معمای آقای ریپلی (به ضمیمه مختصری درباره نویسنده ونوشته هایش)

معمای آقای ریپلی (به ضمیمه مختصری درباره نویسنده ونوشته هایش)

معمای آقای ریپلی (به ضمیمه مختصری درباره نویسنده ونوشته هایش)

3.5
13 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

21

خواهم خواند

20

ناشر
طرح نو
شابک
9789647134132
تعداد صفحات
352
تاریخ انتشار
1399/10/21

توضیحات

        به گفته منتقد ضمیمه ادبی تایمز، هنر پاتریشیا های اسمیت در این است که با مهارت تمام طرح و شخصیت سازی و سبک را در هم می آمیزد و داستان جنایی در اصل به ‹‹ابزاری برای افشا و وارسی ژرفترین علایق و مشغله ذهنیش›› بدل می شود. از مضامین مورد علاقه او چگونگی احساس گناه است و نیز رابطه ای که بیشتر هم زیستی میان دو نفر است (تقریبا همیشه دو مرد) که هم به سوی هم جذب می شوند و هم هم دیگر را دفع می کنند. رمان های پاتریشا های اسمیت عمدتا با تحلیل روان های رنجور سر و کار دارند تحلیلی که از تصویری کم رنگ از شخصیت روان رنجور آغاز می شود تا رنگ های تیره و دهشت انگیز اسکیزوفرنی پیش می رود.
      

لیست‌های مرتبط به معمای آقای ریپلی (به ضمیمه مختصری درباره نویسنده ونوشته هایش)

خواب گرانبانوی دریاچهقاتل در باران

داستان‌های معمایی_جنایی(پلیسی_کارآگاهی) مدرن

28 کتاب

این لیست خلاصه‌ای از مصاحبه مسعود بربر و محمد قائم‌خانی با موضوع ادبیات معمایی مدرن است مسعود بربر تاریخچه مختصر ادبیات معمایی را اینچنین می‌گوید: از اوایل قرن نوزدهم هافمن و ادگار آلن‌پو آغازگر داستان معمایی به معنای امروزی بودند و بعدا کانن دویل با خلق شرلوک هولمز و آگاتا کریستی با خلق پوآرو و مارپل ادامه دهنده این مسیر بودند. این داستان‌‌ها که امروزه مخاطبان داستان می‌توانند اشکالات منطقی‌شان را به راحتی متوجه شوند، در آن زمان اینقدر اهمیت معمایی نداشته و بیشتر جنبه سرگرمی داشتند‌. اما با مدرن شدن داستان، توجه داستان به درون آدمی بیشتر شد. در داستان‌های معمایی کلاسیک شخصیت پردازی به اندازه جذاب کردن کارآگاه بوده نه بیشتر. همین عامل باعث پس زده شدن و به حاشیه رفتن ادبیات معمایی شد و همه نسبت به این ژانر نگاه عامه پسند بودن داشتند. این اتفاق باعث توجه نویسندگان ادبیات معمایی به شخصیت شد. شخصیت را بر سر بزنگا‌ه‌ها قرار داده و موقعیت وجودی انسان در هستی را در قالب اثر معمایی جنایی مورد توجه قرار دادند. اینجا است که ژانر نووار به وجود آمد. سپس مسعود بربر به معرفی چند کتاب معمایی و چند نویسنده معمایی‌نویس می‌پردازد: نویسنده‌ها: ریمون چندلر پاتریشیا های_اسمیت هنینگ مانکل پاتریک مودیانو کتاب‌ها: معمای آقای ریپلی فیل در تاریکی سین مثل سودابه فراموش نکن که خواهی مرد بیمار خاموش(یا نقاش سکوت) لینک مصاحبه محمد قائم خانی با مسعود بربر: https://www.aparat.com/v/ljnze پ.ن: چهار اثر ایرانی دیگر به عنوان پک معمایی شهرستان ادب را مسعود بربر معرفی کرد. یکی از دوستان مورد اعتمادم در حیطه داستان، کتاب روز داوری‌اش را خواند و گفت کتاب خوبی نیست. اما ریگ جن را مطالعه کردم و متوجه شدم کتاب خوبی است. اگر نسبت به دو اثر دیگر کنجکاو هستید و نمی‌خواهید کل این مصاحبه را ببینید آن دو کتاب این‌هایند: محرمانه میلان متولد زمستان بعد از مطالعه در مورد اینکه در این لیست بگذارمشان یا نه تصمیم می‌گیرم پ.ن۲: امیدوارم خودم با مطالعه بیشتر آثار معمایی به زودی چند کتاب به این لیست اضافه کنم‌.(اگر اضافه شوند از کتاب‌های هفده به بعد کتاب‌هایی‌اند که خودم اضافه کردم و شانزده کتاب اول بر اساس معرفی مسعود بربر است.)

74

پست‌های مرتبط به معمای آقای ریپلی (به ضمیمه مختصری درباره نویسنده ونوشته هایش)

یادداشت‌ها

          ریپلی، فراتر از جنایت، فراتر از شخصیت

خواندن «معمای آقای ریپلی» (با عنوان اصلی «آقای ریپلی با استعداد») برای من تجربه‌ای داغ، تازه، روشن و بسیار دلچسب بود؛ اما به همان اندازه نوشتن درباره‌اش برایم دشوار است. مهم‌تر از همه این که داستان به راستی ظرائف و جزییاتی درخشان در پلات دارد که نوشتن از هر کدام از آن‌ها  با خطر لو دادن و لوث کردن داستان همراه است.

مرد جوانی که در نیویورک با نوعی کلاهبرداری روزگار می‌گذراند و مدام در ترس از قربانیان خود به سر می‌برد با موقعیتی روبرو می‌شود که طی آن دست کم برای چند هفته بتواند در روستای ساحلی آرام و زیبایی در اروپا، درآسایش  (و البته دور از دسترس قربانیانش) به سر ببرد. با این همه کیست که نداند اغلب داستان‌ها نوشته شده‌اند تا ما را شگفت‌زده کنند.

معمای داستان وپرداخت جزییات آن را می‌توان در رقابت با بهترین و قدرتمندترین آثار جنایی کلاسیک  به حساب آورد. جالب آن که بر خلاف اغلب این آثار، ظرافت داستان در جزییات طراحی جنایت و شیوه کشف آن نیست  (که جنایتی هم اگر در داستان باشد اساسا طراحی شده نیست)، بلکه در جزییات و پیچیدگی‌های فرار از مخمصه است.

اما این صرفا وقایع داستان نیست که شگفت‌آورند. چرخ وقایع داستان تازه  کمی بعد از صفحه ۱۲۰ به چرخش می‌افتد و داستان آغاز می‌شود. با این حال فضاسازی داستان و مکان‌پردازی و شخصیت‌پردازی آن چنان قدرتمند است که همچون داستان‌های ارنست همیگوی، گرداب داستان  از همان نخستین صفحات تو را به درون جهان داستان کشانیده و یارای گریز و بیرون کشیدن از جهان داستان را نخواهی داشت. شگفت‌تر آن‌که فضای غالب داستان، برخلاف بیشتر نمونه‌های ژانر خود فضایی بسیار روشن و دلنشین است و سفر به جهان داستانی آن  سفری بسیار دلچسب خواهد بود.   

پاتریشیا های‌اسمیت در شخصیت‌پردازی نیز پا را از محدوده‌ی مرسوم داستان‌های جنایی بسیار فراتر می‌گذارد آن‌چنان که کتاب را به همان اندازه که جنایی، می‌توان روان‌شناختی نیز نام برد. نه فقط خود شخصیت‌های داستان، که روابطشان نیز بسیار پیچیده و زبردستانه انتخاب و ترسیم شده‌ و نویسنده (که خود زن است) توانسته حتی ظرائف و پیچیدگی‌های یک رابطه‌ی همجنس‌خواهانه میان دو مرد را به تصویر بکشد تا جایی که خواننده‌ای که شاید هیچ‌گاه در زندگی چنین گرایشی را حس نکرده هم بتوان آن را درک کند. از سوی دیگر شخصیت اصلی آن‌چنان در هراسی مدام (و در اعتیاد به آن هراس مدام)‌ به سر می‌برد که خواننده بارها و بارها همراه او دچار این پرسش خواهد شد که «آیا به راستی ارزش این همه را دارد؟»

نهایتا می‌توان گفت «معمای آقای ریپلی» با آن که تقریبا همه مرسومات یک اثر جنایی را زیر پا گذاشته اما شاید یکی از بهترین آثار جنایی نوشته شده باشدو بی‌دلیل نیست که برنده جایزه ادگار آلن پو، طومار پلیسی‌نویسان آمریکا و جایزه‌ی بزرگ ادبیات پلیسی فرانسه شده است. داستانی که هر آن‌کس را که هنوز ادبیات جنایی را در زمره‌ی ادبیات جدی قلمداد نکند با چالشی جدی رو برو خواهد کرد.

از ترجمه‌ی بسیار دلنشین فرزانه طاهری نیز نمی‌توان سخن نگفت، وقتی با آن که زبان انگلیسی اثر بسیار ساده و جذاب است اما فارسی فرزانه طاهری آن را حتی روان‌تر و خواندنی‌تر هم کرده است.
        

12

          فکر کنم باید یه مدت از باشگاه کارآگاهان بهخوان جدا بشم. به لطف این باشگاه مدتیه کتاب‌های جنایی، معمایی و پلیسی پای ثابت گزینه‌های روی میزم بوده. از طرفی لذت‌بخشه؛ لذت کشف راز یه قتل یا بزه یا لذت هم‌سفری با پلیس/ کارآگاه داستان اصلا قابل توصیف نیست. اما از طرف دیگه انگار این زیاد لذت بردن باعث اتفاقی ناخوشایند در ذائقه‌ام شده. کتاب‌هایی از این دست دیگه برام هیجان‌انگیز نیستن. قابل پیش‌بینی یا بی‌مزه بهترین توصیفیه که براش دارم.

معمای آقای ریپلی اینجا در بهخوان و در خود کتاب خیلی ستوده شده است. همه تعریف می‌کنند اما من نمی‌دونم چرا این همه تحسین رو در این کتاب ندیدم. آیا به نسبت زمان نگارش کتاب خارق‌العاده‌ای بوده و به خاطر تکرار مکرر این سبک سوژه‌ها، تازگی و جذابیتش از بین رفته؟ یا واقعا تعاریف و تحسین‌ها بیش از حد بوده؟

منکر نمیشم که کتاب من رو یک شب تا صبح پای خودش نشوند تا حدود ۶۰ درصدش رو یکجا بخونم. اما این برای وقتی بود که حدود یک سوم از کتاب گذشته بود؛ یک سوم ابتدایی به شدت ملال‌آور و خسته‌کننده که اگر نبود بحث تموم کردنِ کتابِ پیشنهادیِ باشگاه، حتما رهاش می‌کردم. 

در نهایت می‌تونم بگم ریپلی بیشتر از هوشمندی، خیلی خوش‌شانس بود و همین. اون بحث‌های بررسی حس گناه و درگیری‌های درونی با وجدان و فلان هم به نظرم چندان قوی نبود. ریپلی یک قتل با قصد قبلی و یک قتل رو بنا به شرایط مرتکب شد و در تمان داستان حتی یکبار درباره حس گناه نخوندیم، حتی یکبار پشیمون نشد. تازه به قتل سوم و چهارم هم فکر کرد و فقط چون لزومی ندید مرتکب نشد. اون هربار در شرایط بحرانی می‌تونست درنهایت خونسردی نقشه بکشه تا قسر در بره که قطعا این خونسردی نشانی از عذاب وجدان نبود!

در مورد ترجمه هم اگرچه دوستان حسابی تعریفش رو کرده بودن اما خب باید بگم معمولی بود و می‌تونست خیلی خیلی بهتر باشه.
        

16

📝 اگه می‌
          📝 اگه می‌تونی منو بگیر!

▪️ یک بام و دو هوا:
«معمای آقای ریپلی» نوشتهٔ‌ پاتریشیا های اسمیت که از آن یک اقتباس سینمایی هم در سال ۱۹۹۹ ساخته شد، دربارهٔ جوانی به نام تام ریپلی است که گویا در رنگ عوض کردن و شبیه شدن به دیگران مهارت دارد. تمام داستان به‌نوعی بر محور همین دگرگونی و تغییرهای مکرر تام می‌چرخد. ایدهٔ تبدیل شدن به یکی دیگر و قرار گرفتن در موقعیت آدم‌های مختلف فی‌نفسه می‌تواند جالب باشد و علاوه بر اینکه در ژانر کمدی پرکاربرد است، ظرفیت خلق داستان‌های تریلر و معمایی را هم دارد. مگر نه اینکه فیلم‌های بزرگی مثل «شمال از شمال‌غربی»، «سرگیجه» و «مرد عوضی» همه دربارهٔ اشتباه گرفتن آدم‌ها با همدیگر است؟ با این حال معمای آقای ریپلی نه به اندازهٔ داستان‌های تریلر جذاب و هیجان‌انگیز است و نه به اندازهٔ یک اثر جدی (چون خیلی‌ها رمان پلیسی را جدی نمی‌دانند!) و تفکربرانگیز و عمیق است. چرا؟

▪️ پیرنگ داستان:
برای پاسخ به پرسش بالا، پیش از هرچیز باید به سراغ طرح داستانی برویم. در ژانر پلیسی و آثار معمایی مهم‌ترین عنصر پیرنگ است و پیرنگ عرصه‌ای‌ست برای تاخت‌و‌تاز نویسنده. او باید سلسله وقایع داستان را طوری مرتبط کند که در یک چینش منطقی و باورپذیر، دائماً یافته‌های مخاطب را به چالش بکشد و خواننده را وادار به دنبال کردن داستان کند. در این بین ضرباهنگ داستان، اوج و فرودها، غافلگیری‌ها، تعلیق‌ها و پیچش‌ها بسیار مهمند. در «معمای آقای ریپلی» تا حوالی صفحهٔ ۱۲۰ (یعنی حدوداً یک‌سوم ابتدایی داستان) هیچ خبری از وقایع مهم و کلیدی نیست. در نگارش فصول ابتدایی برخی داستان‌ها، نویسندگان بین یک دوراهی قرار می‌گیرند که جذابیت را فدای شخصیت‌پردازی کنند یا اینکه ریتم را تندتر و از پرداخت شخصیت‌ها صرف نظر کنند. احتمالاً خانم های اسمیت راه اول را انتخاب کرده؛ اما این همه وقت‌کشی و توصیف و تفسیر به ما نمی‌فهماند که انگیزهٔ تام چیست، از این دنیا چه می‌خواهد و دقیقاً چه مرگش است! داستان با ماجرایی که توی قایق رخ می‌دهد کمی جان می‌گیرد؛ اما از لحظهٔ متواری شدن تام تا انتها، داستان بر وقایعی استوار است که برای من معقول و منطقی نیست. تام با کمترین چهره‌پردازی خودش را به جای دیگری جا می‌زند و به جای دیگری نامه می‌نویسد و امضا می‌زند و از بانک پول می‌گیرد و هتل رزرو می‌کند و هیچ‌کس نمی‌فهمد. آیا در دههٔ ۵۰ میلادی عکس پرسنلی اختراع نشده بود؟ آیا نیروهای پلیس چهره‌نگاری را بلد نبودند؟ یک نفر از مطلعان نبود که مشخصات ظاهری دیکی گرین‌لیف را که دیده توصیف کند؟ ممکن است بگویید تام و دیکی از ابتدا با هم شباهت داشته‌‌اند؛ در این صورت باید بگویم این عذر بدتر از گناه است! در داستان پلیسی عنصر تصادف، آن هم تصادفی که به کمک قهرمان بیاید و نجاتش دهد، از کفر ابلیس بدتر است. 

▪️ شخصیت‌پردازی:
جان تروبی چهار شاخصهٔ مهم برای یک پروتاگونیست خوب ذکر می‌کند: اول، جذاب باشد و توجه مخاطب را جلب کند. دوم، مخاطب براساس آرزوی شخصیت و مسئلهٔ اخلاقی‌ای که دارد با او همذات‌پنداری کند. سوم، مخاطب شخصیت را درک کند و با او همدل باشد (نه اینکه لزوماً دوستش داشته باشد یا تاییدش کند). چهارم، یک نیاز روانشناختی و یک نیاز اخلاقی داشته باشد. به نظرم تام ریپلی -که قرار است در طول سیصد صفحه ماجراهای او را دنبال کنیم- هیچ‌یک از ویژگی‌های بالا را ندارد و حتی اگر با اغماض بگوییم کارهای او جالب توجه است، باز هم از سه ویژگی آخر برخوردار نیست. در هنگام خواندن داستان دائماً این سوال را از خودم می‌پرسیدم که چرا باید شیرین‌کاری‌های یک بیمار هم‌جنس‌باز هیستریک را دنبال کنم و چرا باید سرنوشت او برایم مهم باشد؟ به قول محمد گذرآبادی قهرمان‌های داستانی یا در طول داستان متحول می‌شوند و به مکاشفه‌ای دست می‌یابند یا تاوان عدم تحول را می‌پردازند. تام ریپلی نه از جنس مایکل کورلئونه و والتر وایت و مکبث است که تحول منفی را تجربه کند، نه مثل ادیپ است که تاوان تحول‌ناپذیر بودنش را بپردازد. تام ریپلی یک موجود نفرت‌انگیز و بی‌دغدغه است که انگیزهٔ واضحی ندارد و هیچ زخمی در گذشته‌اش نیست که ما را به ترحم برای او وادارد. همین‌ها باعث می‌شود کاراکتر تام ریپلی تک‌بعدی و تخت باشد. به این می‌اندیشم که شاید تنها عاملی که باعث تعریف و تمجیدهای بیش از حد منتقدان از کتاب شده، صرفاً بازنمایی یک شخصیت با گرایش جنسی نامتعارف و در عین حال خلاق و هوشمند باشد!

▪️ اگه می‌تونی منو بگیر!
در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ فیلمی را به نام «اگه می‌تونی منو بگیر» براساس خودزندگی‌نامه‌ای از فرانک ابگنیل جونیور ساخت. با خواندن «معمای آقای ریپلی» به یاد این فیلم افتادم. هرچند این کتاب خودزندگی‌نامه و فیلم اقتباسی از آن خیلی دیرتر از کتاب خانم های‌اسمیت ساخته و پرداخته شده‌اند، اما ایدهٔ کلی و ساختار مبتنی بر ابرپیرنگ «تعقیب» در هر دو مشابه است. با یک بررسی ساده می‌فهمید که تغییر هویت‌های پیاپی فرانک، خلافکاری‌های او و فرارش از دست پلیس چقدر هوشمندانه‌تر و در عین حال همدلی‌برانگیزتر از ماجراهای تام است. ما فرانک را درک می‌کنیم و با او همراه می‌شویم، چون او از جدایی پدر و مادرش رنج بسیار کشیده و در مجموع هدفش که جمع کردن خانواده است، برای ما قابل احترام یا حداقل قابل تامل است. به این بیندیشیم که تام چه دارد که ارزش همراهی و شنیدن داستانش را داشته باشد؟ 

▪️ خلاصه اینکه:
«معمای آقای ریپلی» واقعاً ملال‌آور و حرص‌درآورنده است؛ سرشار از توصیفات کسل‌کننده از اتاق‌ها، لباس‌ها و افراد؛ مملو از حدیث نفس‌های تام ریپلی و ارزیابی‌های بیمارگونه‌اش از آدم‌ها و در مجموع شرحی‌ست بر تعطیلات تابستانی یک مریض جنسی که بی‌هدف به این‌طرف و آن‌طرف ایتالیا می‌رود و پول دیگران را الکی خرج می‌کند و سرِ راهش برای دست‌گرمی یکی دو نفر را ناکار می‌کند و چون ایتالیایی‌های داستان بهرهٔ هوشی پایین‌تری از آمریکایی‌ها دارند، از دست پلیس قسر درمی‌رود.
        

32

        در ابتدا باید به این نکته اشاره کنم که ویراستاری کتاب بسیار ضعیف و دور از انتظار بود. در عین حال داستان پی‌رنگ مناسبی داشت و از همه مهمتر پایانی متفاوت.
اغلب ما عادت به دستگیری مجرم در پایان داستان‌های جنایی و البته روایت داستان توسط یک کارآگاه داریم در حالی که در این اثر داستان از نظر مجرم روایت شده و از همه مهمتر قاتل در پایان کار از چنگال عدالت می‌گریزد. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          تام ریپلی، آمریکایی ساکن نیویورک، متوجه می‌شود کسی دارد تعقیبش می‌کند. فرار می‌کند و وارد یک کافه می‌شود آن شخص دنبال تام می‌آید و به او می‌گوید که پدر یکی از دوستان قدیمی‌اش، ریچارد(دیکی) گرین‌لیف است و دیکی به اروپا رفته و قصد بازگشتن ندارد. از تام می‌خواهد که برایش نامه بنویسد و او را به آمریکا برگرداند. اما متوجه می‌شود دو سال است که تام با دیکی رابطه‌ای ندارد و نامه‌اش نمی‌تواند کمکی کند. اما تام پیشنهاد دیگری دارد و آن اینکه خودش به اروپا برود و دیکی را متقاعد کند تا به آمریکا برگردد. پدر دیکی هم هزینه سفر او را می‌دهد و تام به اروپا، روستای مون‌یی‌بلو در ایتالیا می‌رود. آنجا با دیکی رابطه‌ای احساسی برقرار می‌کند جوری که دیکی به دیگر دوست آنریکایی‌اش، مارج بی‌توجه می‌شود و بعد از مدتی از این بی توجهی احساس گناه می‌کند و رابطه‌اش با تام دوباره ضعیف‌تر می‌شود و این نقطه شروع یک فاجعه است...
های اسمیت خالق یک داستان نسبتا معمایی مدرن ولی منحصر به فرد است. شاید هیچ داستان معمایی‌ای شخصیت اولش مجرم داستان نباشد. اما معمای آقای ریپلی از این قابلیت برخوردار است. ما همه چیز را می‌دانیم چون راویِ سوم شخص زندگی تام را روایت می‌کند. در واقع معمای آقای ریپلی نماینده تامِّ این تعبیر که معما در داستان‌های معمایی مدرن فقط یک وسیله است می‌باشد. به گفته منتقد ضمیمه ادبی تایمز:《هنر های‌اسمیت در این است که با مهارت تمام طرح و شخصیت‌سازی و سبک را در هم می‌آمیزد و داستان جنایی در اصل به ابزاری برای افشا و وارسی ژرف‌ترین علایق و مشغله‌های ذهنی‌اش بدل می‌شود.》
تقریبا ۱۲۰ صفحه اول کتاب هیچ اتفاقی نمی‌افتد و بویی از معما وجود ندارد و اگر حواستان نباشد فراموش می‌کنید این کتاب در ژانر معمایی قرار دارد. شاید بهتر باشد بگوییم فراموش می‌کنید این کتاب معما هم دارد. چون شاید این کتاب در دسته کتاب‌های معمایی قرار نگیرد‌. به قول جف واینستان که در مورد کم اقبالی به کتاب‌های اسمیت گفته:《کتاب‌های اسمیت را در جای اشتباه گذاشتند. یعنی به جای اینکه به حق، آنها را در قفسه ادبیات بگذارند، در قفسه کتاب‌های پلیسی و جنایی گذاشتند.》
شخصیت اول، تام ریپلی، از عجیب‌ترین و غیر انسانی ترین شخصیت‌های خلق شده در تاریخ ادبیات است. 
تام ریپلی آدم می‌کشد ولی ذره‌ای عذاب وجدان نمی‌گیرد و تمام دقت و حواسش بر این است که لو نرود. او همه را فریب می‌دهد. پلیس را، کارآگاه پرونده را، دوستان مقتول را و... ولی ذره‌ای، ولو یک بار حس نمی‌کند که از کارش پشیمان است. اگر در دنیای واقعی تام ریپلی وجود داشت احتمالا منفورترین شخصیتی بود که در عمرتان می‌شناختید. به قول برت ساپری:《در هیچ جای دیگر آدم نمی‌تواند این همه شخصیت‌ پیدا کند که دلش بخواهد به صورت‌شان سیلی بزند》 ولی هنر های اسمیت در این است که شما نه تنها از تام ریپلی بدتان نمی‌آید بلکه آرزو می‌کنید کاش گیر نیفتد. مشکل کار این نیست که او از کارش پشیمان نیست. شخصیت‌های بسیاری هستند که از جنایاتشان نه تنها پشیمان نیستند بلکه از آن لذت می‌برند و طرفداران و دوست داران بسیاری دارند. مشکل تام ریپلی که او را منفور می‌کند این است که او از قتل هیچ لذتی نمی‌برد. او آدم می‌کشد ولی نه از کشتنش لذت می‌برد نه از آن پشیمان است و اين بدترین چیز ممکن است. او بهانه دارد ولی بهانه‌ای بسیار پست و ناچیز که آدم از چنین بهانه‌ای منزجر می‌شود. سات کلیف حتی ریپلی را که از بقیه شخصیت‌های اصلی اسمیت بی ملاحظه‌تر و ناخوشایندتر است را دارای انگیزه برای کارهایش می‌داند‌ و هر چند این انگیز‌ه‌ها پست و مادی‌اند، غیرمعقول نیستند.
باقی شخصیت‌ها از منظر تام وصف می‌شوند‌. آنها به نظر او حوصله‌سربر، احمق، فضول، چاپلوس یا.... هستند. شخصیت‌های کمی هستند که تام از آنها خوشش بیاید و آنها را با صفات زیبا وصف کند. شاید سه شخصیت. اولی کلئو که دختری است در نیویورک و فقط در یک بخش بسیار کوتاه حضور مستقیم دارد و بعدا شاید کلا دو یا سه بار اسمش آورده می‌شود. دومی پل هابرد که حضور او از کلئو هم کم‌تر است و سومی دیکی گرین لیف که یکی از چند شخصیت مهم داستان است. در واقع این نگاه به شخصیت‌هایی که تام دارد به نوعی حاکی از حالات ذهنی و روانی‌اش می‌باشد که برای های اسمیت مهم‌ترین بخش داستان است. 
فضای داستان به شدت گسترده است. از آمریکا و نیویورک شروع می‌شود به ایتالیا می‌رود و در چندین شهر و روستای ایتالیا می‌گذرد‌. گاهی از فرانسه سر در می‌آورد و آخرسر به یونان ختم می‌شود. توصیفات خوبی از فضای داستان وجود دارد اما اصلا داستان با محوریت توصیفات و فضا جلو نمی‌رود. شخصیت‌ها و روان آنها محور داستان است. 
های اسمیت با اینکه خودش اهل آمریکا است ولی فضای بسیار سرد و نامطبوعی با شخصیت‌های سردتر و نامطبوع‌تر از آمریکا نشان می‌دهد‌. به جز دو شخصیتی که بسیار کم حضور دارند و اصلا نمی‌توانند رقابتی با توصیفات منفی تام از دیگر‌ آمریکایی‌ها داشته باشند، باقی شخصیت‌ها در یک کلمه بسیار بی‌خوداند‌. اما اروپا_که غالبا در ایتالیا می‌گذرد_ را بسیار مثبت توصیف می‌کند.
استفاده کم از دیالوگ‌ها و پردازش به افکار و خیالات شخصیت‌ها، های‌اسمیت را بسیار به هدف خودش که توصیف ذهنیات شخصیت‌ها_خصوصا تام ریپلی_ است نردیک‌تر می‌کند. 
پایان بندی‌ای که هر جور دیگری بود نمی‌توانستی این نتیجه را دوست داشته باشی، بسیار خوب انجام گرفته و های اسمیت بذری که با توصیف از شخصیت تام ریپلی در طول داستان کاشته بود را آنجا برداشت می‌کند. 
پاتریشیا های اسمیت از نظر تحسین کنندگانش در سرتاسر جهان، فقط یک پلیسی_جنایی نویس درخشان نیست. به قول بروفی:《بی‌عدالتی در همین جا است... او رمان نویسی است عالی... فقط های‌اسمیت و سیمنون کتاب‌هایی می‌نویسند که در عین رعایت دقیق قواعد نوع، از حد فراتر می‌روند. فقط آنهایند که گام مهم از بازی تا خلق هنر را برمی‌دارند.》
        

19