یادداشت علی دائمی

معمای آقای ریپلی (به ضمیمه مختصری درباره نویسنده ونوشته هایش)
📝 اگه می‌
        📝 اگه می‌تونی منو بگیر!

▪️ یک بام و دو هوا:
«معمای آقای ریپلی» نوشتهٔ‌ پاتریشیا های اسمیت که از آن یک اقتباس سینمایی هم در سال ۱۹۹۹ ساخته شد، دربارهٔ جوانی به نام تام ریپلی است که گویا در رنگ عوض کردن و شبیه شدن به دیگران مهارت دارد. تمام داستان به‌نوعی بر محور همین دگرگونی و تغییرهای مکرر تام می‌چرخد. ایدهٔ تبدیل شدن به یکی دیگر و قرار گرفتن در موقعیت آدم‌های مختلف فی‌نفسه می‌تواند جالب باشد و علاوه بر اینکه در ژانر کمدی پرکاربرد است، ظرفیت خلق داستان‌های تریلر و معمایی را هم دارد. مگر نه اینکه فیلم‌های بزرگی مثل «شمال از شمال‌غربی»، «سرگیجه» و «مرد عوضی» همه دربارهٔ اشتباه گرفتن آدم‌ها با همدیگر است؟ با این حال معمای آقای ریپلی نه به اندازهٔ داستان‌های تریلر جذاب و هیجان‌انگیز است و نه به اندازهٔ یک اثر جدی (چون خیلی‌ها رمان پلیسی را جدی نمی‌دانند!) و تفکربرانگیز و عمیق است. چرا؟

▪️ پیرنگ داستان:
برای پاسخ به پرسش بالا، پیش از هرچیز باید به سراغ طرح داستانی برویم. در ژانر پلیسی و آثار معمایی مهم‌ترین عنصر پیرنگ است و پیرنگ عرصه‌ای‌ست برای تاخت‌و‌تاز نویسنده. او باید سلسله وقایع داستان را طوری مرتبط کند که در یک چینش منطقی و باورپذیر، دائماً یافته‌های مخاطب را به چالش بکشد و خواننده را وادار به دنبال کردن داستان کند. در این بین ضرباهنگ داستان، اوج و فرودها، غافلگیری‌ها، تعلیق‌ها و پیچش‌ها بسیار مهمند. در «معمای آقای ریپلی» تا حوالی صفحهٔ ۱۲۰ (یعنی حدوداً یک‌سوم ابتدایی داستان) هیچ خبری از وقایع مهم و کلیدی نیست. در نگارش فصول ابتدایی برخی داستان‌ها، نویسندگان بین یک دوراهی قرار می‌گیرند که جذابیت را فدای شخصیت‌پردازی کنند یا اینکه ریتم را تندتر و از پرداخت شخصیت‌ها صرف نظر کنند. احتمالاً خانم های اسمیت راه اول را انتخاب کرده؛ اما این همه وقت‌کشی و توصیف و تفسیر به ما نمی‌فهماند که انگیزهٔ تام چیست، از این دنیا چه می‌خواهد و دقیقاً چه مرگش است! داستان با ماجرایی که توی قایق رخ می‌دهد کمی جان می‌گیرد؛ اما از لحظهٔ متواری شدن تام تا انتها، داستان بر وقایعی استوار است که برای من معقول و منطقی نیست. تام با کمترین چهره‌پردازی خودش را به جای دیگری جا می‌زند و به جای دیگری نامه می‌نویسد و امضا می‌زند و از بانک پول می‌گیرد و هتل رزرو می‌کند و هیچ‌کس نمی‌فهمد. آیا در دههٔ ۵۰ میلادی عکس پرسنلی اختراع نشده بود؟ آیا نیروهای پلیس چهره‌نگاری را بلد نبودند؟ یک نفر از مطلعان نبود که مشخصات ظاهری دیکی گرین‌لیف را که دیده توصیف کند؟ ممکن است بگویید تام و دیکی از ابتدا با هم شباهت داشته‌‌اند؛ در این صورت باید بگویم این عذر بدتر از گناه است! در داستان پلیسی عنصر تصادف، آن هم تصادفی که به کمک قهرمان بیاید و نجاتش دهد، از کفر ابلیس بدتر است. 

▪️ شخصیت‌پردازی:
جان تروبی چهار شاخصهٔ مهم برای یک پروتاگونیست خوب ذکر می‌کند: اول، جذاب باشد و توجه مخاطب را جلب کند. دوم، مخاطب براساس آرزوی شخصیت و مسئلهٔ اخلاقی‌ای که دارد با او همذات‌پنداری کند. سوم، مخاطب شخصیت را درک کند و با او همدل باشد (نه اینکه لزوماً دوستش داشته باشد یا تاییدش کند). چهارم، یک نیاز روانشناختی و یک نیاز اخلاقی داشته باشد. به نظرم تام ریپلی -که قرار است در طول سیصد صفحه ماجراهای او را دنبال کنیم- هیچ‌یک از ویژگی‌های بالا را ندارد و حتی اگر با اغماض بگوییم کارهای او جالب توجه است، باز هم از سه ویژگی آخر برخوردار نیست. در هنگام خواندن داستان دائماً این سوال را از خودم می‌پرسیدم که چرا باید شیرین‌کاری‌های یک بیمار هم‌جنس‌باز هیستریک را دنبال کنم و چرا باید سرنوشت او برایم مهم باشد؟ به قول محمد گذرآبادی قهرمان‌های داستانی یا در طول داستان متحول می‌شوند و به مکاشفه‌ای دست می‌یابند یا تاوان عدم تحول را می‌پردازند. تام ریپلی نه از جنس مایکل کورلئونه و والتر وایت و مکبث است که تحول منفی را تجربه کند، نه مثل ادیپ است که تاوان تحول‌ناپذیر بودنش را بپردازد. تام ریپلی یک موجود نفرت‌انگیز و بی‌دغدغه است که انگیزهٔ واضحی ندارد و هیچ زخمی در گذشته‌اش نیست که ما را به ترحم برای او وادارد. همین‌ها باعث می‌شود کاراکتر تام ریپلی تک‌بعدی و تخت باشد. به این می‌اندیشم که شاید تنها عاملی که باعث تعریف و تمجیدهای بیش از حد منتقدان از کتاب شده، صرفاً بازنمایی یک شخصیت با گرایش جنسی نامتعارف و در عین حال خلاق و هوشمند باشد!

▪️ اگه می‌تونی منو بگیر!
در سال ۲۰۰۲ استیون اسپیلبرگ فیلمی را به نام «اگه می‌تونی منو بگیر» براساس خودزندگی‌نامه‌ای از فرانک ابگنیل جونیور ساخت. با خواندن «معمای آقای ریپلی» به یاد این فیلم افتادم. هرچند این کتاب خودزندگی‌نامه و فیلم اقتباسی از آن خیلی دیرتر از کتاب خانم های‌اسمیت ساخته و پرداخته شده‌اند، اما ایدهٔ کلی و ساختار مبتنی بر ابرپیرنگ «تعقیب» در هر دو مشابه است. با یک بررسی ساده می‌فهمید که تغییر هویت‌های پیاپی فرانک، خلافکاری‌های او و فرارش از دست پلیس چقدر هوشمندانه‌تر و در عین حال همدلی‌برانگیزتر از ماجراهای تام است. ما فرانک را درک می‌کنیم و با او همراه می‌شویم، چون او از جدایی پدر و مادرش رنج بسیار کشیده و در مجموع هدفش که جمع کردن خانواده است، برای ما قابل احترام یا حداقل قابل تامل است. به این بیندیشیم که تام چه دارد که ارزش همراهی و شنیدن داستانش را داشته باشد؟ 

▪️ خلاصه اینکه:
«معمای آقای ریپلی» واقعاً ملال‌آور و حرص‌درآورنده است؛ سرشار از توصیفات کسل‌کننده از اتاق‌ها، لباس‌ها و افراد؛ مملو از حدیث نفس‌های تام ریپلی و ارزیابی‌های بیمارگونه‌اش از آدم‌ها و در مجموع شرحی‌ست بر تعطیلات تابستانی یک مریض جنسی که بی‌هدف به این‌طرف و آن‌طرف ایتالیا می‌رود و پول دیگران را الکی خرج می‌کند و سرِ راهش برای دست‌گرمی یکی دو نفر را ناکار می‌کند و چون ایتالیایی‌های داستان بهرهٔ هوشی پایین‌تری از آمریکایی‌ها دارند، از دست پلیس قسر درمی‌رود.
      
473

32

(0/1000)

نظرات

دلم خواست برم فیلم ببینم بعد یادداشت شما...
3

1

موفق و پیروز باشید 👌 

0

نسخه آمریکاییش که خیلی چنگی به دل نمیزنه و حتی از کتاب هم تهوع‌آورتره. 

1

قطعا نه این فیلم...شمال از شمال غربی یا اگه میتونی منو بگیر که قبلا دیدن اما دلم خواست دوباره ازشون لذت ببرم.
@Atiehayyar 

1

چه نقد خوبی بود. منم دلم می‌خواست اینطوری بنویسم ولی راستش گفتم الان میگن تو چی کاره‌ای که به اثر تحسین‌شده پاتریشیا های‌اسمیت میگی بالا چشمش ابرو؟
3

3

ممنونم که خوندید. راستش منم وقتی یادداشت‌های بقیه رو در تمجید از کتاب خوندم، تعجب کردم! اما هیچ استدلال و تحلیلی برای اثبات ارزش داستان پیدا نکردم. اینجور وقتا نظرم رو صریح می‌گم و گاهی اوقات حسابی دردسر می‌شه برام و بعضیا بد برداشت می‌کنن نظرات منفی منو. 😅 

2

باید یه انتفاضه علیه این تحسین‌های الکی راه بندازیم.
@choghoke_tanha 

2

تکفیرمون می‌کنن 😂
@Atiehayyar 

1

درود و خداقوت 
یادداشت جالب و مفصلی بود و استفاده کردم. به نظرم آدم باید آنچه متوجه شده و دوست داره بگه و ابدا به دنبال جذب و جلب نظر دیگران نباشه. 
معموله که می گن:«خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو!» اما من می گم:«خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو!»
من بارها این کار رو کردم و تاوانش رو هم دادم. البته نمی گم حرف و کار و رویهٔ من درسته، اما من این راه رو بیشتر می پسندم.
در پستی گفتم برخی کتاب‌های به قول بعضی‌ها زرد رو خوندم و دوستشون دارم و برای خودم دلیل دارم.
اونجا بعضی دوستان تا مرحلهٔ اعدام با اعمال شاقّه پیش رفتند و اگر قدرت داشتند، مرا لااقل به خورشید تبعید می کردند.
در حالی که من نگفتم تمام کتاب‌های زرد خوبند، فقط گفتم بعضی از اونها خوب و جالبند و ممکنه روی بعضی آدم‌ها در شرایطی خاص، تاثیر مهمی گذاشته باشند و این معنیش این نیست که همه باید کتاب‌های زرد رو دوست داشته باشند و بخونند. بگذریم.
من از یادداشت تون لذت بردم. سپاس. 💐🙏
1

1

درود فراوان
بله فرمایش شما کاملاً درسته. منم سعی می کنم همیشه با استدلال و‌ تحلیل نظرم رو بگم و مجذوب و مسحور موج‌هایی که له یا علیه یه کتاب به وجود میاد نشم. باید فارغ از هیاهوها بررسی کنیم که یه کتاب چه ویژگی‌های مثبت و منفی‌ای داره. 
ممنون از شما که وقت گذاشتید و خوندید. سلامت و سربلند باشید. 🌹🙏 

1