یادداشت مهسا

مهسا

مهسا

7 روز پیش

        یادداشتی بر نیکلای گوگول

من نمی‌توانم برای تک‌تک داستان‌ها و تک‌تک کاراکترهای گوگول یادداشت بنویسم. این کار از سواد من خارج است. اما می‌توانم از این بگویم که چرا گوگول را باید تمام و کمال خواند. می‌توانم بنویسم که گوگول نویسنده‌ای دیوانه و خشمگین بود، اما این را در داستان‌های آخر او به خوبی متوجه می‌شویم. در مواجهه‌ی اول، یعنی در شب‌نشینی‌های مزرعه‌ای نزدیک دیکانکا، او یک خیال‌پرداز بی‌نظیر است. خبری از طنزهای کشنده و نگاه‌های سنگین او به شهرها و خیابان‌های شلوغ نیست. زندگی روستایی و ساده‌ی مردم اوکراین را به جادو، سحر و قصه‌های فولکلوری که در کودکی شنیده بود، آغشته می‌کند. این هم‌آمیزی، تصویری بسیار ملموس و باورپذیر از جادویی بودن واقعیت می‌دهد. طنز او زمینی نیست، در آسمان‌ها، روی جاروی یک جادوگر نشسته است و از بالا به مردم می‌خندد و تقدیر را به جان آن‌ها می‌اندازد. کاراکترها هنوز هویت عیانی ندارند و بر ما آشکار نیستند. سایه‌اند و ما فقط اتفاقات را می‌بینیم که چطور آدم‌ها را درگیر خود می‌کنند؛ تا وقتی که به داستان ایوان فیودوریچ و خاله‌اش می‌رسیم. این، شاید اولین حضور روان و درونِ کاراکتر در داستانش باشد. قصه کامل نیست، اما دست گوگول را می‌بینیم که تپه‌های جدیدی را لمس می‌کند. 
حالا در میرگورود، کاراکترهایی پرداخته‌شده داریم که زنده‌اند؛ در خانه‌هایشان زندگی می‌کنند و دردسر می‌سازند. در نمایش‌نامه‌های عروسی و بازرس می‌بینیم چطور گوگول یاد گرفته است سوزنش را در همه فرو کند. این شاید خودمانی‌ترین حرفی باشد که بتوانم درباره‌ی گوگول بزنم. او در کاراکترهایش سوزن فرو می‌کند، و ما می‌بینیم که چطور از هم می‌پاشند. این سوزن تا آخر عمر او تیزتر و بلندتر می‌شود. 
داستان‌های گوگول عمدتاً درباره‌ی آدم‌هایی معمولی‌اند با زندگی‌هایی معمولی، اما محدود. یکی از ویژگی‌های برجسته‌ی او به عنوان یک داستان‌نویس این است که کاراکترهایش را محدود می‌کند. آن‌ها درگیر شکلی از ملال، شکلی از ترس و پول‌پرستی‌اند و چون قادر نیستند چارچوب‌های اطراف‌شان را بشکنند، معمولا می‌میرند. وقتی از روستا وارد شهر پترزبورگ می‌شویم، گوگول را دیوانه‌تر از هر زمانی می‌خوانیم. طنز او روی زمین فرود آمده و بین مردم در بلوار نفسکی قدم می‌زند. آیا او نویسنده‌ای شوخ است؟ یا واقعیت آن‌قدر مضحک و مسخره است و گوگول آن‌قدر خوب این را نشان می‌دهد، که فکر می‌کنیم دارد با ما شوخی می‌کند؟ من فکر می‌کنم او جدی‌تر از این حرف‌ها می‌نوشت. کاراکترهایش غیرتماشایی و ملال‌آورند اما همان‌ اندازه واقعی و ترسناک‌اند. این کاراکترهای محدود و محصور، دچار اتفاقاتی دور از واقع می‌شوند. دماغ‌شان گم می‌شود، در تابلوی نقاشی‌شان شیطان پلیدی پنهان می‌شود، بین خواب و بیداری گیر می‌کنند، و دیوانه می‌شوند.
گوگول، فارغ از نقدها و خشمش از دیوان‌سالاری که البته این سیستم بروکراسی در ساختار داستان هم تاثیر می‌گذارد و نبوغش را غیرقابل‌باورتر از همیشه می‌کند، به‌جای آن‌که قله‌ای را فتح کند، قله‌ای را می‌سازد. داستان‌های او از تاریخ جلو می‌زنند و در زمان محصور نمی‌شوند. حتماً همین الان که من این متن را می‌نویسم، یکی از کاراکترهای ماشینی او، جایی همین نزدیکی‌ها، پشت میز کارمندی‌اش نشسته‌ است و به پالتوی جدیدش می‌اندیشد.
      
739

41

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.