بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

رابرت مک کی و 1 نفر دیگر
4.8
28 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

29

خوانده‌ام

56

خواهم خواند

58

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

قانون میگوید:باید آن را به این طریق انجام دهی.اصل میگوید.این عملی است...و همواره نیز چنین بوده است.این دو از اساس باهم فرق دارند.لزومی ندارئ اثر شما نسخه برداری از یک فیلنامه خوش ساخت باشد...

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

پست‌های مرتبط به داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

یادداشت‌های مرتبط به داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

            سال‌های دبیرستان، داستان رابرت مک‌کی را خریدم که یک روز داستان‌گوی قهاری بشم. می‌خواستم بعد از خواندنش، همین که قلم/کیبورد را دستم بگیرم پلات‌هایم سینما را تسخیر کند. معجزه رخ نداد. بعد از چند فصل، کتاب را انداختم گوشه‌ای و همان لوزر سابق ماندم.
روزهای بعد، یک‌جاهای بی‌ربطی از معمولی‌ترین و تیپیکال‌ترین اتفاقات زندگی، یکهو یاد یک جمله از کتاب می‌افتادم و همان موقعیت معمولی ناگهان کیفیت دراماتیک می‌گرفت. سرم را در مدرسه می‌چرخاندم و هر بچه را یک شخصیت اصلی می‌دیدم که صبح برایش حادثه‌ی محرک رخ داده و در سفر روزش شخصیتش عیان می‌شود. هر بحث ساده‌ای را که می‌شنیدم سریع ارزش‌های دو طرف را مشخص می‌کردم و مکالمه تبدیل می‌شد به یک نقطه‌ی غیرقابل بازگشت در فیلمنامه‌ی آن روز. خلاصه فهمیدم کتاب در ناخودآگاهم کار خودش را کرده.
شاید هنوز بعد از چند سال و دو باری که کتاب را خواندم حتی به آن داستان‌گوی قهاری که دوست داشتم باشم نزدیک هم نشده‌ام، اما از رابرت مک‌کی درس درام و اخلاق و ارش‌های انسانی گرفته‌ام.
چهارستاره چون محمد گذرآبادی مترجم بدیه. اصلا نمی‌فهمم چرا سینمایی‌خوان‌ها بر ضدش شورش نمی‌کنن. به نظرم تقریبا از نصف جملاتش می‌شود فهمید هیچی از کتاب را نفهمیده و  شاید هم عمدا بدترین معادل‌ها را انتخاب کرده.
این‌جا دیدم هرمس جلد کتاب را عوض کرده. رسیدن از جلد بد قبلی به جلد فاجعه‌ی فعلی هنر می‌خواهد که هر کسی تواناییش را ندارد.
          
            کتاب داستان ساختار سبک و اصول فیلمنامه نویسی اثر رابرت مک کی چنان میان اهل قلم معروفه که واقعا مرور و معرفی لازم نداره. اما من برای اون عزیزانی که مثل من خیلی در مجامع اهالی ادبیات نبودند یا تازه وارد شدند مختصری توضیح می‌دم. 
این کتاب یک جورهایی راهنمای مقدس داستان نویسی هست. درسته عنوان کتاب به فیلم نامه نویسی اشاره داره و اساس کتاب هم بر اساس داستان‌های فیلم‌هاست اما قریب به ۹۵ درصد موارد در داستان کوتاه و حتی رمان کاربرد داره. 
کتاب حجیم هست. اشارات زیادی به فیلم‌ها داره، که اگر مثل من آدم فیلم بازی نباشید و زیاد فیلم ندیده باشین، جدا از اسپویل شدن فیلم، بعضی موارد شاید برای درک منظور مجبور باشین چند بار اون بحث رو بخونید یا برید فیلم رو ببینید(من چند بار خوانی رو ترجیح دادم) کتاب به شدت آموزشی است و طبیعتا کمی خشک.
با این همه توصیه می کنم این کتاب رو حداقل یکبار بخونید و بعدش به عنوان کتاب راهنما، موقع بازنویسی کنار دستتون بگذارید.
این کتاب ترجمه محمد گذرآبادی است و  نشر هرمس چاپ کرده است.
          
بنظرم بهتر
            بنظرم بهترین یادداشت برای کتاب داستان
قسمت آخر خود کتاب هست: 

کتاب داستان را تا فصل آخر دنبال کرده‌اید و با این کار وارد مسیری شده‌اید که بسیاری از نویسندگان از آن وحشت دارند. برخی می‌ترسند که آگاهی از نحوه انجام کاری که انجام می‌دهند باعث از بین رفتن خودانگیختگی و خودجوشی آن‌ها شود و لذا هرگز این فن را فرا نمی‌گیرند. آن‌ها در عوض  روی جاده کلیشه‌ای عادات پیش می‌روند با این تصور که این یعنی غریزه و استعداد رؤیای آن‌ها برای خلق آثار بی‌بدیل و شگفت‌انگیز اگر نگوییم هرگز دست‌کم به‌ندرت جامعه عمل می‌پوشد. آن روزها روزهای طولانی و دشواری را صرف کار می‌کنند زیرا قطع نظر از شیوه و روش، راه نویسنده هرگز هموار نیست و چون قدری هم استعداد دارند هر از گاه نظرها را به سوی خود جلب می‌کند اما درونا می‌دانند که از توانایی و قریحه خود بهره کافی نگرفته‌اند. این نویسندگان مرا یاد قهرمان قصه می‌اندازند که پدرم همیشه تعریف می‌کرد :
 در ارتفاع زیادی از زمینِ جنگل هزارپایی روی شاخه یک درخت سلانه‌سلانه پیش می‌رفت و هزار جفت پاهای خود را به‌سادگی حرکت می‌داد. از نوک درخت مرغ‌های آوازخوان که با شگفتی به حرکات منظم هزارپا خیره شده بودند جیک‌جیک کنان گفتند عجب مهارتی پاهایی تو این‌قدر زیادن که نمی‌شود شمرد چطور این کار را می‌کنی 

هزارپا برای نخستین بار در عمرش به این موضوع فکر کرد با تحیر گفت راست می‌گین چطور این کارو می‌کنم؟
 وقتی خواست به عقب نگاه کند پاهای انبوهش ناگهان درهم گره خوردند مرغ‌های آوازخوان به خنده افتادند چون هزارپا که پاک گیج و سرگردان شده بود مثل گلوله جمع شد و از آن بالا به زمین افتاد.

 شما هم ممکن است گیج و سردرگم شوید می‌دانم که در مواجهه با انبوهی از افکار و اندیشه‌ها حتی باتجربه‌ترین نویسندگان هم ممکن است از حرکت باز مانند اما خوشبختانه قصه‌ی پدرم پرده دومی هم داشت:


  هزار پا روی کف جنگل فهمید که فقط غرورش صدمه دیده و به‌آرامی و بادقت گره پاهای خود را باز کرد آنگاه با صبر و تحمل و کار سخت پاهای خود را مورد مطالعه قرار داد و آن‌ها را آن‌قدر خم و راست کرد و آزمایش نمود که توانست سرپا بایستد و راه برود. غریزه به دانش بدل شد و فهمید که لازم نیست حتماً به همان شیوه قدیمی  و ناخوشایند راه برود حالا می‌توانست به هر شکلی راه برود و حتی بدود و بپرد. آنگاه به‌گونه‌ای که تا آن لحظه سابقه نداشت به سمفونی مرغ‌های آوازخوان گوش سپرد و اجازه داد موسیقی به اعماق قلبش نفوذ کند حالا با تسلط کامل بر هزارها پای مستعد دل به دریا زد و به شیوه‌ای خاص رقصید. رقص خیره‌کننده‌ای که تمام مخلوقات دنیا را  مات و مبهوت کرد.


 هرروز بنویسید سطر به سطر صفحه به صفحه ساعت به ساعت کتاب داستان را دم دست داشته باشید آموخته‌های خود از این کتاب را سرمشق قرار دهید تا جایی‌که اصول آن مثل قریحه‌ای که با آن متولد شده‌اید طبیعی و عادی شود این کار را به‌رغم ترسی که دارید انجام دهید زیرا دنیا بالاتر از همه‌چیز برای تخیل و مهارت از شما شهامت می‌خواهد🌿 شهامت به جان خریدن طرد و انکار استهزاء و شکست درحالی‌که به‌دنبال داستان‌های بامعنا زیبا هستید متفکرانه مطالعه کنید اما جسورانه بنویسید آنگاه رقص شما نیز مثل قهرمانان قصه دنیا را مات و متحیر خواهد کرد .
          
            تا سال‌های سال، کتاب داستان مرجع بی‌چون و چرای تئوری داستان بود. اصلا این کتاب نماد باسوادی و بی‌سوادی بود! کسی که این کتاب را خوانده بود هم آدم فهمیده‌ای بود هم می‌شد روی حرفش حساب باز کرد!
کتاب داستان با زیرعنوانی که دارد_ساختار، سبک و اصول فیلمنامه‌نویسی_نشان می‌دهد مختص فیلمنامه‌نویس‌هاست. اما برای تمام کسانی که دغدغه درام دارند حرف برای گفتن دارد. 
کتاب با مقدمه‌ای از دغدغه نویسنده درباره درام قوی و ضعیف شروع می‌شود و بعد از آن با مفاهیم کلی مانند ژانر آشنا می‌شویم. فصول بعدی به مسئله شخصیت، کشمکش، نحوه تغییر شخصیت، استفاده از توصیف و دیالوگ در فیلمنامه و ... می‌پردازد.
ویژگی مثبت تحلیل توأمان چند فیلمنامه فیلم معروف است که آن را برای مخاطب کالبدشکافی می‌کند تا مخاطب دستش بیاید آدم‌های کاربلد که به مرز پختگی رسیده ‌اند چطور هنرشان را استفاده  و فوت کوزه‌گری را کجاش نوشتن خرج کرده‌اند.
قطع کتاب هم تاحدی نامتعارف است و نوع صفحه‌آرایی نامتعارف‌تر! البته من نسخه جلد سبز قدیمی را دارم نه نسخه جلد آبی و مشکی جدید را. گرچه همین نامتعارف بودن و همین تغییر جلد خودش یک نکته است در جذب مخاطب!
اما  بگذارید یک چیز را صادقانه‌بگویم. حالا وضع فرق کرده است. با آن که کتاب داستان هنوز اعتبار خودش را دارد اما با تغییر نسل مواجهیم. کتاب‌های تئوری در زمینه داستان‌نویسی متنوع‌تر و بیشتر و روزآمدتر شده‌اند و کتاب داستان مک‌کی دیگر آن مرجعیت سابق را ندارد. خصوصا اینکه به درد تازه‌کارها هم نمی‌خورد. متنش سنگین، تاحدی تخصصی و جامانده از تغییرات روز است.
با این همه خواندنش را به همه کسانی که دغدغه جدی و حرفه‌ای دارند پیشنهاد می‌کنم. در واقع این کتاب برای مطالعه در زمینه تئوری داستان می‌تواند کتاب پنجم به بعد باشد.