جاناتان مرغ دریایی

جاناتان مرغ دریایی

جاناتان مرغ دریایی

ریچارد باخ و 1 نفر دیگر
3.7
368 نفر |
111 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

862

خواهم خواند

168

شابک
9786006767468
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1397/12/7

توضیحات

        صبح شده بود و آفتابی تازه برآمده، بر سطح شیارهای موج گونه ی دریای آرام گرد طلا می پاشید.نزدیک دو کیلومتر دورتر از ساحل، یک قایق ماهیگیری طعمه ها را در آب انداخت و عبارت (بچه ها، صبحانه!) در هوا برقی زد و چیزی نگذشت که هزاران مرغ دریایی از راه رسیدند تا برای تکه های غذا بجنگند و بگریزند. روز پر جنب و جوش دیگری آغاز می شد.
      

پست‌های مرتبط به جاناتان مرغ دریایی

یادداشت‌ها

          «جاناتان مرغ دریایی» مضمونی عرفانی دارد. البته به عرفان اسلامی نمی‌خورد، چراکه عرفان در اسلام غالباً با شریعت گره خورده است. اگر بخواهم اندکی از توصیف فراتر روم و به قضاوت بنشینم مضمون کتاب با عرفان‌های شرقی همسوست، عرفانی که با جملاتِ محوریِ این‌چنینی بیان می‌شود: «خودت را بشناس»، «بر مرزهایت غلبه کن»، «تو یعنی فکر»، یا «آرامش درون»ی که پاندای کونگ‌فوکار دارد. این‌ها را اگر با عرفان اسلامی یک کاسه کنیم چیزی جز سکولاریزه شدنِ آن حاصل ندارد. البته می‌توان در یک مسأله آن را موافق دانست، و آن همسویی با «روحِ عرفان اسلامی» است، به این معنا که اندیشه‌های عرفانی با این گزاره‌ها، کم و بیش، درگیر است. [آری، می‌توان از ادبیات عرفانی‌مان مثال‌های فراوان بیاوریم که «ای برادر تو همان اندیشه‌ای* مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» و نمونه‌های فراوان دیگری، اما باید توجه خاصی داشته باشیم عمومِ کتاب‌های ادبِ عرفانی ما حکمِ کشکولی را دارد که از هر چیزی در آن است، مخاطب اقتضاءِ پرداختن به مسأله‌ای خاص را داشته و باید یک اثر از ادب عرفانی را به‌صورتِ یک «کل» در نظر گرفت]

جاناتان مرغ دریایی داستانی لطیف است با نکته‌هایی تأمل‌برانگیز (نظیر اینکه آخرِ سر این «محبّت» است که سرتاسر تو را فرا می‌گیرد. (چیزهایی که به‌وفور در ادب عرفانی‌مان می‌بینیم و همسویی دارد) اما این میناگری‌ها سبب نمی‌شود که قصه‌گویی را فراموش کنیم. هر چقدر ایدۀ اصلی کتاب به شما بنشیند اما یک جای کار می‌لنگد و آن قصه‌گویی‌اش است. با این که شخصیتِ جاناتان و ایدۀ اصلی را، همدلانه، می‌توان پذیرفت اما به نظر می‌رسد همچنان داستانی که با آن روبروییم پیرنگ راست و درستی نداشته باشد. بگذارید کمی مسأله را باز کنم.

دسته‌ای از مرغان دریایی‌اند، به امر روزمره‌شان مشغولند. در ساعت مشخصی بیدار می‌شوند، دسته‌جمعی شکار می‌کنند، در ارتفاع خاصی پرواز می‌کنند. در این بین «جاناتان لیوینگ‌استون» مرغ دریاییِ جوانی تصمیم می‌گیرد بیشتر از دیگران پرواز کند، بیشتر از هر مرغ دریایی‌ای. تمسخرِ دیگران سبب نمی‌شود جاناتان جوان دلسرد شود. ادامۀ داستان را البته نمی‌آورم، اما، چنانکه انتظار می‌رود، جاناتان خیلی بالاتر را می‌بیند و البته به آن هم می‌رسد. اما گویی نوع روایت داستان پله‌پله است، یعنی نویسنده، به‌مرور، یک پله را طی می‌کند، و همینطور پله‌های بعدی را. اما آنچه از تعلیق انتظار داریم (یا دارم) تعلیقی بزرگتر و چشمگیرتر. البته که در نوع روایت هم می‌توانست بیانی تعلیق‌گون داشته باشد. اما با همۀ این توصیف‌ها «جاناتان مرغ دریایی» ارزش خواندن را دارد، و البته که، می‌توان از آن هم لذت برد.

        

18

Melorin:))

1403/8/10

          چقدرر نویسنده برای نوشتن اثرش درباره ی مرغ های دریایی تحقیق کرده بود(حداقل وقت گذاشته بود). چقدر دوست داشتنی و فکر شده بود. کل مسیر داستان خیلی دقیق و درخور پیش رفت. و من خیلی راضی ام که تعداد صفحات محدود و کم بودن وگرنه واقعا برام کسل کننده می‌شد که فرضا ده‌ها صفحه در باره‌ی یه مرغ دریایی بخونم. نکات عمیق زیادی داشت که چون یادداشت‌ شون نکردم دقیق یادم نموندن، ولی در بین همه ی این تعاریف میشه به شباهت بین جامعه ی انسان ها و مرغها اشاره کرد. 
چیزی که الان توجه‌ام رو جلب کرده اینه که لااقل تعداد محدودی از مرغان، مفهوم و ضرورت کمال و معنی هدف از زندگی و درلحظه زیستن رو درک کرده بودن، اما  هستن انسانهایی که این همه ادعای برتری میکنن ولی هنوزم که هنوزه در جهالت خودشون غوطه ورن. 
در اوایل/اواسط داستان که فوج مرغها جاناتان رو طرد کردن من به یادِ (چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟) افتادم. یاد اون موشی که هیچوقت درک نکرد که پنیرش رو کسی برنداشته افتادم. حتی یاد اتم هایی افتادم که دوست دارن لایه آخرشون ۸ تا الکترون باشه تا ((تغییر)) نکنن، تا به ثبات برسن. من یاد وقت‌هایی افتادم که خودم دوست نداشتم‌چیزی عوض شه یا به اجبار کاری رو انجام بدم، میوفتم. من این رو به یاد میارم که همه ی  چیزها و کسهایی که من میشناسم به نحوی و در شرایطی دوست دارن تغییر نکنن و دارای ثبات و آرامش باشن. هرچند آرامشی آزار دهنده که به قیمتی گزاف تموم میشه. 
درسته.. مرغهای دیگه لازم نداشتن که پرواز کردن رو تمرین کنن و جونشون رو تو خطر بندازن و بارها و بارها شکست بخورن، ولی اگه هم در همون شرایط باقی می‌موندن، تا مدتها باید سر غذا با هم جنگ راه می‌انداختن و سختی زندگی در اون مکان رو به عهده میگرفتن...
اما من، چی؟
اگه من تغییر کنم، اگه من جاناتان زندگی خودم باشم، اگه طرد شم ولی بازهم‌ ادامه بدم، آیا موفق خواهم شد؟
آیا آموزگاری خواهم داشت؟
آیا مرغانی درخشان برای راهنمایی من خواهند آمد؟
یعنی میشه منم جاناتان باشم؟؟
یا نه، شاید هم من میتونم همون جاناتانی باشم که جا میزنه، رها میکنه و همون موقع که نمیتونه رکورد ۱۰۰ کیلومتر رو بزنه نا امید میشه؟...
من جاناتانم یا میتونم جاناتان بشم؟
کی تعیین میکنه من جاناتانم یا نه؟
        

42