این داستان یک جورهایی بامزه ست
در حال خواندن
1
خواندهام
14
خواهم خواند
10
توضیحات
«داشتم خواب می دیدم. نمی دونم چه خوابی بود، ولی وقتی بیدار شدم حس افتضاحی نسبت به بیداری داشتم. نمی خواستم بیدار شم. وقتی خواب بودم خیلی بیش تر بهم خوش می گذشت و این واقعا ناراحت کننده س. تقریبا چیزی مثل یه کابوس وارونه بود، مثل وقتی که داری کابوس می بینی و از خواب می پری و خیالت راحت می شه. منتها وقتی بیدار شدم کابوسم شروع شد.» «و این کابوس که می گی چیه گریگ؟» «زندگی» «زندگی یه کابوسه؟» «آره» دست نگه می داریم. حدس می زنم یه جور لحظه ی کیهانی باشه. اووووووو، واقعا زندگی کابوسه؟ باید ده ثانیه وقت بذاریم در موردش فکر کنیم. -از متن کتاب-
یادداشتها