بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

من چگونه اروین یالوم شدم

من چگونه اروین یالوم شدم

من چگونه اروین یالوم شدم

اروین دی. یالوم و 2 نفر دیگر
4.1
14 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

25

خواهم خواند

23

دیگر اسم اروین یالوم برای اکثر اهالی کتاب نام آشنایی است. کتاب و نیچه گریست از اقبال خوبی نزد کتاب خوانان برخوردار شد و کم کم دیگر کتاب های اروین یالوم هم ترجمه و چاپ شد و با استقبال خوبی مواجه شد. اروین یالوم را پایه گذار روانشناسی اگزیستانسیال می دانند. او در رمان ها و کتاب های خویش با بهره گیری از ادبیات و فلسفه به مواجه مسایل و مشکلات وجودی انسان روزمره می رود.اروین یالوم این بار خودش را دستمایه روایت قرار داده و داستان زندگی اش را از نوجوانی تا امروز با نگاهی روان شناسانه و نقادانه نوشته است. از چگونگی نوشتن تک تک کتاب هایش گفته و از زندگی شخصی و همسر و فرزندانش؛ از سفرها و علایقش تا رنج ها و خطاهایش.یالوم که درمانگر حرفه ای است در این کتاب شخصیت خودش را روانکاوی می کند .کتاب من چگونه اروین یالوم شدم برای دو دسته از خوانندگان می تواند خواندنی و جالب باشد. یک دسته مخاطبانی که کتاب هایی از اروین یالوم را خوانده اند و دسته دیگر مخاطبانی که اصلا با اروین یالوم آشنا نیستند اما بدشان نمی اید بالاخره با آثار و اندیشه های او آشنا شوند. یکی از محاسن این کتاب همین است که اروین یالوم درباره تمام کتاب هایش مبسوط توضیح داده است.

یادداشت‌های مرتبط به من چگونه اروین یالوم شدم

            من چگونه اروین یالوم شدم
اروین د. یالوم
اروین یالوم، روانپزشک و درمانگر اگزیستانسیال است که در این کتاب در قالب زندگینامه ای خود نوشت به بیان اتفاقات و خاطرات خود پرداخته و درباره نوشتن کتابها و چگونگی پایه گذاری رواندرمانی اگزیستانسیال توضیح میدهد.
« من چگونه اروین یالوم شدم » به 40 فصل کوتاه ولی خواندنی با قلم شیوا و جذاب یالوم تقسیم شده است. هر کدام از این بخشها با وجود اینکه طبق سیر تاریخی و زمان پیش میروند، اما اصلا شباهتی به کتابهای تاریخی خسته کننده و کسالت بار ندارند. در هر قسمت علاوه بر خاطرات کودکی، نوجوانی یا بزرگسالی که طبق ترتیب زمانی رخ میدهد، خاطرهای از مراجعان را که مرتبط با موضوع است میخوانیم یا خوابی را که باعث شده تداعی های مربوط به آن قسمت را در ذهن یالوم به وجود بیاورد، از زبان خودش میشنویم.
یالوم در این کتاب به خوبی از تاثیرات خانواده و محیط بر روی روند تحصیلی و انتخاب مسیر زندگیاش صحبت میکند. داشتن مشکلات با مادر، نداشتن حمایت عاطفی از سمت او، داشتن پدری منفعل، بودن در اقلیت مذهبی یهودی، زندگی در محله سیاهپوستان و فاصله داشتن از غیریهودیها به دلیل سختگیری خانواده به خوبی توسط او توضیح داده شده است. تمامی این مسائل کمک میکنند که دید اجتماعی و خانوادگی خوبی از یالوم به دست آوریم تا بتوانیم زیربنای تفکرات و ذهنیاتش را بشناسیم.
«من چگونه اروین یالوم شدم» شرح خوبی از تردیدها و شکستهای یالوم در درمان مراجعانش هم هست. نقاطی که او به ضعف خود اعتراف کرده و با آن مواجه میشود، ارزش بالایی دارند. این کتاب صرفا درباره موفقیتها نیست. با توجه به اینکه به تعداد قابل توجهی از جلسات درمان و بیماران یالوم اشاره شده است، خواندن درباره نتیجه گرفتن و بهبود حاصل شده در مراجعان یا رسیدن او به بن بست و تلاش و تقلا برای تغییر شیوه درمان و کمک به بیمارانش، سودمند به نظر میرسد.
قسمت قابل توجه دیگر کتاب، توضیحاتی است که او درباره شیوه و دلیل نوشتن کتابهایش ارائه میدهد. او هم درباره رمان هایش صحبت کرده و هم به کتابهای تخصصی و مسیر علمی ای که طی کرده میپردازد. خواندن این کتاب با تمام ماجراها و نکاتی که برای خواننده آشکار میکند، جذاب و دوست داشتنی به نظر میرسد. یالوم نیز در تمام صفحات کتاب با بیانی گرم و صمیمی به شیوهای دوستانه از مخاطب پذیرایی میکند.
          
            یکی از اورژانسهای روانپزشکی، کاتاتونیا هست که فرد در یک حالت شبیه مجسمه قرار میگیرد و روزها بدون آب و غذا و حرکت به همان وضعیت میماند و اگر به دادش نرسی می میرد.در مطالعه کتاب سرگذشت اروین د یالوم یک خاطره تعریف میکند از خانمی که دچار این مشکل بوده و اروین هر روز حداقل ۱۵ دقیقه با او از کتاب و مجله و آب و هوا و ..‌ حرف میزده تا اینکه یک روز ناگهان خانم  بلند میشود و اروین را می بوسد.متن آن را گذاشتم‌. بعد از ان ماجرا  اروین داروی پاکاتل که در ان روزها به تازگی وارد بازار شده بود را به خانم میدهد و یک هفته بعد بیمار حالتهای عادی پیدا میکند. وقتی اروین به او میگوید که در زمان کاتاتونیا مشاوره به شما ندادم خانم پاسخ میدهد شما رزق و روزی من در تمام آن مدت بودید. این نشان میدهد یک درمانگر ، دوست، رفیق، احساس معنوی.... میتواند به شیوه ای که تصورش را نمیتوانیم بکنیم یک بیمار را حتی بدون آب و غذا زنده نگه دارد. برای من این متن یادآور بیمار اسکیزویی بود که در بخش روانپزشکی دوران اینترنی داشتیم و اظهار کرده بود با امام رضا ارتباط قلبی دارد. روزها روزه می گرفت و شبها ساعتها نماز میخواند و داروها را نمیخورد. ناهار را برای افطار و شام را برای سحری نگه میداشت. پرستاران بخش جهت کمک به درمان او شام و ناهارش را یواشکی سطل می ریختند تا از زور گرسنگی مجبور به خوردن غذا شود اما او یک هفته بدون ناهار و شام سپری کرده بود. همچنین اینکه چگونه مرتاض هندی میتواند ماهها بدون آب وغذا در یک گور به صورت ایستاده بماند برای من قابل توجیه شد.رزق و روزی فقط به غذا نیست. احتمالا تمام این افراد با واسطه عشق و یک نوع حال خوش معنوی بنا بر دین خودشان زنده میمانند.