وردی که بره ها می خوانند

وردی که بره ها می خوانند

وردی که بره ها می خوانند

3.5
10 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

14

" چرا هيچ خلوت عاشقانه اي خلوت نيست. ازدحام جمعيت است در تختخوابي دو نفره؟چرا هر كسي چند نفر است، چهرهايي تماما گوناگون؟چرا عاشق كسي ميشويم اما با كسي ديگر به بستر ميرويم؟ چرا عشق جماعي ست دسته جمعي كه در آن هر كسي هر كسي را -- ---- جز من كه هميشه ------ ميشوم؟ "

یادداشت‌های مرتبط به وردی که بره ها می خوانند

            «وردی که بره ها می خوانند»
اثری است به غایت نوستالژیک،ظریف،ممنوعه و بی ادبانه!
بازسازی تصاویر مبهمی که همه ی ما از دوران کودکی مان با خود همراه داریم کاری است به غایت ظریف. شیطنت های کودکانه، هوس های شکل گرفته در آستانه ی‌بلوغ، تجربه ی نیمچه لحظاتی از جهان بزرگسالان در آن‌سنین دستمایه ی بداهه گویی های آنلاین نویسنده در وبلاگش شده است.
وصف زمانه ی قبل انقلاب شهرهایی مثل آبادان و ماهشهردر این کتاب حتما برای سرخوشان آن دوره با لذتی وافر همراه است!!
البته بدیع بودن چنین نگاهی مورد خدشه است چرا که[حداقل تا جایی که من اطلاع دارم در آثار سینمایی کارگردانان مشهور ایتالیایی در دهه۷۰و۸۰ پرداختن به چنین موضوعاتی که یادآور نظریات فروید و‌عقده ی ادیپ و الکترا است، مشهود بوده است.
اما بی پروایی برای قاسمی هدف نیست وسیله ای است برای عبور از حجاب ها،رسیدن به لایه های درونی احساسات،تفکرات فروخورده شده و معانی سرگشته. و این هاست که همچو منی را مشتاق یافتن چنین رگه هایی در میان ظاهر به ظاهر منجلاب سطح(متن) می سازد.
پ: رک گویی و بی پروایی در بیان کلمات عامیانه(بخوانید بی ادبانه) متاسفانه این اثر را از قابلیت توصیه به مخاطبین خارج ساخته، حالا جذب مخاطب عام،روحیه ی شخصی‌نویسنده، اعتقاد او‌به این سبک از نوشتار، مبتلانشدن به خودسانسوری و... هر کدام می‌تواند توجیهی نارسا برای «مثبت‌بعد ازدواج» اعلام کردن این کتاب باشد!
          
شیدونگ

1403/01/27

            خَب، من زبانم قاصره در مورد «وردی که بره ها می خوانند». رضا قاسمی یه نویسنده ی بالفطره س، انگار فقط به دنیا اومده که بنویسه، انگار فلسفه ی وجودیش نوشتن «وردی که بره ها می خوانند» بوده. دارم بزرگ نمایی می کنم؟ به هیچ وجه. به گفته ی خودش این رمان برای بار اول،آوریل سال 2002 و به اسم «دیوانه و برج مونپارناس» به عنوان رمان آنلاین، به صورت فی البداهه و زیر چشم خواننده ها، به مدت چهل و دو شب (هر شب یک قسمت) روی سایت شخصی اش نوشته و منتشر شده. خب، من به نوبه ی خودم اینو که خوندم(آخرِ رمان چند صفحه روزنوشت های وبلاگیِ رضا قاسمیه در موردِ رمان) گوشام سوت کشید. شاید در این زمینه خیلی ندید بدید هستم ولی خودش می گه که این رمان اولین رمانیه که در فارسی به این شکل نوشته شده. وای،‏ من عاشق این رفت و برگشت های توی زمانشم که انقدر تمیز از آب درومده، عاشق اون توصیفاش از جنوب شدم و اون مدحی که درباره ی نوای نی انبون داره(من خودم در اعماق وجودم ارادتِ خاصی به صدای نی انبون دارم و وقتی صدای نی انبون طنین افکن می شه در اکثر غریب به اتفاق موارد اگر جَو اجازه بده بلند می شم و ریز میام و از این امر به خصوص توی عروسیم وقتی نی انبون زنِ ارکستر با نی انبونش اومد توی جمع هیچ فروگذار نکردم و همه ی حرف وحدیث های احتمالیِ بعدشو که «دیدی عروس چه سرخوش بود» به جون خریدم. توضیح این که من جنوبی نیستم ولی خرابِ نوای نی انبون هستم)‏ داشتم چی می گفتم؟
          
            بسم الله الرحمن الرحیم
وردی که بره ها میخوانند بیشتر از یک اتوبیوگرافی بود. همزمان با این، ابن مشغله نادر ابراهیمی را هم می‌خواندم. فارغ از جهان و مضمون، سبک نوشتاری رضا قاسمی روان و بی پیرایه بود. نه آنطور که از خیر قلمش بگذرد و نه آن طور که مثل مندنی پور به وادی تصنع بیفتد نه مثل ابن مشغله که هم زبان و جهانش لخت و تنک شود. راحت حرف می‌زد. بر زبان و لحن مسلط بود و از خیر زاویه دیدش نمی‌گذشت. گمانم همین بود که کتاب را بیشتر به رمان نزدیک می‌کرد. که همه ویژگی های رمان را داشت. رمان سیالی با سه روایت که همه (به گمانم) برشی از زندگی خود نویسنده بود. هر سه روایت گسسته از هم بودند، در همشان نمی‌کرد، نمی‌آمد پیچیدگی کاذب درست کند. هر کدام را ریز ریز جلو می‌برد و به سرانجام میرساند. الا در فصل آخر که انگار میخواست قدرتش را به رخ بکشد یا چه میدانم سر و ته قضیه را هم بیاورد. هر سه روایت را درهم و پیاپی آورد و تند تند فضا عوض کرد و هرکدام را ناگهان تمام می‌کرد. البته حرفی هم نمانده بود و بیش از این اگر از هرکدام حرف می‌زد کتاب کش می‌آمد. اما دم نویسنده گرم. نثرش به عطار می‌خورد و حس و مضمونش به هدایت. به این تفاوت که هدایت تلخ می‌نویسد و بوی فلسفه میده و در بن بست زندگی می‌کند اما رضا قاسمی در دنیای کوچک و محدود یک روشنفکر جهان سومی فکر میکرد. لااقل در این کتاب. کوچک و محدود چون درگیری ها و کنایه‌هاش بوی طرح بزرگی را نمی‌دادند مثل حرف های ریخته در تلگرام و اینستاگرام و جهان سومی چون دقیقا در دنیایی که جهان اول معنا پیدا می‌کند چنین نگاهی خلق می‌شود. گذشته از حس تلخی که کتاب داشت، خواندنش دقیقا به یک تجربه "خیرگی" می‌ماند. هر کار میکردی نمیشد کتاب را زمین گذاشت. همه اجزایش همزمان در پیوستگی با هم پیش می‌رفتند و تعلیق هر یک از روایت ها ناچار می‌کرد فصل بعد را شروع کنی. و بعد تعلیق و باز تعلیق. این وسط صداقت بی حد و حصر نویسنده، توصیفات و حرف های چه بسا کثیف اما بی تعارفش درباره "هر" چیزی داستان را به چیزی خیلی بیشتر از یک داستان معمولی تبدیل می‌کرد. این حرف ها اقتضای کتاب بودند. اقتضای راوی. اصلا آن همذات‌پنداری قضیه در هماهنگی بین زاویه دید و لحن و توصیفات کم و زیادش شکل می‌گرفت. که هی میپرسیدی خب بعدش چه؟ بعدش را هم تعریف کن. 
کسی که قصه را تعریف می‌کرد قشنگ تعریف می‌کرد. قشنگ حرف می‌زد. گوش دادن به حرف هاش لذت بخش بود. ارزش داشت تا آخر بخوانی و زمینش نذاری.