《کلوچه‌های خدا》هم مثل داستان‌های کودک دیگری که از خانم ژوبرت نازنین خوانده‌ام، در جهانی که 《توحید》 در آن پذیرفته شده نوشته شده‌است و خداباوری از ستون‌های مهم داستان است.
خرس از لحظه‌ی اول داستان که زیبایی‌ها را می‌بیند، خدا را شکر می‌کند و این یعنی نویسنده از بی‌شمار انتخابی که می‌توانسته برای پیش بردن داستانش داشته باشد، دنیای خدامحور را برگزیده‌است.
این‌که شخصیت اصلی داستان همه‌چیزدان نیست، از جهتی خوب است که مخاطب خردسال با آن ارتباط برقرار می‌کند و هم‌ذات‌پنداری در او بیدار می‌شود و از جهتی خوب نیست چون به هر حال شخصیت‌های اصلی داستان‌ها هرچه باهوش‌تر و داناتر باشند، انتخاب‌های درست و غلط و زشت و زیبایشان تاثیرگذارتر خواهد بود.
تصویرگری این کتاب بسیار لطیف و متناسب با کلیت محتوا بود.
        

          کتاب با عنوان جذّابِ "کلوچه‌های خدا" محصول کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۸۷ می‌باشد و مناسب گروه سنی "ب" است.
مفاهیمی چون توجه به طبیعت و آفرینش آن، شکرگزاری، مهربانی، رضایت خداوند، روحیهٔ تفکر و پرسشگری در داستان مستتر است.
آشنایی‌زُدایی و دوری از کلیشه‌ها در متن دیده می‌شود؛ مثلاً کلاغ پیشنهاد پختِ کلوچه برای تشکر از خدا می‌دهد. در نگاه اول، پختن کلوچه برای خدا می‌تواند به سوءبرداشت یا بدفهمی منجر شود، اما  ژوبرت به‌خوبی مهربانی را به شکرگزاری از خدا، در قالب عملِ پخت کلوچه پیوند می‌زند و داستانی نو، متفاوت و مذهبی می‌آفریند. داستان در صحنهٔ بوسیدن خرس توسط جوجه‌تیغی، ته‌مایه‌ای از طنز دارد و پایان‌بندی با صحنهٔ ایجاد رنگین‌کمان حساب‌شده و خوب است. 
در تصویرسازی کتاب، از رنگ‌های درخشان و شاد استفاده شده و تکنیک مدادرنگی است. ژوبرت با هنرمندی رنگ‌های سرد و گرم را کنار هم به کار گرفته و تصاویر چشم‌نواز و لطیفی خلق کرده است. اگرچه در برخی از صفحات، رنگی که برای بک‌گراند انتخاب شده بود توی چشم می‌زد.



        

          به نام خدای مهربانی
  اوووخییی خداااااایاااا🥲✨️
دقیقاً حسم بعد از تموم شدنش این بود که دیدید😅

خب خانم ژوبرت عزیز روی موضوع خیلی حساسی دست گذاشته بودن و من در میانه کتاب ترسیدم و پیش خودم میگفتم چطوری میخواد جمعش کنه؟! درواقع خرس کوچولو برای تشکر از خدا داشت دچار بدفهمی میشد که بین بچه‌ها هم رایج هست اما خیلی خوب این بدفهمی به سمت درست هدایت شد و یه چیز خیلی خیلی معرکه، اشاره کردن به مفهوم و غرض سوره‌ی مبارکه حمد بود که این داستان، این رو به خوبی نشون داد یعنی آدم دلش میخواد یه لحظه معلم کلاس اول باشه و با این کتاب سوره‌ی حمد رو تو زندگی دانش آموزان به جریان بندازه😍 الحمدالله که این کتاب رزقم بود.
        

          
#خدا_محوری_در_کتاب_کودکان
#خطر_لو_رفتن_کتاب
یک کتاب عالی برای توجه به مفهوم خداباوری و شکرگذاری و انتخاب شیوه صحیح ان در کشاکش خیر و شر است. 
#نقد
 به نظرم این که خرس کوچولو در اولین نگاه به زیبایی به یاد خدا می افتد کمی شروع مستقیم است و می بایست در یک فرایندی مثلا توسط جوجه تیغی رسیده می شد .
در قسمتی که بین کلاغ و جوجه تیغی بر سر مصداق تشکر از خدا بحث می شود جوجه تیغی خیلی من زود کنار می کشد می توانست نکات عینی تری بیان کند تا جایی که خرس در می مانند که در راه کلوچه به حیوانات دهد یا همچنان ببرد برای خدا به این نکات رجوع کند.در لحظه مواجهه با حیوانات هم به یک باره راضی می شود.
👩‍🎨
 در طراحی حیوانات نسبت ان ها خوب رعایت شده است.یک صفحه متن و طراحی است و صفحه بعد فقط طراحی است که ایده خلاقانه است که در صفحاتی که متن نیست باعث دقت به طراحی می شود.کمی میزان کمی رنگی یا ملایم بودن رنگ باعث کاهش شادابی طراحی شده است.انتخاب رنگ بهتری برای پس زمینه شاید میل به مطالعه کتاب را بیشترمی کرد.درکارهایی که خود خانم کلر طراحی کرده اند تکرار تصویرگری در بسیاری از کتابهایشان دیده می شودد.با اینکه شخصیت کلاغ کارکرد شر در داستان داشت ولی در تصویرگری احساس بدی منتقل نمی کرد و این به نظرم مانع لو رفتن داستان می شود. 
#پیشنهاد_هدیه_جشن_تکلیف_یا_کتاب_مرتبط_درس_هدیه_ها

        

          دوست دارم برم خانم کلر ژوبرت رو بغل کنم. آخه چطوری اینقدر قشنگ و لطیف مینویسید و نقاشی میکنید ؟
یک داستان زیبا درباره اینکه برای تشکر از خدا و خوشحال کردنش، کافیه بندگان خدا رو خوشحال کنیم.

«کلوچه های خدا» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/110339
        

          یک کتاب قابل اعتنا در میان کتب کودک که معمولا چنگی به دل نمی‌زنند
        

          بسم الله 

سیمرغ همان سی‌مرغ‌ای است که در مسیر رسیدن، خالص شدند...
داستان کلوچه‌های خدا، حکایت همان سی‌مرغ است...
باید در مسیر، خالص شوی...
باید بدانی کدام عمل تو را نزدیک‌تر می‌کند...
این کتاب، چقدر این مفهوم را به خوبی انتقال می‌دهد...

تصویرسازی کتاب را دوست داشتم...
        

          دلم می‌خواد کلر ژوبرت رو بغل کنم. 
چقدر لطیف بود این داستان. چقدر احساسی و ملیح.