یادداشت motahare ghaderi
1401/10/14
خیلی شل و ول بود... برعکس نام من سرخ که کلی گوشه و کنار داشت و آدمو میکشوند دنبال خودش این یکی خیلی "ماست" بود... نیمه ی ابتدایی داستان که ماجرای نوجوانی "جِم" هست، پر از جزئیات و دقیق و لذت بخش بود اما از اواسط داستان همه چی میوفته رو دور تند و را به را تحلیل های راوی که بعدا می فهمیم راوی نبوده(!) رو میخونیم بدون اینکه ذره ای به ما فرصت بده که خودمون به اون حرفا برسیم... یه سری ماجرای سیاسی و دینی و اقتصادی و جهان شناسانه رو هم گذاشته تنگش که مثلا عمق دار شه یا چی!!!؟ به نظرم شاید یه سری از این چیزا اضافه بود. اونقدر بحث اودیپ و سهراب رو به هم پیوند میده که آدم دلش میخواد بگه: باشه بابا فهمیدم مگه خنگم انقد تکرار میکنی؟؟؟ و اما... از پایان داستان بگم براتون! یه کلید اسرارِ عمیقاً ترکیه ای! البته پایان چندان دور از ذهنی نداشت. شخصیت پردازی ها هم اصلا دلپذیر نبود. هیچ کدوم از آدمای داستان نمی شد نزدیک شد. حتی اوستا محمود که کاراکترش کمی جالب تر بود.. نه زن موقرمز در اومده بود نه جم نه عایشه نه انور نه مراد نه هیچ کس دیگه ای... ههمگی یه لایه سطحی از یه سری شبح بودن! نکتهی ظالمانه: به نظرم پاموک یه روز به خودش گفته :یادم باشه یه داستانی چیزی راجع به این قضیه اودیپ باید بنویسم! بعد یهو دچار این وسواس شده که نکنه یکی دیگه این موضوع به ذهنش برسه و داستانشو بنویسه...واسه همینم دست به کار شده و یه اینطور چیزِ شل و وارفته ای نوشته... پ.ن: بله ! واقفم نوبل گرفته! میخواست نگیره
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.