معرفی کتاب بازار مکاره اثر نیکلای واسیلیویچ گوگول مترجم عباس علی عزتی

بازار مکاره

بازار مکاره

4.4
6 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

12

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

62

شابک
9786220112051
تعداد صفحات
579
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

کتاب بازار مکاره، مترجم عباس علی عزتی.

لیست‌های مرتبط به بازار مکاره

نمایش همه

یادداشت‌ها

SeyedehZahra

SeyedehZahra

1403/12/24

بالاخره ای
          بالاخره این کتاب تموم شد!
نه این که دوسش نداشته باشم، کلا وقتی کتابی بیشتر از زمانی که فکر میکردم طول میکشه و مدام متوقف میشه به دلایل مختلف(از جمله بازخوانی هری پاتر) از یه جایی به بعد فقط میخوام تموم بشه.
باید بگم کتاب رو دوست داشتم واقعا. مجموعه ای از داستانهای گوگول هست و غیر از نمایشنامه ها و دو داستان بلند (تاراس بولبا، و نفوس مرده) بقیه داستانهای نویسنده رو داره. تا اینجا گوگول برام حس یک نویسنده سبک سورئال داشت تا هر سبک دیگه. اول از مشکلی که با کتاب داشتم بگم و اون اینکه توصیفا گاهی به نظرم زیادی بود. با وجود کوتاهی داستان ها گاهی قسمت زیادی از داستان صرف توصیفهایی میشه که میتونه حوصله خواننده رو سر ببره.اما در آخر باز هم برای من جذاب بودن و خوندنش رو توصیه میکنم. کتاب اول و دوم بیشتر از آداب و رسوم مردم اوکراین و خرافاتی هست که مردم بهش معتقد بودند. یه جورایی برام حس داستانهای مادر بزرگ ها رو داشت. من اینجور داستانها و دونستن درباره مردم جاهای مختلف رو به شدت دوست دارم. کتاب سوم اما داستانها در فضای پتربورگ بود و به نظرم قوی تر از داستانهای دو کتاب دیگه بود. اگر بخوام بگم کدوم داستان رو بیشتر از بقیه دوست داشتم یکیش پالتو بود که چقدر احساسات آدم رو درگیر میکرد. داستان دیگه ای که یه شب خواب رو از سرم پروند و مدام دنبال این بودم که پیدا کنم کسی حسی مشابه من داشته یا نه و چیزی نتونستم پیدا کنم تک چهره بود. چقدر این داستان عجیب بود واقعا. ممکنه این قسمت یکم رو دید شما از داستان تاثیر بذاره پس نخوند از اینجا به بعد رو اگر داستان رو قبلا نخوندید. اول داستان رو بخونید لطفا. من دقیقا قبل از این داستان هری پاتر خونده بودم. اوایل داستان یه جا اسم برد از هیولای واسیلیسک که همون باسیلیسک هری پاتر بود یعنی مار بزرگی که با یک نگاه میکشه. اولش برام جالب بود. بعد کم کم احساسات عجیبی بهم داد. حس کردم اون تابلو انگار مثل هورکراکس بود! توضیحات کسی که سفارشش داد و بعد اتفاقاتی که افتاد حس کردم این هورکراکسه. از اون روز به بعد مدام تو این فکرم که رولینگ اینو خونده بوده؟ بعد این داستان از پرتره گوگول پشت کتاب هم حس بد میگرفتم حتی😅 واقعا که جذابترین داستانها داستانهای کتاب سوم بود. از لحاظ امتیاز من باید یه امتیاز به کل کتاب میدادم اما در کل کتاب سوم امتیازش برای من از بقیه بیشتر بود. 
        

26

MBVPDR

MBVPDR

1404/4/27

          ﴿ در پیچ‌وخم دالان‌های این بازار، هر کالایی قیمتی دارد جز راستی! ﴾

این رمان اجتماعی-انتقادی، تصویری زنده و چندلایه از فضای پیچیدهٔ تجارت و روابط انسانی در بستری ایرانی ارائه می‌دهد.
 عزتی با نثری طنزآمیز و گزنده، مخاطب را به سفری در دل «بازار مکاره‌ای» می‌برد که در آن همه چیز — از عشق تا اعتقادات — قابل معامله است.  

چرا این اثر تأثیرگذار است؟
طنز سیاه: پرده‌برداری از مکانیسم‌های فساد در پوشش روابط تجاری  
شخصیت‌های ملموس: از دلال پیر گرفته تا تاجر جوانی که آرمان‌هایش را می‌فروشد  
زبان اصیل: استفاده هوشمندانه از ضرب‌المثل‌ها و اصطلاحات بازاری  (بستگی به ترجمه دارد اما زبان اصلی واقف بر ابن ماجراست)

۵ نکته کلیدی کمتر گفته شده:
۱. عنوان کتاب اشاره‌ای است به سنت قدیمی «مکاره‌بازی» در بازارهای سنتی  
۲. برخی شخصیت‌ها بر اساس چهره‌های واقعی بازار تهران الهام گرفته‌اند  
۳. فصل‌ها بر اساس ساعات روز (از صبح تا شب بازار) تنظیم شده‌اند  
۴. نویسنده برای تحقیق، ماه‌ها در بازار تهران مشغول گفت‌وگو با بازاریان بوده  
۵. پایان‌بندی کتاب به شکلی نمادین، چرخه‌ی فساد را بی‌پایان نشان می‌دهد  

در یک نگاه: 
این رمان آینه‌ای است که نه فقط بازار، که جامعه‌ای را نشان می‌دهد که در آن همه چیز — حتی ارزش‌ها — به کالا تبدیل شده‌اند.

پ.ن (آیا ارزش خواندن دارد؟):
پاسخ:بله، با شرایط!  
برای شما مناسب است اگر: به ادبیات اجتماعی علاقه دارید ، از طنز گزنده لذت می‌برید ، می‌خواهید لایه‌های پنهان روابط اقتصادی را ببینید  

شاید نپسندید اگر: دنبال داستان‌های سرگرم‌کننده سبک هستید • از نقدهای اجتماعی مستقیم خوشتان نمی‌آید
  
نکته خوانش: بهتر است با فاصله خوانده شود تا طعم تلخ‌و‌شیرین طنز اثر بهتر درک شود  
        

36

مهسا

مهسا

6 روز پیش

          یادداشتی بر نیکلای گوگول

من نمی‌توانم برای تک‌تک داستان‌ها و تک‌تک کاراکترهای گوگول یادداشت بنویسم. این کار از سواد من خارج است. اما می‌توانم از این بگویم که چرا گوگول را باید تمام و کمال خواند. می‌توانم بنویسم که گوگول نویسنده‌ای دیوانه و خشمگین بود، اما این را در داستان‌های آخر او به خوبی متوجه می‌شویم. در مواجهه‌ی اول، یعنی در شب‌نشینی‌های مزرعه‌ای نزدیک دیکانکا، او یک خیال‌پرداز بی‌نظیر است. خبری از طنزهای کشنده و نگاه‌های سنگین او به شهرها و خیابان‌های شلوغ نیست. زندگی روستایی و ساده‌ی مردم اوکراین را به جادو، سحر و قصه‌های فولکلوری که در کودکی شنیده بود، آغشته می‌کند. این هم‌آمیزی، تصویری بسیار ملموس و باورپذیر از جادویی بودن واقعیت می‌دهد. طنز او زمینی نیست، در آسمان‌ها، روی جاروی یک جادوگر نشسته است و از بالا به مردم می‌خندد و تقدیر را به جان آن‌ها می‌اندازد. کاراکترها هنوز هویت عیانی ندارند و بر ما آشکار نیستند. سایه‌اند و ما فقط اتفاقات را می‌بینیم که چطور آدم‌ها را درگیر خود می‌کنند؛ تا وقتی که به داستان ایوان فیودوریچ و خاله‌اش می‌رسیم. این، شاید اولین حضور روان و درونِ کاراکتر در داستانش باشد. قصه کامل نیست، اما دست گوگول را می‌بینیم که تپه‌های جدیدی را لمس می‌کند. 
حالا در میرگورود، کاراکترهایی پرداخته‌شده داریم که زنده‌اند؛ در خانه‌هایشان زندگی می‌کنند و دردسر می‌سازند. در نمایش‌نامه‌های عروسی و بازرس می‌بینیم چطور گوگول یاد گرفته است سوزنش را در همه فرو کند. این شاید خودمانی‌ترین حرفی باشد که بتوانم درباره‌ی گوگول بزنم. او در کاراکترهایش سوزن فرو می‌کند، و ما می‌بینیم که چطور از هم می‌پاشند. این سوزن تا آخر عمر او تیزتر و بلندتر می‌شود. 
داستان‌های گوگول عمدتاً درباره‌ی آدم‌هایی معمولی‌اند با زندگی‌هایی معمولی، اما محدود. یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی او به عنوان یک داستان‌نویس این است که کاراکترهایش را محدود می‌کند. آن‌ها درگیر شکلی از ملال، شکلی از ترس و پول‌پرستی‌اند و چون قادر نیستند چارچوب‌های اطراف‌شان را بشکنند، معمولا می‌میرند. وقتی از روستا وارد شهر پترزبورگ می‌شویم، گوگول را دیوانه‌تر از هر زمانی می‌خوانیم. طنز او روی زمین فرود آمده و بین مردم در بلوار نفسکی قدم می‌زند. آیا او نویسنده‌ای شوخ است؟ یا واقعیت آن‌قدر مضحک و مسخره است و گوگول آن‌قدر خوب این را نشان می‌دهد، که فکر می‌کنیم دارد با ما شوخی می‌کند؟ من فکر می‌کنم او جدی‌تر از این حرف‌ها می‌نوشت. کاراکترهایش غیرتماشایی و ملال‌آورند اما همان‌ اندازه واقعی و ترسناک‌اند. این کاراکترهای محدود و محصور، دچار اتفاقاتی دور از واقع می‌شوند. دماغ‌شان گم می‌شود، در تابلوی نقاشی‌شان شیطان پلیدی پنهان می‌شود، بین خواب و بیداری گیر می‌کنند، و دیوانه می‌شوند.
گوگول، فارغ از نقدها و خشمش از دیوان‌سالاری که البته این سیستم بروکراسی در ساختار داستان هم تاثیر می‌گذارد و نبوغش را غیرقابل‌باورتر از همیشه می‌کند، به‌جای آن‌که قله‌ای را فتح کند، قله‌ای را می‌سازد. داستان‌های او از تاریخ جلو می‌زنند و در زمان محصور نمی‌شوند. حتماً همین الان که من این متن را می‌نویسم، یکی از کاراکترهای ماشینی او، جایی همین نزدیکی‌ها، پشت میز کارمندی‌اش نشسته‌ است و به پالتوی جدیدش می‌اندیشد.
        

41