یادداشت علی عقیلی نسب
1401/11/21
تام ریپلی، آمریکایی ساکن نیویورک، متوجه میشود کسی دارد تعقیبش میکند. فرار میکند و وارد یک کافه میشود آن شخص دنبال تام میآید و به او میگوید که پدر یکی از دوستان قدیمیاش، ریچارد(دیکی) گرینلیف است و دیکی به اروپا رفته و قصد بازگشتن ندارد. از تام میخواهد که برایش نامه بنویسد و او را به آمریکا برگرداند. اما متوجه میشود دو سال است که تام با دیکی رابطهای ندارد و نامهاش نمیتواند کمکی کند. اما تام پیشنهاد دیگری دارد و آن اینکه خودش به اروپا برود و دیکی را متقاعد کند تا به آمریکا برگردد. پدر دیکی هم هزینه سفر او را میدهد و تام به اروپا، روستای مونییبلو در ایتالیا میرود. آنجا با دیکی رابطهای احساسی برقرار میکند جوری که دیکی به دیگر دوست آنریکاییاش، مارج بیتوجه میشود و بعد از مدتی از این بی توجهی احساس گناه میکند و رابطهاش با تام دوباره ضعیفتر میشود و این نقطه شروع یک فاجعه است... های اسمیت خالق یک داستان نسبتا معمایی مدرن ولی منحصر به فرد است. شاید هیچ داستان معماییای شخصیت اولش مجرم داستان نباشد. اما معمای آقای ریپلی از این قابلیت برخوردار است. ما همه چیز را میدانیم چون راویِ سوم شخص زندگی تام را روایت میکند. در واقع معمای آقای ریپلی نماینده تامِّ این تعبیر که معما در داستانهای معمایی مدرن فقط یک وسیله است میباشد. به گفته منتقد ضمیمه ادبی تایمز:《هنر هایاسمیت در این است که با مهارت تمام طرح و شخصیتسازی و سبک را در هم میآمیزد و داستان جنایی در اصل به ابزاری برای افشا و وارسی ژرفترین علایق و مشغلههای ذهنیاش بدل میشود.》 تقریبا ۱۲۰ صفحه اول کتاب هیچ اتفاقی نمیافتد و بویی از معما وجود ندارد و اگر حواستان نباشد فراموش میکنید این کتاب در ژانر معمایی قرار دارد. شاید بهتر باشد بگوییم فراموش میکنید این کتاب معما هم دارد. چون شاید این کتاب در دسته کتابهای معمایی قرار نگیرد. به قول جف واینستان که در مورد کم اقبالی به کتابهای اسمیت گفته:《کتابهای اسمیت را در جای اشتباه گذاشتند. یعنی به جای اینکه به حق، آنها را در قفسه ادبیات بگذارند، در قفسه کتابهای پلیسی و جنایی گذاشتند.》 شخصیت اول، تام ریپلی، از عجیبترین و غیر انسانی ترین شخصیتهای خلق شده در تاریخ ادبیات است. تام ریپلی آدم میکشد ولی ذرهای عذاب وجدان نمیگیرد و تمام دقت و حواسش بر این است که لو نرود. او همه را فریب میدهد. پلیس را، کارآگاه پرونده را، دوستان مقتول را و... ولی ذرهای، ولو یک بار حس نمیکند که از کارش پشیمان است. اگر در دنیای واقعی تام ریپلی وجود داشت احتمالا منفورترین شخصیتی بود که در عمرتان میشناختید. به قول برت ساپری:《در هیچ جای دیگر آدم نمیتواند این همه شخصیت پیدا کند که دلش بخواهد به صورتشان سیلی بزند》 ولی هنر های اسمیت در این است که شما نه تنها از تام ریپلی بدتان نمیآید بلکه آرزو میکنید کاش گیر نیفتد. مشکل کار این نیست که او از کارش پشیمان نیست. شخصیتهای بسیاری هستند که از جنایاتشان نه تنها پشیمان نیستند بلکه از آن لذت میبرند و طرفداران و دوست داران بسیاری دارند. مشکل تام ریپلی که او را منفور میکند این است که او از قتل هیچ لذتی نمیبرد. او آدم میکشد ولی نه از کشتنش لذت میبرد نه از آن پشیمان است و اين بدترین چیز ممکن است. او بهانه دارد ولی بهانهای بسیار پست و ناچیز که آدم از چنین بهانهای منزجر میشود. سات کلیف حتی ریپلی را که از بقیه شخصیتهای اصلی اسمیت بی ملاحظهتر و ناخوشایندتر است را دارای انگیزه برای کارهایش میداند و هر چند این انگیزهها پست و مادیاند، غیرمعقول نیستند. باقی شخصیتها از منظر تام وصف میشوند. آنها به نظر او حوصلهسربر، احمق، فضول، چاپلوس یا.... هستند. شخصیتهای کمی هستند که تام از آنها خوشش بیاید و آنها را با صفات زیبا وصف کند. شاید سه شخصیت. اولی کلئو که دختری است در نیویورک و فقط در یک بخش بسیار کوتاه حضور مستقیم دارد و بعدا شاید کلا دو یا سه بار اسمش آورده میشود. دومی پل هابرد که حضور او از کلئو هم کمتر است و سومی دیکی گرین لیف که یکی از چند شخصیت مهم داستان است. در واقع این نگاه به شخصیتهایی که تام دارد به نوعی حاکی از حالات ذهنی و روانیاش میباشد که برای های اسمیت مهمترین بخش داستان است. فضای داستان به شدت گسترده است. از آمریکا و نیویورک شروع میشود به ایتالیا میرود و در چندین شهر و روستای ایتالیا میگذرد. گاهی از فرانسه سر در میآورد و آخرسر به یونان ختم میشود. توصیفات خوبی از فضای داستان وجود دارد اما اصلا داستان با محوریت توصیفات و فضا جلو نمیرود. شخصیتها و روان آنها محور داستان است. های اسمیت با اینکه خودش اهل آمریکا است ولی فضای بسیار سرد و نامطبوعی با شخصیتهای سردتر و نامطبوعتر از آمریکا نشان میدهد. به جز دو شخصیتی که بسیار کم حضور دارند و اصلا نمیتوانند رقابتی با توصیفات منفی تام از دیگر آمریکاییها داشته باشند، باقی شخصیتها در یک کلمه بسیار بیخوداند. اما اروپا_که غالبا در ایتالیا میگذرد_ را بسیار مثبت توصیف میکند. استفاده کم از دیالوگها و پردازش به افکار و خیالات شخصیتها، هایاسمیت را بسیار به هدف خودش که توصیف ذهنیات شخصیتها_خصوصا تام ریپلی_ است نردیکتر میکند. پایان بندیای که هر جور دیگری بود نمیتوانستی این نتیجه را دوست داشته باشی، بسیار خوب انجام گرفته و های اسمیت بذری که با توصیف از شخصیت تام ریپلی در طول داستان کاشته بود را آنجا برداشت میکند. پاتریشیا های اسمیت از نظر تحسین کنندگانش در سرتاسر جهان، فقط یک پلیسی_جنایی نویس درخشان نیست. به قول بروفی:《بیعدالتی در همین جا است... او رمان نویسی است عالی... فقط هایاسمیت و سیمنون کتابهایی مینویسند که در عین رعایت دقیق قواعد نوع، از حد فراتر میروند. فقط آنهایند که گام مهم از بازی تا خلق هنر را برمیدارند.》
(0/1000)
1401/11/21
0