همراه شود. تمام شخصیت‌ها باور پذیر هستند. البته در مورد "انور "پسر جم که جوانی بیست و شش ساله معرفی شده است، بهتر بود سن شخصیت کمتر در نظر گرفته می‌شد تا به جذابیت داستان بیفزاید.
توصیف‌ها و صحنه‌ها جان‌دار و خوب انتخاب شده است. به خصوص صحنه‌هایی که در فصل اول داریم. چاه، اوستا محمود و ارتباط آن دو، احساس عشق، وابستگی، احساس تعلق، گاهی رنجش و نفرت بسیار تصویری بیان شده است.  همین خصوصیت داستان را جلو می‌برد و به شیرینی کار می‌افزاید. 
ارزش این کار به اطلاعات بینامتنی است که نویسنده به خواننده منتقل می‌کند. ما با نویسنده‌ای قصه‌گو  طرف نیستیم. اطناب از ویژگی‌های داستان های پاموک می‌باشد. در این داستان ما با اطناب کمتری مواجه هستیم. به نظر می‌رسد حذف صحنه های تکراری و چندباره گویی‌ها باعث می‌شد داستانی جمع و جورتر و خوشخوان‌تر داشته باشیم.
        

0