معرفی کتاب قمارباز اثر فیودور داستایفسکی مترجم جلال آل احمد

قمارباز

قمارباز

3.9
739 نفر |
187 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

112

خوانده‌ام

1,672

خواهم خواند

711

شابک
9786009312535
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1396/8/29

توضیحات

        پس از دو هفته غیبت برگشته  ام. کسان ما الان سه روز است که در رولتنبورگ سکونت گزیده  اند. خیال می  کردم مرا مانند مسیح انتظار می  کشند؛ ولی اشتباه می  کردم. ژنرال که رفتاری بس آسوده و فارغ داشت با من به تفرعن صحبت می  کرد و مرا پیش خواهرش فرستاد. پیدا بود که عاقبت موفق شده  اند پول قرض کنند و نیز به  نظرم آمد که ژنرال از نگاه من پرهیز می  کرد.ماری فیلیپوونا که سرش خیلی شلوغ بود، با من جز چند کلمه حرف نزد؛ با وجود این، پول را از من گرفت، شمرده و به گزارش من تا آخر گوش داد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به قمارباز

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          از معدود کتاب‌هایی که از داستایفسکی خوانده‌ام قمارباز است، کتابی که حقیقتا مجذوبش شدم و بیش از هر کتابی از نویسنده آن را می‌پسندم. نمی‌دانم چه چیز این رمان کوتاه است که مرا حیران کرده، صرفا حدس‌هایی می‌زنم. این ترجمه خاص به گمانم خوب است و متن روانی دارد. 

داستان از این قرار است که یک ژنرال روسی همراه با خانواده و برخی از دوستان در شهری خارج از روسیه ساکن هستند. ژنرال ورشکسته است و منتظر مرگ عمه بزرگ ثروتمند است که شاید ارثیه او گشایش آفرین باشد. برخی از همراهان از جمله معشوقه ژنرال و طلبکار وی و چند نفر دیگر نیز برای ارثیه بزرگ دندان تیز کرده‌اند. ژنرال چند بچه دارد و یک معلم سرخانه جوان به نام آلکسی که ژنرال او را استخدام کرده، راوی داستان است و از قضا دیوانه‌وار، دختر بزرگ خانواده، پولینا را می‌خواهد، به قدری زیاد که حاضر است برای معشوقه بی‌رحم خود دست به هر کاری بزند و خود را به دردسر بیاندازد. پولینای داستان نیز یک جعبه سیاه است، معلوم نیست پشت این بی‌میلی و پست دانستن الکسی واقعا محبتی به او نیز دارد یا نه، تا آخر داستان معلوم نمی‌شود. و داستان دیوانه‌وار پیش می‌رود، هم الکسی و هم پولینا کارهایی می‌کنند که به هیچ عنوان قابل پیش‌بینی نیست، و این غیرقابل پیش‌بینی بودن این دو فرد داستان را وحشتناک جذاب کرده. داستایفسکی در قالب این دو شخصیت به راحتی مخاطب را گول می‌زند و داستان را برخلاف حدس او و در مسیری غیرقابل‌تصور پیش می‌برد. 

کل داستان در هتل پیش می‌رود و بعضا گفت و گوهای جذابی بین کاراکترها هست. به شخصه کاراکتر الکسی را بسیار دوست می‌دارم، شخصیتی‌ست که فلسفه دارد، گویا همچون جنایت و مکافات، در کلیه آثار داستایفسکی جوانان جسور و کاراکترهای اصلی فلسفه و اندیشه‌هایی ژرف دارند که به داستان مسیر می‌دهد. در همان ابتدای کار الکسی در هتل جلوی همراهان ژنرال حرف‌های آنچنانی می‌زند و سنت زندگی معمول ملت را به سخره می‌گیرد. خود الکسی بسیار اهل قمار است و هرچه دارد را فدای ریسک و امید برنده شدن می‌کند. شاید این فقط تفسیر من باشد، با یکی از دوستان گفت و گو می‌کردم و خوانش متفاوتی داشت، ولی من دوست داشتم آن چه از کتاب می‌گیرم منش الکسی باشد، این که زندگی‌های معمول و خسته‌کننده و شرافت‌مندانه و عرف را زیرپا گذاشتن و بازی کردن هر آنچه داری، با تمام وجود! قمار کن، قمار! به جای این که در چارچوب آدم‌های فاخر و "عادی" پیش بروی. 

در نهایت قمارباز یک داستان عاشقانه بسیار زیبا و رمانی واقعا تاثیرگذار برای من بود، و فکر کنم تنها کسی نباشم که معتقد است این کتاب را هرجور شده پیش از مرگ بایستی خواند!

        

30

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          «قمارباز» فئودور داستایوفسکی
«یسـلونک عن... والمیسر قل فیهما اثم کبیر  

{ومنـفع للناس واثمهما اکبر من نفعهما...؛ [۱
بقره/سوره۲، آیه۲۱۹.    
در باره شراب و قمار از تو سؤال می‌کنند، بگو: در آنها گناه و زیان بزرگی است؛ و منافعی (از نظر مادی) برای مردم در بردارد؛ (ولی) گناه آنها از نفعشان بیشتر است.}

قمارباز درامی داستانی درمورد مردمانی است که در دوره ی بورژوایی اروپا(پس از انقلاب فرانسه) که هنوز ارزشهای اشرافی و اشرافی گری و به رخ کشیدن افتخارات نظامی و القاب درباری مرسوم بوده است.
داستان تا ۷۰‌صفحه ما را به یاد دیالوگ های خشک و مسخره تله تئاتر های شبکه ی۴ می اندازد اما طولی نمی کشد تا صبوری مخاطب بی پاداش باقی نماند و داستان به اوج خود نزدیک می شود و عنوان کتاب معنا می یابد.
روحیه ی قماربازی چیزی نیست که فقط در کازینو ها پیدا شود، بلکه بسیاری از ما در زندگی خود گاهی به سیم اخر می زنیم و معتقدیم که اب رفته به جوی‌ باز نمی گردد، و می خواهیم عاقبت کار را به سرنوشت بسپاریم، لذا مطالعه ی کتاب را به همه گان توصیه می کنم.
        

17

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نام حمیدرضا آتش برآب را روی جلد کتاب ها زیاد دیده بودم ، ولی خودش را با برنامه «کتاب باز» سروش صحت شناختم . یک ساعت تمام محو صحبت هایش شده بودم ولی در آن چند دقیقه و چند ثانیه ای که شروع کرد در جواب سروش از اهمیت ادبیات روس بگوید و گریزی به ابله و آناکارنینا زد دیگر چیزی نفهمیدم . چند دقیقه فقط خیره شدم ، ذره ذره آب شدم و وقتی صحبت هایش تمام شد و به خودم آمدم، مو به تنم سیخ شده بود . با اینکه آناکارنینا نخوانده بودم ولی خودم را در لحظه ی وداع آنا ، کنارش دیدم و جهانی را تجربه کردم که قبل از آن حتی حسش هم نکرده بودم .

همیشه در مواجهه با ادبیات روس با گارد بسته جلو میرفتم ولی آن روز حس کردم استاد آتش بر آب آمده تا من هم بتوانم در ادبیات روس غرق شوم . تا من هم بفهمم این روس هایی که همه جا حرفشان هست ، در ادبیاتشان چه غوغایی به پا کرده اند . همان موقع بود کتابهای ترجمه ی او را گذاشتم در اول لیست خرید هایم و درست چندماه بعد که پول دستم آمد ، اولین کاری که کردم چند جلد از آثارش را خریدم .

با قمارباز شروع کردم و حالا دارم مرشد و مارگاریتایش را میخوانم . فقط میشود گفت بینظیر است ترجمه هایش . ترجمه هایی که تک تک جملاتش حساب شده است و با قلم داستانی و جذاب ، خواننده را به عمق ماجرا میبرد . 
ترجیح دادم به جای نوشتن از قمارباز که هزاران نقد و نظر قوی و گردن کلفت درباره اش نوشته شده ، از ترجمه ی عالی استاد بنویسم .
از ترجمه ای که محال ممکن است اگر شیرینی اش را چشیدی ، دنبال دیگر آثارش هم نروی ... منی که همیشه از خواندن ادبیات روس وحشت داشتم ، حالا حس میکنم گمشده ای که مدت ها در ادبیات دنبالش بودم ، همین ادبیات روس است . 
دلم میخواهد هرچه هست را بخوانم . دلم میخواهد با ترجمه استاد بخوانم.

حمیدرضا آتش برآب دیگر برای من فقط یک اسم ، روی جلد یک کتاب نیست . حتی برایم یک مترجم زبردست و ماهر که کتاب هایش را حتما باید بخوانم هم نیست . برایم یک نقطه ی عطف است . یک دریچه به ادبیات روس که حس میکنم به رویم باز شده تا من هم بتوانم ادبیات روس را با تمام وجود لمس کنم .

در آخر اگر بخواهم حمیدرضا آتش بر آب را تعریف کنم ، فقط میتوانم بگویم : او کتاب ترجمه نمیکند . کتاب را زندگی میکند و آن زندگی را روی کاغذ به جریان می اندازد.
.
        

30

روشنا

روشنا

1404/1/3

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

عجب کتابی!
          عجب کتابی!
مدتی بود هوس خوندن یه کتاب با فضای قمار به سرم زده بود. یه روز که با بچه‌ها سرگرم بازی بودیم و همین حالات جنون بازی رو می‌دیدم، تو خلسه‌ای فرو رفتم که درجا تصمیم گرفتم قمارباز رو بخونم.
می‌تونم بفهمم در عرض چندماه میشه تبدیل به آلکسی شد اگر که یک بار مثل اون، قمار رو در حالت هیجان و ازخودبی‌خودی تجربه کنی. 
جنونِ بازیِ خطر همراه با میل روح به احساسات سرکش و تند و تیز انقدر آدمو جلو می‌بره تا حتی هستیش رو به خطر بندازه.

وسطای کتاب که بودم خیلی برام معمولی بود ولی با توجه به تجربیاتم از کلاسیک‌ها، گفتم باید تا آخرین لحظه صبر کرد. اواخر کتاب خیلی لذت بردم ولی ضربه‌ی اصلی آخر کتاب منتظرم بود. چند صفحه‌ی آخر کتابو برام شاهکار کرد.
این کتابو نخونید؛ اگر جایی در زندگی، یک بار ردی از این جنون رو در روحتون ندیدید. یک بار در زندگی کاری نکردید، فقط برای چشیدن حس تندوتیز پدیدآمده در روح.
آخرای کتاب رو با آهنگ shape of my heart بخونید. ترکیبی است در حد چیپس و ماست موسیر!
        

39

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

"گاهی آخری
          "گاهی آخرین گولدن چه کارها می‌کند! اگر شکستم را پذیرفته بودم، اگر جرئت تصمیم نمی‌داشتم چه شده بود؟... فردا، فردا، همه‌چیز تمام خواهد شد."

داستایفسکی در "قمارباز" آن‌چنان دقیق و محسوس دست به توصیف شخصیت‌های قمارباز و دل‌بستگان به بازی می‌زند که گویی تنها فردی که تجربه زیسته‌ای در این زمینه داشته، می‌توانسته چنین اثری خلق کند.
داستایفسکی این رمان را در عرض بیست و شش روز نوشت؛ نه از روی الهام ناگهانی، بلکه به دلیل بدهی‌های سنگینی که در اثر قمار برایش به وجود آمده بود. این مسئله باعث شد که او نه‌تنها محتوای داستان، بلکه حال و هوای آن را هم به شدت تحت تأثیر قرار دهد. خواننده در جای‌جای کتاب می‌تواند اضطراب، هیجان، وسوسه و حتی جنون قمار را با تمام وجود احساس کند.
 "قمارباز" تنها درباره قمار نیست، بلکه درباره تسلیم انسان در برابر وسوسه، سقوط و بیهودگی است. شخصیت اصلی، آلکسی ایوانوویچ، در ابتدا به نظر می‌رسد که عاشق پولینا است، اما در حقیقت او بیش از هر چیزی، دلباخته قمار می‌شود. عشق او به چرخ بخت، به حس هیجان و امکان تغییر سرنوشت از طریق یک حرکت، بسیار قوی‌تر از هر عشق دیگری است. او در دامی گرفتار می‌شود که نمی‌تواند از آن خارج شود، زیرا قمار چیزی بیش از یک بازی برای اوست؛ قمار برایش به یک چرخه بی‌پایان تبدیل شده که مدام او را به خود می‌کشاند، حتی پس از شکست‌های پی‌درپی.
از پولینا تا مادربزرگ، داستایفسکی بار دیگر، همچون دیگر آثارش، به زنان نقشی کلیدی داده است. پولینا، زنی که آلکسی تصور می‌کند عاشق اوست، در واقع بیش از آن‌که معشوق باشد، بازتابی از میل شخصیت اصلی برای وابستگی و معنا یافتن است. در سوی دیگر، مادربزرگ، زنی مسن که قدرت، ثروت و اراده‌ای قوی دارد، اما در برابر قمار ناتوان می‌شود و دارایی خود را در چرخ بخت نابود می‌کند.
چرخه‌ای که پایان ندارد؛ برد و باخت، امید و ناامیدی. 
 آلکسی ایوانوویچ مانند بسیاری از قماربازان، به این امید زنده است که فردا، چرخ بخت یک دور دیگر بچرخد و زندگی او را از نو بسازد.
 "قمارباز" یکی از درخشان‌ترین آثار داستایفسکی است که نه‌تنها از تجربه شخصی او سرچشمه گرفته، بلکه نگاهی عمیق به روان انسان، وسوسه و سقوط دارد. آلکسی ایوانوویچ می‌توانست هرکدام از ما باشد؛ کسی که در جستجوی راهی برای گریز از وضعیت کنونی خود است، اما سرانجام در چرخشی بی‌پایان گرفتار می‌شود. این رمان، با وجود کوتاه بودنش نسبت به دیگر آثار داستایفسکی، یکی از تأثیرگذارترین و تامل‌برانگیزترین نوشته‌های او به شمار می‌رود.

"کمی بیش از یک سال و نیم از آن زمان گذشته و احساس می‌کنم از یک گدا حقیرترم. 
گدا چیست؟ گدایی که اهمیتی ندارد. من خودم را به دست خودم نابود کرده‌ام. چیزی نمی‌شناسم که بتوانم وضع خود را با آن مقایسه کنم. هیچ رغبتی ندارم که به‌زور روحیه در خود القا کنم. در چنین وضعی هیچ‌چیز بی‌معنی‌تر از القای روحیه نیست. وای از این مردم از خود راضی! وراجی که خرجی ندارد! با چه خودپسندی سرشار از غروری داوری می‌کنند. اگر می‌دانستند که من وضع کنونی خود را تا چه پایه زشت و نفرت‌آور احساس می‌کنم زبان‌شان برنمی‌گشت که به من درس زندگی و اخلاق بدهند. آن‌ها چه چیز تازه‌ای دارند که به من بگویند که من خود ندانسته باشم؟ و آیا به راستی این مسئله مهم است؟ مسئله این‌جاست که اگر این چرخ بخت یک دور دیگر می‌زد همه‌چیز عوض می‌شد و(من یقین دارم) معلمان اخلاق اولین کسانی بودند که با خوش‌رویی شوخی‌کنان نزد من می‌آمدند و به من تبریک می‌گفتند. و مثل حالا از من رو بر نمی‌گرداندند. اما من از همه‌شان بیزارم!
من حالا چه هستم؟ هیچ! صفر! فردا چه خواهم شد؟ فردا ممکن است باز از میان مردگان برخیزم و زندگی نویی شروع کنم. و انسان را، تا هنوز کاملا در من تباه نشده، کشف کنم."
        

28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رمان "قمارباز" اثر فئودور داستایفسکی، به ترجمه سروش حبیبی است که پیرامون قمار و تاثیرات آن بر فرد و جامعه سخن میگوید
 شخصیت اصلی رمان، مردی به نام الکسی ایوانوویچ است که داستان را روایت می‌کند.
قمار مقوله‌ای است که با تخدیر و افیون خود مغزها را ایستا نموده و به انحلال می‌کشاند.
 به تعبیر داستایفسکی " کسی که در این راه قدم گذاشت به آن می‌ماند که با سورتمه‌ای از سراشیب برف‌پوش کوهی فرو لغزد. پیوسته بر سرعتش افزوده می‌شود..." و یا "روح آدمیزاد، بعد از چشیدن این همه احساس‌های تند، دیگر سیری نمی‌شناسد و به‌عکس تشنگی‌اش تیزتر می‌شود و خواهان احساس‌های تند دیگری است، احساس‌هایی هرچه شدیدتر و تندتر تا آن‌که پاک از رمق خالی شود".

اما جامعه ای که به سوی قمار روی آورد، مفهوم کار و تلاش در آن رنگ می‌بازد و به سطح «گردهمایی مشتی معتاد مصرف‌گر» تنزل می‌یابد.


داستایفسکی در این رمان نیز، به مانند رمانک "نازنین" مساله عشق و نفرت و تناقضات احساسی را مطرح می‌کند. معشوقهٔ الکسی که پولینا نام دارد، در عین اینکه به الکسی علاقه دارد، او را تحقیر می‌کند و از خود میراند.

 من دو سوم ابتدایی کتاب را به صورت متنی خواندم و بقیه را با  خوانش فوق العاده زیبای آرمان سلطانزاده...
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          معمولا یادداشت‌ها برای یک کتاب آخرش نوشته می‌شوند، اما من، ای آقای داستایوفسکی، دلم می‌خواد که اول ِ خواندن‌ام برای کتاب‌تون یادداشت بنویسم، البته میشه گفت به‌نوعی حق دارم، چرا که این کتاب رو مدتی پیش خوانده‌ام و هاله‌ای ازش رو در ذهن دارم.

خب، بله. باری دیگر، سلام بر داستایوفسکی!
ای آقای فئودور! راستی‌که نمی‌دانم آیا شما از دلتنگی ما نسبت به خودتون و نوشته‌هاتون، هیچ درکی دارید؟
چند وقتی بود که دلم برای الکسی ایوانوویچ تنگ شده بود. مردی که بلد بود به زندگی ما، عطر تازه‌ای از قوانین احتمالات ببخشه، که گرچه می‌دونیم یک قمارباز با یک سرمایه‌ی متناهی توی یک قمارخونه توی یک زمان نه‌خیلی دور، همواره محکوم به شکست می‌باشه، اما امید و ایمان و گاهی عشق(به خانم پولینا!) حتی می‌تونه دانسته‌هامون رو کنار بزنه و امید رو به قلب‌هامون ببخشه‌‌، برای ایستاتر بودن توی این زندگی ِ پر از عدم ِ قطعیت.
دلم راستش برای مادربزرگ، خانوم ِ آنتونیو واسیلیونا هم تنگ بود. هرچند که به‌خاطر دارم آخر کار چندان بگی‌نگی در مسیرش موفق نبود، اما همین‌که جسارت این رو داشت که توی قصه و با عقل و درایت‌اش تدابیر جالبی بیندیشه و قضیه‌ی نمونه‌گیری اختیاری برای فرآیند‌های مارتینگل (optional sampling) رو دور بزنه(!) حس شوق و شادی رو به قلب‌هامون می‌بخشید!
این شد که اومدم تا دوباره بخوانم، از تو ای آقای داستایوفسکی، از قماربازت، ولی خب این‌بار به زبان انگلیسی، که ببینم آیا اون‌قدری که تو در زبان مادری ما شیرین هستی، برای انگلیسی‌زبان‌ها هم، آیا به دل می‌نشینی؟
راستی‌که دلم می‌خواست زبان روسی می‌دانستم! به‌خاطر تو و به‌خاطر طعم ِ شیرین نوشته‌های تو!:)
        

7

هامیانه

هامیانه

1403/10/10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1